هدایت شده از بنرا(تایماول)
#رمان_نرگس
#بقلم_ترانه_رحمانی
#پارت_واقعی
خیلی #ریلکس رفتم سمت #تخته و داشتم ادای #استاد رو در میوردم که یهو دَر #کلاس باز شد و استاد وارد کلاس شد و #آروم اومد #سمت من.
استاد: به به، چه عجب خانم تهرانی از من زودتر سرکار حاضرشدن.
از حرفش انقدر #حرصم گرفت که باید #جوابش رو بدم، منم با صدایی کاملا #آروم گفتم.
-نه اشتباه نکنید من سر ساعت اومدم، شما امروز تاخیر داشتید اسـتـاددد.
#استاد رو کشیده گفتم که،#حرص خوردنش از قیافه اش معلوم بود،کم کم #نزدیکم شد و چیزی گفت که😱😐....https://eitaa.com/joinchat/1289486521C70971f0ad0
واییییی،دختری شیطون که همه از دستش دل درد گرفتن😍🤣🤣