eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
21.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
9.5هزار ویدیو
175 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
💢جلوی بچه‌ها ... 🔹جلوی بچه‌ها قرآن بخوانید! 🔸جلوی بچه‌ها دعا بخوانید! 🔹مقابل چشم بچه‌ ها از خدای متعال بخواهید! 🔸دعا کردن و حرف زدنِ با خدا را عملاً یاد بدهید! 🔹جلوی بچه‌ها دروغ نگویید! 🔸غیبت نکنید! 🔹اظهار ذلتّ در پیش غیر خدا نکنید! 🔸طمع به مال را نشان ندهید! ✅اگر اینطور شد، فرزند ما هم اینطوری بار می‌آید.. 🕌 در عمل الگوی بچه ها باشیم نه در زبان ‎‌┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @yasobodden ┗━━━🍂━ کانال«یعسوب الدین»
🥀🖤 چادر میراثـِ شیعیان است. پارچه سیاهـے کہ تنها کور دلانِ روزگار تاب دیدنش را ندارند.. و توای بانو....🌱 در نرم امروز پررنگ ترین و پیش رفته ترین سلاح همین ست که بر سر دارے... کانال‌مدافعان‌حرم🏴 ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #پنجاه_وشش سد صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بی
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنه سازی کند که با خنده سوال کرد _هنوز شام نخوردی مامان؟ زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این غریبه بودم.. مبادا امشب قبولم نکند.. که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید... با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود،..حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد _مامان این خانم هستن، امشب وهابیها به حرم سیده سکینه (س) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده شون! جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم،.. میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود..و دوباره آواره غربت این شهر شوم.. که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم.. که دستی چانه‌ام را گرفت.و صورتم را بالا آورد... مصطفی کمی پای ایوان ایستاده و ساکت انداخته بود تا مادرش برایم کند.. که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با پرسید _اهل کجایی دخترم؟ در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم.. که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت _ایشون از ایران اومده! نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد.. و بی غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید _همسرشون اهل سوریه اس، ولی فعلاً پیش ما میمونن! به قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند.. و تنها یک آغوش .. ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد