تسلط خیلی خوبی به زبان #عربی داشت. همینطور با بچههای پاکستانی که این اواخر فرمانده آنها شده بود به خوبی ارتباط برقرار میکرد. حاج ق. اس. م ارادت زیادی به او داشت، چند روز بعد از شهادتش در رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته بود که یکی از بهترین نیروهایم را در #سوریه از دست دادم. دوستانش به او حاج ق. اس. م کوچک میگفتند. حیدر مدتی فرماندهی عملیات #حیدریون را برعهده داشت. حدود یک سال فرمانده #زینبیون بود. آرزویش #شهادت در سوریه و گمنامی بود
«در آزادسازی شمال حما که مرکز فرماندهی تحریرالشام بود برای بازدید از منطقه رفته بود که در کمین جبهه النصره قرار گرفت و به شهادت رسید. خیلی دوست داشت در آزادسازی ادلب باشد و همیشه میگفت کی میشود که #ادلب را بگیریم و من طراح عملیات باشم. فرماندهی بود که پشت میز نمینشست. یکی از شرایطش برای قبول فرماندهی این بود که کسی کاری به کارش نداشته باشد و بتواند به خط برود. یک فرمانده به نام #مراد_عباسی و شهید « #کربلا » که به تازگی تفحص شده است در کنار #حاج_حیدر به شهادت رسیدند. او وقتی میبیند حاج حیدر زخمی شده با صدای بلند داد میزند فرمانده #تیر خورده، یک نفری بر میگردد تا پیکر حاجی را به عقب بکشاند که خودش هم شهید میشود. یکی از آرزوهایش این بود که در سوریه به شهادت برسد و آرزوی دیگرش این بود که پیکرش بازنگردد، ماهم قطع امید کرده بودیم اما پدر و مادر منتظر بودند.