#شاه_بیت
«عید قربان» شده و در عوض #قربانے
مـا به قـربان تـو رفتیـم «اباعبدالله»
https://eitaa.com/joinchat/128385130C686a83d61c
☆🕊🥀
ما هـنوز شـهادتـے بـے درد میطلبیـم
غـافل از آنـکه شهـادت را جز بـه اهـل درد نمیدهند
💠سالروز شهادت
امروز۲۵آبان ماه
مصادف با سالروزشهادت
شهید مدافع حرم خیرالله #صمدی
شهید مدافع حرم محمدجواد #قربانی
💫هدیه نثارارواح مطهر شان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
.
°•🌱
ما هـنوز شـهادتـے بـے درد میطلبیـم
غـافل از آنـکه شهـادت را جز بـه اهـل درد نمیدهند
💠سالروز شهادت
امروز۲۵آبان ماه
مصادف با سالروزشهادت
شهید مدافع حرم خیرالله #صمدی
شهید مدافع حرم محمدجواد #قربانی
💫هدیه نثارارواح مطهر شان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #چهل_وهشت _... امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #چهل_ونه
عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،..
صدای نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید..
و عطر خنک و خوش 💚رایحه حرم💚 مستم کرده بود..
که 🔥نعره بسمه🔥پرده پریشانی ام را پاره کرد...
پرچم عزای امام صادق(ع) را با یک دست از دیوار پایین کشید..
و #بیشرمانه صدایش را بلند کرد
_جمع کنید این بساط کفر و شرک رو!
صدای مداح کمی آهسته تر شد،...
زنها همه به سمت بسمه چرخیدند..
و من متحیر مانده بودم..
که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و #وحشیانه جیغ کشید
_شماها به جای قرآن، مفاتیح میخونید، این کتابا همه شرکه!
میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید..که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را #پاره کنم..
و من با این ادعیه #قدکشیده_بودم که تمام تنم میلرزید..
و زنها همه #مبهوتم شده بودند...
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد..
و ظاهراً #من باید #قربانی این معرکه میشدم..
که مفاتیحی را در دستم #کوبید و با همان صدای زنانه #عربده کشید
_این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید!
دیگر صدای روضه ساکت شده بود،.. جمعیت زنان به سمتمان آمدند..
و بسمه فهمیده بود..
نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند..
که در شلوغی جمعیت با قدرت به #پهلویم کوبید،..🔥
طوریکه #ناله ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم...
روی فرش سبز حرم.. 💚
از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه #ظاهرسازی میکرد
_مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!
و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍🏻 رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_ده دیگر صدای مادر مصطفی هم نمیآمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_یازده
ماشینشان از دیدم ناپدید شد و ..
تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد.
هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که
پیکر بیجانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.
سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید.
یک چشمش به پیکر بیسر سیدحسن مانده و
یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد
که دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند.
💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید.
مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد
که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند
دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم
:«بلند شید، باید بریم!»
#ادامه_دارد...
.