ماجرای یک #دیدار در #روستای_ایرا؛
#نصیحت #علامه_حسنزاده_آملی به نادر طالبزاده
♦️مهندس نوري آقاي #طالب_زاده را معرفي ميکند و ميگويد که براي حضرت مسيح(ع) سريال ساخته. آقاي طالبزاده هم توضيح ميدهد که براي ساختش از قرآن و انجيل برنابا استفاده کرده. علامه احسنتي ميگويد. مهندس نوري ميگويد "قرار است فيلم شما را هم بسازند!" علامه ميگويد: "نخير، من آدم خطرناکي هستم. اجازه نميدهم!" حرف مهندس نوري هم شوخي بود.
♦️گروه فرهنگی مشرق - پنجشنبه گذشته فرصتي دست داد تا با نادر طالبزاده و جواد رمضاننژاد راهي منطقهاي شويم که بهقول آقاي طالبزاده آب و هوايش ما را هم عارف و فيلسوف و منجم و رياضيدان و فقيه ميکند! روستاي ايرا زادگاه استاد علامه آيتالله حسنزاده آملي است؛ دو هزار و ۱۶۰ متر بالاتر از سطح دريا و دقيقا روبروي جبهه جنوبي دماوند. بين اين روستا و دماوند، دره هراز است.
♦️ايرا را از آن سوي دره هراز -از رينه و آبگرم لاريجان و از فراز ديو سپيد پايدربند- زياد ديده بودم. حالا اولين بار بود که از ايرا، آن سوي دره را ميديدم: رينه و قله دماوند را. سفر، غافلگيرانه بود. از فرصت مسير استفاده ميکنم. سؤالاتم را مرور ميکنم که اگر شد، بپرسم. سعي ميکنم که سؤالاتم بهاندازه کافي مهم باشد! آنقدر مهم که بشود بهخاطرش وقت علامه را گرفت. جلوي خانه علامه که ميرسيم، دو برادر هم منتظر ما ايستادهاند. نامشان يادم نيست. با جواد سلام و عليک ميکنند. يکيشان گلکار خانه علامه در آمل است.
♦️کنار ورودي خانه، اتاقي هست که از بيرون هم در دارد. آرامگاه همسر علامه است که چند سال پيش مرحوم شده. مردم دِه -خانمها بويژه- منتظر فرصتاند که در باز شود و فاتحهاي بخوانند.
♦️منتظريم که در خانه به روي ما باز شود. دوربين آوردهايم تا اگر اجازه دادند، ببريم. چند دقيقه بعد، مهندس نوري -داماد علامه- در را باز ميکند. تا دوربين را ميبيند، از همان دور اشاره ميکند که نه! داماد ديگر علامه، آقاي دکتر باقر لاريجاني است؛ برادر علي و صادق و محمدجواد لاريجاني و رئيس دانشگاه علوم پزشکي تهران. مهندس نوري خودش را وقف علامه کرده. هم بهنوعي منشي ايشان است؛ هم راننده و دست آخر داماد! دو سال پيش هم که اولين بار علامه را در مراسم تشييع آيتالله بهجت ديده بودم، همين مهندس نوري همراه علامه بود و ايشان را آورده بود.
♦️وارد خانه که ميشويم، صفاي خانه ما را ميگيرد؛ صفاي معنوياش مانده. به سمت راست خانه هدايت ميشويم؛ جايي که علامه دم در ورودياش منتظر ماست. "تابستاني آمدهايد! اينجا سرد است." اين، اولين جملهاي است که علامه حسنزاده آملي بعد از سلام به ما ميگويد.
♦️وارد اتاق ميشويم. علامه و آقاي طالبزاده روي صندلي مينشينند. ما ترجيح ميدهيم روي زمين -اما نزديکتر- بنشينيم. از همان لحظه است که صفاي علامه حواس ما را از صفاي بيرون پرت ميکند. به ما که دو زانو نشستهايم، ميگويد راحت بنشينيد. ميگويم راحتيم. ميگويد: حرف گوش کن و چهار زانو بنشين! ميگوييم چشم
♦️شوخيهاي علامه شروع ميشود؛ شوخيهايي که اصلا نگذاشت فضاي ديدار جدي شود و نگذاشت سؤالات مهمام(!) را بپرسم؛ شوخيهايي که قرار نبود قهقهاي بلند کند. اما حتي يک لحظه لبخند را از لب مهمانان برنداشت و از دايره اخلاق هم فراتر نرفت.
♦️ميپرسد: "براي پذيرايي چيزي داريم؟" مهندس نوري ميگويد: "بله، چاي و ميوه و شيريني." ميگويد: "چاي بزرگ بياوريد که زودتر پر شوند!"
♦️از يکيکمان ميپرسد که از کجا آمدهايم و اهل کجاييم. جواد که ميگويد اصالتاً بابلي است، علامه ميگويد: پس همشهري هستيم. ميگويم: آقا، بابليها و آمليها که از قديم باهم مشکل داشتند! ميگويد نه؛ تو ذهنت مشکل دارد که فکر ميکني ما باهم مشکل داريم!
مهندس نوري آقاي طالبزاده را معرفي ميکند و ميگويد که براي حضرت مسيح(ع) سريال ساخته. آقاي طالبزاده هم توضيح ميدهد که براي ساختش از قرآن و انجيل برنابا استفاده کرده. علامه احسنتي ميگويد. مهندس نوري ميگويد "قرار است فيلم شما را هم بسازند!" علامه ميگويد: "نخير، من آدم خطرناکي هستم. اجازه نميدهم!" حرف مهندس نوري هم شوخي بود.
علامه خوشامد ميگويد و ميپرسد: چي شد که گذارتان به اين طرفها افتاد؟! دامادشان به شوخي ميگويد: آقاجون، بيکار بودند! علامه ميگويد "نه، اينطور نيست. از بين اينهمه خانه، چي شد که در اين خانه را زديد!؟ حتما بين ما و شما تجانسي هست."
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢