Shab04Moharram1393[08].mp3
6M
.¸¸.•°˚˚♡◍⃟🇮🇷◍¸.•
.¸¸.•°˚˚°♡.¸¸.•
🇮🇷
💚باخامنہاۍڪسۍنگردد گمراه
اودرشبفتنہمۍدرخشدچون ماه❤️
#ایران
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
#مڪتب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
#ایران
🏷 جمهوری اسلامی حرم است
🔻 برشی از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی
🔸 جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است. امروز قرارگاه حسینبنعلی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص).
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مکتب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
#ایران
🏷 پیروزمندترین انسان در دنیا و آخرت
🔺سخنان شنیدنی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی درباره آنچه «شهید» برای مردم و ملتش به ارمغان میآورد.
.
#ایران 🇮🇷
دعای خیر مادر اینجوره ، مادرش دعا کرده بود بچه اش در این بازی برای ایران گل بزنه و مهدی طارمی گفته بود اگه گل بزنه اونو به #شهدای_شاهچراغ تقدیم می کنه.
زنده باد شیر زنان عفیفه ایران اسلامی ، زنده باد ملت حلال زاده که با لقمه حلال پدرها و مادرهای مسلمان بزرگشدن.
#حجاب
Mojtaba-Shoja-Eshghe-Ahoorayi-320 (1).mp3
8.37M
°•🇮🇷🇮🇷
دستای تو، دستای من، حلقه زدن دورِ وطن…
اسمتو فریاد میزنن
تویی، دنیایِ من
#ایران 🇮🇷
غزلِ باران
نفسِ طوفـــان!
پیشاپیش سالگرد پیروزی جمهوری اسلامی مبارڪ✌️🏻🇮🇷
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
🌹🖤🌹🖤🌹🖤
امروز عید مبعث است
همه تبریک فرستادند
اما امروز عید مبعث است
روز شهادت شهدای #خانطومان!
آقا #رحیم_کابلی روزه است
#محمد_بلباسی از دیشب آب نخورده
#محمود_رادمهر از دیشب پشت بیسیم دارد تکبیر میگوید
#بهمن_قنبری دیروز شهید شده
دستگاه #دیپلماسی گفته کاری نکنند چون وسط مذاکرات #برجامیم! ما به آمریکا قول دادیم دست توی بینی مان نکنیم اخ است!!
#النصره و #داعش دارند هی نیرو خالی میکنند
2000 نفر آمده اند
حالا 700 نفرشان به درک واصل شدند
اینطرف امروز 13 مرد روی زمین می افتند
دیشب فیلم راه رفتن زینب بلباسی را می دیدم
می خندید و می دوید.
#فیلم آب بازی امیر محمد کنار دریا دیدم که عاشقانه با بابا بازی می کرد ومی خندید
تازه فهمیدم چقدر از نبودن محمد گذشته است!
#چند سال از نیامدنشان میگذرد
#علی_عابدینی زخمی بود
#علیرضا_بریری گرسنه ماند
#سعید_کمالی و #علی_جمشیدی کنار هم افتاده اند
#حسن_رجایی_فر دستهایش زخم شده از بس کیسه سنگر جابجا کرده دوروز است نخوابیده
#حسین_مشتاقی و #سیدرضا_طاهر که از ساختمان زرد برگشتند می گویند بچه ها هنوز تشنه اند
از #سیدسجاد_خلیلی خبری نیست
#سیدجواد_اسدی رفته است اسناد را برگرداند،میتوانست عقب نشینی کند و نکرد،حالا او و محمود همانجا مانده اند
#رضا_حاجی_زاده لبهایش ترک خورده است...
ژنرالهای روس هنوز منتظر دستورند!
بچه های لشگر نمیدانند برگردند یا نه
#خانطومان یک خواب نبود
یک واقعیت است
نمیدانم کسی خبر دارد یا نه!
۲۷ و ۲۸رجب،سالروز شهادت 13 مرد مازندرانی
#ایران،آسوده بخواب!!
قهرمانان وطن بیدارند!!
🌷کربلای خانطومان۲۷ رجب سال ۱۳۹۵
🌷براستی چه کسی می داند که در خانطومان سوریه بر دلاورمردان مازندرانی چه گذشت؟....
نام ویادشان همیشه جاودان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
🔘#سوریه #ایران
؛ تشییع پیکر شهید مدافع حرم " #شهید_میلادی_حیدری " در حرم مطهر حضرت رقیه (س)
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُم
.
🔸محمد حسین سال ۱۳۷۲در خانوادهای مذهبی از اهالی #کراچی_پاکستان و در شب ولادت حضرت زهرا(س) به دنیا آمد.
🔹2 ساله بود که به همراه خانواده به #ایران نقل مکان کرد و تا هنگام اعزام🚌 به #سوریه، در ایران🇮🇷 ساکن بود.
#شهید_محمدحسین_مومنی 🌷
#شهید_پاکستانی_مدافع_حرم
.
سلام ای #زینب شاه خراسان
تویی چشم و چراغ خاک #ایران
رسیده این #گدای رو سیاهت
تو را جان #رضا رو بر نگردان
#وفات_حضرت_معصومه(س)🥀
#ڪریمہ_اهلبیٺ🕯
#تسلیٺ_باد🥀
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
. 🌹 رمان #دمشق_شهر_عشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در #سوریه و با اشاره به گوشهای از
🍃
📖🍃
🔖| ✨بسم الله القاصمـ الجبارین
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #اول
ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ١٣٩٠ مانده بود و در این نیمه شب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنی تر بود.
روی میز شیشه ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده ای چیده بودم
و برای چندمین بار 🔥سَعد🔥 را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوش سلیقه گی ام توجه کند.
باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی اش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم.
با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی اش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم
_هر چی خبر خوندی،بسه!
به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد
_شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!
لحن محکم عربی اش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنی تر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم
تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت العربیه باز بود...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
•
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #پنجم بوی تند بنزین روانی ام کرده و او همانطور که با جرقه
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #ششم
او با لبخندی فاتحانه خبر داد...
_مبارزه یعنی این! اگه میخوای #مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!
با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم..
و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد
_من میخوام برگردم #سوریه...
یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم
_پس من چی..؟؟
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد
_قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!
کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم
_هنوز که درسمون تموم نشده!
و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید..
_مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟
به هوای 🔥#عشق سعد🔥 از #همه بریده بودم و او هم میخواست #تنهایم بگذارد...
که به دست و پا زدن افتادم..
_چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟
نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید
_نازنین! ایندفعه فقط #شعار و #تجمع و #شیشه_شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟
دلم میلرزید..
و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند..
که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و #محکم حرف زدم..
_برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #ششم او با لبخندی فاتحانه خبر داد... _مبارزه یعنی این! ا
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هفتم
_برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی #ازسوریه میشه شروع کرد، من آمادهام!
برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم..
که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید
_حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟
شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من #سوداییتر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم
_بلیط بگیر!
از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه ها ذوق کرد
_نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!
سقوط بشّار اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به 🔥#بهای_عشقش🔥 تن به این همراهی دادهام..
که همان اندک عدالتخواهی ام را عَلم کردم
_اگه قراره این خیزش آخر به #ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!
و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد...
که ششم فروردین در فرودگاه اردن بودیم. از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم...
🔥سعد🔥 گفته بود اهل استان درعا است..
و خیال می کردم به هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده...
و #نمیدانستم با سرعت به سمت میدان #جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم...
من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد..
و میدیدم از آشوب شهر...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
.
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #سی_وسه سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _بس کن نازنین! داری.
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #سی_وچهار
تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته..
و #قلب من هنوز پیش #نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید
و #بی_اختیارنیت_کردم..
اگر از دست سعد #آزاد شوم، دوباره #زینب شوم!
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،..
اگر اینها خرافه نبود..
و این شیطان🔥 رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات #مؤمن میشدم
و ظاهراً خبری از اجابت نبود..
که تاکسی مقابل ویلایی زیبادر محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه
جدید من و سعد باشد...
خیابانها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود..
و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم..
تا مقابل در ویلا رسیدیم...
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت..
و حتی #رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه #درمشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد..
به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد
_به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!
و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت
_اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!
و من جز #فتنه در 🔥چشمان شیطانی سعد🔥 نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد
_دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به #ایران #برگردیم..
و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا....
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #سی_وپنج و حالا مرا #اسیر این خانه کرده و به درماندگی ام می
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #سی_وشش
_.... هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!
دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم..
و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد
_از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!
#حالامیفهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده...
که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
به در ساختمان رسیدیم،..
با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید #شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت
_چرا راه دور بریم؟ شیعه ها تو همین شهر سُنی نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!
نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند،..
دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید...
وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق #زندان_انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد...
#تمام_درها را به رویم قفل کرد،..
میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را #گرفت و روی اینهمه خشونت، #پوششی از عشق کشید
_نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا به زودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمه ای بخوره، پس به من #اعتماد کن!
طعم عشقش را...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #شصت_وشش شش ماه در آن خانه زندانی سعد🔥 بودم.. و تنها اخبار
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #شصت_وهفت
_هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید ایران پیش خونواده تون!
و نمیدید حالم چطور به هم ریخته..
که نگاهش در فضا چرخید و با سردی
جملاتش حسرت روزهای آرام سوریه را کشید
_ #ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به #بهانه آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو غارت میکنن!
از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب #دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی اراده اعتراف کردم
_من ایران جایی رو ندارم!
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید
_خونواده تون چی؟
#محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید..
و #خجالت میکشیدم بگویم #به_هوای همین همسر از همه خانواده ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم..
و او نگفته حرفم را شنید و مردانه #پناهم داد
_تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!
انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود،..
با چشمانش #روی_زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید
_فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم
که در خنکای خانه آرام شان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی گرمتر...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
.
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هفتاد در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بی آنکه ح
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هفتادویک
با لحنی ساده شروع کرد
_چند روز پیش دوتا ماشین بمب گذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.
خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند..
که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد
_من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد...
_اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن تون مخالفت نمیکنم #ایران تو #امنیت و #آرامشه، ولی #سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.
به قدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد
_من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.
با هر کلمه قلب صدایش بیشترمیگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد...
و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید
_سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟
میدانستم #آخرین_هدیه_ای است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته...
و خبر نداشت ۸ ماه پیش...
وقتی سعد🔥 مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم
_بله!
و بی اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید،..
نذری که ادا شد...
و از بند سعد آزادم کرد،...
دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد
_بلیطتون برای ساعت ۹ شب، فرصت زیارت دارید.
و هنوز از لحنش..
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
.
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق قسمت #هشتادوهفت ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواس
✍🏻رمان #دمشق_شهر_عشق
قسمت #هشتادوهشت
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد
:«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، ...
تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است،
دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم
:«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت ....
و او دلبرانه پاسخ داد :
«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت،
فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم!
من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم،
روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم
:«پس میتونم یه بار دیگه ....
#ادامه_دارد...
نامنویسنده: خانمفاطمهولینژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
.
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_بیست_و_یک 💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_بیست_و_دو
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید
و صدایش بیشتر گرفت
:«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن،
اما داریا براشون نقطه کور بود.
برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود،
دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد
:«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم
و اونا تأییدش کردن.
منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره.
فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم #ایران،
ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم
که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت
:«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت،
هزار بار مردم و زنده شدم!»
💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد
:«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی
. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه،
اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست!
شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...
#ادامه_دارد..
.
Mojtaba-Shoja-Eshghe-Ahoorayi-320 (1).mp3
8.37M
°•🇮🇷🇮🇷
دستای تو، دستای من، حلقه زدن دورِ وطن…
اسمتو فریاد میزنن
تویی، دنیایِ من
#ایران 🇮🇷
غزلِ باران
نفسِ طوفـــان!
پیشاپیش سالگرد پیروزی جمهوری اسلامی مبارڪ✌️🏻🇮🇷
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
آن سوی برد و باخت ها نامی که می ماند تویی...
#ایران
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
#جمهوری اسلامی
حرم است
برای #ایران عزیز
همه میاییم
#۲۲بهمن پیروزی انقلاب اسلامی
#۱۱اسفندانتخابات
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴منبع آگاه: بیش از ۸۰ درصد موشکهای سپاه #ایران در موج اول به اهداف موردنظر اصابت کرد.✌️
موج دوم حمله موشکی در راه است✌️
#ألموتلإسرائیل 👊🏼