🌱حسین زمان🌱
◀️قسمت: اول
🔷امام زمانش بهش گفت: برو برام چی بیار؟ آب. گفت: عباس جان، علمدار، ستون خیمه من، پاشو برو آب بیار واسه چهار تا بچه.
🔷 من و تو بودیم قاطی میکردیم، کار از این بی خودتر نبود، آقا اشاره کن میریم سر عمرسعد رو واست میاریم.
🔷گفت: چشم، رفت اونجا دست زد تو آب، آورد بالا نگاه کرد، چیزی رو که امام زمانم خواسته اینه که آب بخورم؟ نه...مشک رو آب کرد؛
🔷 اصلا چی شد که تونستند دستش رو قطع کنند؟ به خاطر اینکه این دست رو مداخله نمیداد دیگه؛ با یک دست می جنگید.
🔷مشک رو چسبیده. دست راست قطع شد، به نظرتون مهمه واسه عباس؟ اصلا...
🔷 حرف امام هنوز زمین نیفتاده، مشک سلامته، دست راست رفت، مشک رو به دندون گرفت؛ شمشیرو با دست چپ برداشت رفت جلو، با دست چپ جنگید؛ دست چپم قطع کردند...
🔷 واسه عباس مهمه؟ هنوز این کلمه دو حرفی که امام زمانم خواست یعنی آب سلامته...مشک سالمه...
🔷ماجرا میدونی کجا سخت شد؟ ای کاش همه دست و پا و سر و تن میرفت، اما حرف امام زمان رو زمین نمی افتاد.
🔷ماجرا آنجا سخت شد و حضرت عباس بن علی همانجا باب الحوائجیش رو گرفت چون بدجور ناراحت شد، تیر به چی خورد؟ به حرف امام. حضرت ابوالفضل علیه السلام بر زمین افتاد...
🔷 اومد بالا سرش گفت: ببرمت خیمه؟ گفت: میخوای ما رو ببری اونجا مایه ی آبروریزی چی بگیم؟ بگیم امام زمانمون ازمون یه آب خواست نتونستیم.
🔷ببین فکر کن الان روز عاشوراست.
هرباری که ازعاشورا میگذرد و حجة بن الحسن العسگری ظهور نمیکند، یعنی تعداد عباسها، علیاکبرها، قاسمها، خوشغیرت علیاصغرها کم است.
🔷بعد به من بگین آقا صاحب الزمان میگه: من کجا حضور دارم؟ جایی که چی خونده بشه؟ روضه عباس، میدونی چی میخواد بفهمونه؟ میخواد بگه بابا عباس بشید میام.
#حسین_زمان
#قسمت_اول
#استاد_رائفی_پور
#مهدیاران
#غفلت_از_امام
#امام_زمان
@modafeanzuhur