eitaa logo
مدافعان ظهور
389 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه‌ها برنامه‌ها حضرت مسلم علیه‌السلام ۱ ترجمه‌ی حضرت علامه شعرانی، علیه‌الرحمه که از کتاب قَیِّمه‌ی "دمع السجون" (ترجمه و یک مقدار شرح است بر کتاب شریف نفس‌المهموم جناب مرحوم آشیخ عباس قمی علیه‌الرحمه. راجع به حضرت مسلم که حضرت‌شان تقریبا در نهم ذی‌الحجه که روز عرفه هست، حضرت مسلم در کوفه به شهادت رسید. حالا دارم مقداری عبارات را از این کتاب در مورد حضرت مسلم می‌خوانم. فرمایشاتی را نقل فرمودند، نگاه می‌فرمایید، تا این‌که می‌فرماید: و مردم پراکنده شدند، تا مسلم رضی‌الله عنه در مسجد با سی نفر بماند. و چون چنین دید، بیرون آمد، ( این نقل یک روایت است، من الان این روایت را از تاریخ طبری گویا نقل شده، حالا این روایت را می‌خوانیم، روایت‌ها مختلف است.) چون چنین دید بیرون آمد و روی به ابواب کَنده آورد (جناب شیخ مفید در ارشاد می‌نویسد که، پس به ابواب کِنِده رسید؛ همین طایفه‌ی کِنِده، یک طایفه‌ی است) و با او ده تن بود (سی تن در مسجد بودند، از مسجد که درآمد، شده ده تن) و از آن باب بیرون آمد، کس نماند (همه رفتند). و به این سوی و آن سوی نظر انداخت، کسی ندید که وی را راهنمایی کند و خانه‌اش را نشان دهد و اگر به دشمنی دچار گردد، وی را در دفع او اعانت کند. پس سرگردان در کوچه‌های کوفه می‌رفت. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم‌ علیه‌السلام ها_برنامه ها نمی‌دانست کجا می‌رود تا از خانه‌های بنی‌جبله از کِنِده بیرون شد و باز رفت تا به در سرای زنی که او را طوعه می‌گفتند رسید. و این زن ام ولدی بود اشعث بن قیس را و او را آزاد کرده بود و اثید هزرمی به نکاح خود درآورد و پسری زاده بود نامش بلال. و این پسر از خانه بیرون رفته بود تا مردم و زن ایستاده چشم به‌ راه او داشت. مسلم بر زن سلام کرد، او جواب سلام داد. گفت: یا اَمَةالله ، مرا آب بده. زن او را آب داد. مسلم آب نوشید و بنشست. زن به درون رفت و ظرف آب ببرد، باز بیرون آمد و گفت: ای بنده‌ی خدا آب ننوشیدی؟ گفت: چرا گفت: پس نزد اهل خود رو. مسلم خاموش شد. زن سخن اعاده کرد. باز مسلم خاموش شد. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیه‌السلام زن بار سیم گفت: سبحان الله. ای بنده خد برخیز خدا تو را عافیت دهد، نزد اهل خود رو که شایسته نیست تو را بر در سرای من نشینی و این کار را بر تو حلال نمی‌کنم. مسلم برخاست و گفت: یا امة الله! مرا در این شهر خانه و عشیرتی نیست! آیا می توانی کار نیکی کنی و اجری ببری؟ شاید من تو را بعد از این پاداشی دهم. گفت: ای بنده‌ی خدا چه کنم؟ گفت: من مسلم بن عقیل‌ام، این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند. زن گفت: تو مسلم بن عقیلی!؟ گفت: آری آری. گفت: درآی! پس مسلم به سرایی درآمد در خانه؛ یعنی اتاقی غیر اتاق آن زن [سفره] گسترد و خوراک شام بر او عرضه کرد. مسلم، طعام نخواست. اما پسر زن زود بیامد، مادر را دید بسیار در آن خانه رفت و آمد می‌کند. او را گفت: در این اتاق چه کار داری؟ و هرچه پرسید، زن او را خبر نداد. پسر الحاح کرد. زن خبر بگفت؛ گفت: این راز را پوشیده دار و او را سوگندها داد. پسر خاموش شد. و در حبیبُ السیر گوید: با ابن اشعث سیصد مرد فرستاد و سوی آن خانه آمدند که مسلم‌بن عقیل بدانجا بود. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم‌ علیه‌السلام شماره ۴ با ابن اشعث سیصد مرد فرستاد. و سوی آن خانه آمدند که مسلم بن عقیل بدانجا بود. و در کامل بهایی است؛ چون مسلم شیهه‌ی اسبان بشنید، آن دعا که می‌خواند: بشتاب، تمام کرد. آن‌گاه زره پوشید و طوعه را گفت نیکی و احسان خود را به جای آوردی و بهره‌ی خویش از شفاعت رسول خدا سید انس و جان (صلی الله علیه وآله و سلّم) دریافتی. آنگاه گفت دوش ( دیشب ) عمّ خود؛امیرالمؤمنین را در خواب دیدم، گفت: تو فردا با مایی. و در بعضی کتب مقاتل است که چون فجر طالع شد، طوعه برای مسلم آب آورد تا وضو بسازد. گفت: ای مولای من دیشب نخفتی. گفت: بدان که اندکی خفتم، در خواب عمّ خود امیرالمؤمنین را دیدم. می‌گفت: الوَحا الوَحا العجل العجل زود زود بشتاب بشتاب. وگمان دارم امروز روز آخر من باشد. و در کامل بهایی است که در این وقت لشکر دشمن به در سرای طوعه رسیدند و مسلم ترسید خانه را بسوزانند، بیرون آمد و ۴۲ تن از آنها را بکُشت (لا‌اله‌الا‌الله، لا‌اله‌الا‌الله). @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیه‌السلام یک تاریخ دیگر؛ مسعودی در "مروج الذهب" صریحا گفته است که مسلم پیش از ورود به خانه‌ی طُوعه سوار بود و اسب با او بود. گوید: از اسب پیاده‌ شد، سرگردان در کوچه‌های کوفه راه می‌رفت و نمی‌دانست روی به‌کدام جانب آورد،. تا به خانه‌ی زنی از موالی یعنی بستگان اشعث قیس رسید و از او آب خواست. او را آب داد واز حال او پرسید. مسلم سرگذشت خویش بگفت. پس زن رقّت کرد و او را منزل داد و ابو فرج گفت: چون آواز سمّ اسبان و صدای مردان بشنید، دانست برای او آمده‌اند. پس دست به شمشیر بیرون آمد و آنها به خانه درآمدند. بر آنها حمله کرد چون این‌چنین دیدند بربام‌ها برآمدند و سنگ باریدن گرفتند و آتش در دسته‌های نی زدند و از بام‌ها بر او انداختند. چون مسلم چنین دید گفت: ای همه، این همه شورش برای کشتن پسر عقیل است؟ ای نفس! سِوای مرگ که چاره‌ای از آن نیست بیرون رو. پس باشمشیر آخته به کوچه آمد و با آن‌ها کارزار کرد. مسعودی گفت: میان او و بُکَیربن حمران احمری دو ضربت ردوبدل شد. بُکَیر دهان مسلم را به شمشیر زد و لب بالای او را ببُرید و به لب زیرین رسید. و مسلم ضربتی بر سر او زد و ضربتی دیگر بر شانه که آن را بشکافت، نزدیک بود به اندرون شکم او رسد. پس، از آن‌ها چهل ویک نفر را بکشت. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیه‌السلام چون مسلم از ایشان گروه بسیار به قتل رسانید، خبر به عبیدالله رسید. کسی نزد محمد فرستاد، پیغام داد که ما تو را سوی یک تن فرستادیم تا او را بیاوری، چنان در یاران تو رخنه‌ی بزرگ پدید آورد پس اگر تو را سوی غیر او فرستیم چه خواهد شد؟ ابن اشعث پاسخ داد: ای امیر پنداری مرا سوی بقالی از بقالان کوفه یا یکی از جرامقه‌ی حَیَره فرستاده‌ای؟ ندانی که مرا سوی شیری سهم‌گین و شمشیری بُرنده در دست، دلاوری بزرگ فرستاده‌ای؟ از خاندان بهترین مردم؟ لااله الاالله. و سید در ملهوف گفته است: مسلم صدای سم اسبان شنید، زره بپوشید و بر اسب سوار شد و با اصحاب عبیدالله جنگیدن گرفت تا گروهی بکشت. پس محمد اشعث بانگ زد و گفت: ای مسلم! تو را امان است، گفت به امان؟ به امان خیانت‌کاران فاسق جه اعتبار؟ و روی بدان‌ها آورده، کارزار می‌کرد و رجز حمران بن مالک خزعمی را در روز قبل می‌خواند. با تیر و سنگ چندان بر پیکر او زدند که مانده و کوفته شد و بر دیواری تکیه داد و گفت: چون است که بر من سنگ می‌افکنید مانند کفار، با این‌که من از اهل بیت پیامبران ابرارم. چرا مراعات حق رسول خدا را درباره‌ی ذریة او نمی‌کنید؟ ابن اشعث گفت: خویشتن را به کشتن مده تو در زنهار منی. مسلم گفت: آیا با این‌که توانایی دارم، اسیر گردم، لا والله (چنین نخواهد شد). و بر ابن اشعث حمله کرد، او بگریخت. مسلم گفت: بارخدایا تشنگی مرا می‌کشد. پس از هر سوی بر وی حمله کردند، و بُکیربن حمران احمری لب بالای او را با شمشیر بخست. و مسلم بر او شمشیری زد که در اندرون او برفت و او بکشت و کسی از پشت نیزه‌ای بر مسلم فرو برد، که از اسب بیفتاد و دستگیر شد. مسلم، خسته‌ی زخم‌ها شده. و از قتال فروماند پس به کناری جست و پشت به خانه‌ی هم‌سایه داد. آوردند بالای دارالاماره. قبل از او دیدند، حضرت مسلم سلام‌الله علیه، گریه می‌کند.گریه چرا می‌کنی؟ مسلم گفت: به خدا سوگند که من برای خود گریه نمی‌کنم و از کشتن خود جزع ندارم. اگرچه هرگز مرگ خود را هم دوست نداشته‌ام. ولکن برای خویشان و خاندان خود که روی به این‌جانب دارند، و برای حسین علیه‌السلام و آل او گریه می‌کنند...(گریه‌ی استاد) لا حول و لا قوة الا بالله @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
طفلان مسلم اجازه بفرمایید از جناب طفلان مسلم، محمد و ابراهیم عزیز و نازنین حرفی به میان بیاوریم. از علامه‌ی شعرانی رحمت الله علیه: شیخ صدوق رحمه الله در "امالی" روایت کرده است از پدرش از علی‌بن ابراهیم از پدرش از ابراهیم‌بن رجاء از علی‌بن جابر از عثمان‌بن داوود هاشمی از محمد‌بن مسلم از حمران‌بن اعین‌ از ابی محمد نام که از مشایخ اهل کوفه بود، گفت: چون حسین‌بن علی علیهم السلام شهید گردید، دو پسر خردسال از اردوی او اسیر شدند و آن‌ها را نزد عبید‌الله آوردند. ( این طبق این نقل؛ بعضی روایات دارد که این دو طفل فرار کردند از کربلا عصر عاشورا. فرار کردند چون‌که خیمه‌ها را به آتش کشیدند و جناب زینب به امر امام زین العابدین چاره را فقط در فرار به بيابان‌ها دیدند، این دو عزیز از کربلا فراری شدند، مثل این‌که دو دختر نازنین ابی عبدالله فرار کرده بودند و به شهادت رسیدند، این دو عزیز هم از صحنه‌ی عصر عاشورا از کربلا فرار کردند. ) اما این نقل می‌فرماید که وقتی که به خیمه‌های حضرت حمله شده، دو پسر خردسال از اردوی او اسیر شدند و آنها را نزد عبیدالله آوردند. (حالا یا این دو را از خود کربلا بردند برای کوفه نزد عبیدالله، یا این‌که اسرا را از کربلا که به کوفه بردند و این دو عزیز جزو اسیران کربلا بودند، در کوفه آن‌ها را به نزد عبیدالله بردند. به هر حال ظاهر حدیث شاید با هر دو وجه‌اش بسازد.) عبیدالله زندان‌بان را بخواست و گفت: این دو پسر را بگیر و نگاه‌دار و از خوراک خوب و آب سرد به آن‌ها نخوران و ننوشان و در زندان بر آنها تنگ گیر. دو پسر روزه داشتند و چون شب می‌شد دو قرص نان جو و کوزه‌ی آب برای آن‌ها می‌آورد. ادامه دارد.... @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
طفلان مسلم و چون شب می‌شد دو قرص نان جو و کوزه‌ی آب برای آن‌ها می‌آورد، و چون بسیار ماندند چنان‌که سالی برآمد، یکی از آن‌ها به برادر خود گفت: در زندان بسیار ماندیم و نزدیک است عمر ما به‌سر آید و بدن ما بپوسد، وقتی این پیرمرد بیاید با او بگوییم ما کیستیم. قرابت ما را با محمد صلی‌الله علیه و آله و سلم باز نمای، باشد که ما را در طعام گشایشی دهد و آشامیدنی ما را بیش‌تر کند. چون شب شد، پیر مرد آن دو گرده‌ی نان جو و کوزه‌ی آب را بیاورد. پسر کوچک‌تر گفت: ای شیخ محمد صلی الله را می‌شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم که او پیغمبر من است. گفت: جعفربن ابی‌طالب را می‌شناسی؟ گفت: چگونه او را نشناسم که خداوند او را دو بال داد تا با فرشتگان پرواز کند، چنان‌که خواهد. گفت: علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام را می‌شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم علي را که پسر عم و برادر پیغمبر من است؟ گفت: ای شیخ! ما از خانواده‌ی پیغمبر تو محمد و فرزندان مسلم‌بن عقیل‌بن ابی‌طالبیم و در دست تو اسیر مانده‌ایم، اگر از تو خوراکی نیکو خواهیم به ما نمی‌دهی؟ و آب سرد نمی‌نوشانی؟ و در زندان بر ما تنگ گرفته‌ای؟ زندان‌بان بر پای آن‌ها افتاد و می‌گفت: جان من فدای شما! و من سپر بلای شما! ای عترت رسول برگزیده‌ی حق! این در زندان به روی شما باز است، به هر راهی که خواهید، بروید. و چون شب شد همان دو گرده‌ی نان و کوزه‌ی آب را بیاورد و راه را به آن‌ها نشان داد، و گفت: ای دوستان! من‌ شب راه روید و روز آرام گیرید تا خداوند شما را فرج دهد. آن دو طفل بیرون رفتند، شبانه بر در خانه‌ی پیر زالی رسیدند، او را گفتند: ای عجوز! ما دو طفل خرد و غریب هستیم. ادامه دارد.... @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامه ها بر نامه ها ۲ طفلان مسلم ای عجوز ما دوطفل خرد و غریب هستیم. راه را نمی‌‌شناسم.تاریکی شب مارا فرو گرفته است، امشب ما را به مهمانی بپذیر.چون صبح شود، روانه شویم. زن گفت: شما کیستید ای حبیبان من؟ که من بوی خوش بسیار شنیده ام، اما بویی خوش‌تر از بوی شما استشمام نکرده‌ام. گفتند: ای پیرزن! ما از عترت پیغمبر تو محمّدیم. از زندان عبیدالله گریخته‌ایم. عجوز گفت: ای دوستان من! مرا دامادی فاسق است، در واقعه‌ی کربلا حاضر بوده است. می‌ترسم شما را در این‌جا بیابد و به قتل رساند. گفتند: همین امشب تا هوا تاریک است، می‌مانیم و چون روشن شود به راه می‌افتیم. گفت: برای شما طعامی آورم. آورد بخوردند و آب بنوشیدند. به رختخواب رفتند. برادر کوچک، بزرگتر را گفت: ای برادر! امیدواریم امشب ایمن باشیم. نزدیک من آی تا تو را در آغوش بگیرم و تو مرا در آغوش گیری. ومن تو را ببویم و تو مرا ببویی. پیش از این که مرگ میان ما جدایی افکند. هم‌چنین یک‌دیگر را در آغوش گرفتند و خفتند. چون از شب پاسی بگذشت، داماد آن پیرزال آمد و در را آهسته بکوفت. عجوز گفت: کیست؟ گفت: من فلانم . گفت: در این ساعت شب چرا آمدی؟ که وقت آمدن تو نیست. گفت: وای بر تو در بگشای پیش از اینکه عقل از سر من پرواز کند. زن گفت: وای بر تو. تو را چه بلایی افتاده؟ گفت: دو طفل خرد از زندان عبیدالله گریخته‌اند. ادامه دارد.... 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
مدافعان ظهور
نامه ها بر نامه ها ۲ طفلان مسلم #پست_شماره_۹ ای عجوز ما دوطفل خرد و غریب هستیم. راه را نمی‌‌شناسم.ت
نامه ها برنامه‌ها ۲ طفلان مسلم و منادی ندا کرده است هرکس سر یک تن آن‌ها بَرَد هزار درهم جایزه بستاند، هرکس سر هر دو تن آورد دو هزار درهم. من در پی آن‌ها تاخته و مانده و کوفته شده‌ام اسبم را مانده کردم چیزی به چنگ نیاوردم. عجوز گفت: ای داماد! بترس از این‌که محمد روز قیامت دشمن تو باشد. گفت:وای بر تو که دنیا خواستنی است و حرص مردم برای آن است. زن گفت:دنیا را چه می‌کنی اگر آخرت با آن نباشد؟ گفت سعد: حمایت می‌کنی از آن دو ،حال آن‌که مطلوب امیر نزد توست؟ برخیز که امیر تو را می‌خواند. زن گفت: امیر را با من چه‌کار که پیرزنی هستم در این بیابان! گفت: من طلب می‌کنم در را بگشای تا شب را بیاسایم چون صبح شود، بیندیشم در طلب آنان به کدام راه باید رفت؟ پس در را گشود و طعام و آب آور بیاشامید و بخورد. نیمه شب صدای آن دوطفل را بشنید و برخاست. به‌سوی آن‌ها آمد مانند شتر مست برآشفته و بانگی چون گاو برآورد و دست به دیوار می‌کشید تا دستش به‌پهلوی پسر کوچک‌تر رسید. پسر گفت:کیستی؟ او گفت: من صاحب خانه‌ام، شما کیستید؟ پس آن طفل برادربزرگتر را بجنبانید و گفت: ای دوست برخیز قسم به خدا آن‌چه می‌ترسیدیم در آن واقع شدیم. مرد به آن‌ها گفت: شما کیستید؟ گفتند: ای مرد اگر راست گوییم ما را امان میدهی؟ گفت: آری. گفت امان از طرف خدا و رسول و پناه خدا و رسول؟ گفت:آری گفتند: محمدبن عبدالله گواه باشد؟ گفت: آری گفتند:خدای را بر آن‌چه گوییم وکیل و شاهد باشد؟ گفت:آری. گفتند: ما از عترت پیغمبر تو محمدیم، از زندان عبیداله گریخته‌ایم، از کشته شدن. ادامه دارد.... @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامه‌ها برنامه‌ها ۲ طفلان مسلم از زندان عبیدالله گریخته‌ایم، از کشته شدن. گفت: از مرگ گریخته‌اید و در مرگ واقع شده‌اید. الحمدالله که بر شما دست یافتم. پس برخاست و بازوهای آنها را ببست. هم‌چنان دست‌بسته بودند تا صبح. و چون فجر، طالع شد بنده‌ی سیاه را که نامش فلیح بود بخواند و بگفت: این دو پسر را بردار و کنار فرات برو گردن زن، سر آنها را برای من بیاور تا نزد عبیدالله برم، دو هزار درهم جایزه بستانم. آن غلام شمشیر برداشت و دو طفل را روانه کرد و پیشاپیش می‌رفت، چیزی دور نشده بود که یکی از آن دو گفت: ای سیاه ، سیاهی تو شبیه به سیاهی بلال موذن رسول خدا است. سیاه گفت: مولای من، مرا به کشتن شما امر کرده است، شما چه کسی هستید؟ گفتند: ای سیاه! ما عترت پیغمبر تو هستیم. محمد از عترت پیغمبر تو هستیم ، محمد، ما از زندان عبیدالله از کشته شدن گریخته‌ایم، این پیر زال ما را مهمان کرد و مولای تو کشتن ما را می‌خواهد. (ای قربان این غلام سیاه! خدایا دیگر خجالت می‌کشیم‌ به طفلان مسلم پناه ببریم . ما به همین غلام سیاه پناه می‌بریم.) سیاه بر پای آنها افتاد و می‌بوسید و می‌گفت: جان من فدای جان شما، روی من سپر بلای شما. ای عترت پیعمبر برگزیده‌ی حق! قسم به خدا نباید کاری کنم که محمد روز قیامت خصم من باشد. ادامه دارد.... @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
مدافعان ظهور
۴ طفلان مسلم شماره ۱۵ مگر چه می‌شود؟ خواننده خودش باشد، مرثیه خودش بخواند، خودش سینه بزند، مستمع خودش، گوینده خودش. فکر می‌کنم این جناب این حالات برایش پیش می‌آمد، باز این چه آتش است که بر جان عالم است باز این چه آتش است که بر جان عالم است باز این چه شعله‌ی غم و اندوه ماتم است باز این حدیث حادثه‌ی جان‌گداز چیست باز این چه قصه‌ای‌ست که با غصه تواءم است نه این‌که محتشم کاشانی گفت، باز این چه شورش و چه عزا و چه ماتم است، دارد جوابش را می‌دهد: آخی این آه جان‌گزاست که در مِلک دل به‌پاست یا لشکر عزاست که در کشور غم است آقا! آقا جان! مهمان‌ها را باید پذیرایی کرد و تو هم کسی هستی که این‌قدر مهمان‌دوستی، آن‌هم مهمان‌های معنوی تو آمده‌اند.آقا! آخی آفاق برده شعله‌ی برق و خروش رعد یا ناله‌ی پیاپی و آه دمادم است یا ناله‌ی پیاپی و آه دمادم است خدا رحمتت کند محقق کمپانی! اجازه بدهید از طرف ایشان این ابیات را امروز هدیه کنیم به روح این عالم بزرگوار؛ آیت‌الله ابازی آخی چون چشمه‌ی چشم مادر گیتی به طفل عرش آی روی جهان چو موی پدر گشته در هم است، در هم است، در هم است زین غصه‌ی زین قصه سر به چاک گریبان کروبیان آخی در زیر بار غصه قد قدسیان خم است، خم است، خم است وقتی داشت آن دو طفل را می‌برد با دست بسته، یا طفلان مسلم! باز هم امروز مصیبت شما تکرار می‌شود، ای یتیمان عزیز! نوشته بودند مادرشان هر روز غروب می‌آمد کنار منزل می‌نشست، یکی از عزیزان و فرزندان مسلم هم در مدینه مانده بود پیش مادر هی به مادرش بهانه‌ی دو برادر می‌گرفت هر روز غروب کنار منزل و دروازه می‌نشستند، شاید از بچه‌هایش خبری بشود آخی در زیر بار غصه قد قدسیان خم است، داد بی‌داد گلزار در کشته خزانست تمام گویا ربیع ماتم و ماه محرم است داد بی‌داد مثل این‌که همه باید کنار شط‌های فرات و رودخانه‌ها جان بدهند طفلان مسلم را هم به کنار فرات می‌برند الا لعنت الله علی القوم الظالمین @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
شماره ۱۶ برویم . خب. انسان این جدول وجودی اش را اگر تن به کار بدهد و به تعبیر شریف حضرت آقا در همین کتاب چندین جای فرمودند، این‌جا فرمود: که قبل از این‌که دست از جان بشوید و منادی حق را لبیک بگوید، طبیب طلبد و درد خویش را بدو گوید و درمان جوید. خب البته! اگر طبیبی مثل سید الشهدا را پیدا کند، اگر این‌طور طبیب را حبیب بن مظاهرها پیدا بفرمایند، علی اکبرها پیدا بفرمایند، البته! حالا این طبیب، چه درد را درمان می‌کند؟ نحوه‌ی درمان کردن (درد) این طبیب چیست؟ که بیاید در کربلا، در عاشورا، گرسنگی بکشد، تشنگی بکشد! این‌ها حساب دیگری دارد. حالا خوب این طبیب به او مقامات می‌دهد، دست او را می‌گیرد. یا الله! یک دو بیتی راجع به حضرت مسلم بخوانیم: (در بین شهدای عزیز کربلا، بعضی‌ها هستند که واقعا این‌ها از یک مظلومیت خاصی برخوردارند، مِن جمله‌ی از آن‌ها حضرت مسلم علیه الصلاة و السلام است.) دریا دل تک سوار تنها شده بود دریا دل تک سوار تنها شده بود در عرصه‌ی گیر و دار تنها شده بود بر بام سیاه کوفه چون مهر منیر (آخی) مسلم گل سربه‌دار تنها شده بود (داد از این غم ) مسلم گل سربدار، تنها شده بود (تنها شده بود) مسلم گل سربه‌دار تنها شده بود تنها شده بود ای امان ای دل ای دل ای دل مسلم گل سربه‌دار تنها شده بود ای دل ای ان شاء الله حالی پیدا کردین به همه محتاجان دعا کنید @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها #حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدي_آملي #قسمت۱ جهت ارتقاء کانال نشر با لی
نامه‌ها برنامه‌ها تمام کتابها همه یک‌پارچه نور، و قلم نور، قدم حقیقت، و آنچه را که ظاهر و باطن این انسان عرشی و الهی را تشکیل می‌دهد، یک‌پارچه "ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین " دارد تشکیل می‌دهد. یک وقتی (حالا ان‌شاالله در بحث حضور) به محضر انورتان تقدیم می‌کنم که می‌فرمودند؛ یکی از عزیزان ما دوستان خاص ما فرمود که، یک وقتی از محضر مبارک‌شان پرسیدم که؛ شما شبانه روز حضورتان و مراقبت‌تان به چه اندازه هست؟ فرمودند "من ملکوت عالم را خدای عالم را گواه می‌گیرم؛ که در تمام شبانه روز حضور و مراقبت من بیست است." انسانِ مراقب همیشه حواس خودش را از تمام شئون (و) گوناگون جمع می‌کند. این است که این دل‌ها مجذوب یک همچین انسانی هستند و آقایان طایفه‌ی ایرایی، خانم‌های گرامی، خواهران، مادرها، برادرهای عزیز این طایفه، چه بدانند چه ندانند، ان‌شاالله توجه هم دارند، که بالاخره آقا در روی کره زمین به اسم ایرای شماست، به اسم آمل شماست، به اسم طایفه‌ی ایرانی شماست. این عزیزانی که الان اینجا جمع شده‌اند، وقتی اسم طایفه ایرائی را می‌شنوند، یا اسم ایرا را می‌شنوند، اصلا حال و هوای دیگری پیدا می‌کنند، شما را به چشم حضرت آقا مشاهده می‌کنند و قهراً معنویتی که از حقیقت حضرت آقا باخبر شدند، این دل‌های خسته، این دل‌های رمیده‌ی از اشتغالات دنیا، دل‌هایی که نمی‌خواهند به حقیقت خودشان را مشغول چند روزی کنند که احیانا عمری بگذرانند، تا اینکه از این نشئه‌ی طبیعت رخت بربندند. بلکه قلوبی که به حقیقت می‌خواهند بیدار باشند و می‌خواهند در حضور و مراقبت به‌سر ببرند، برای تحصیل طهارت و حقیقت معارف الهیه جان بدهند تا جانان بگیرند، سر بدهند تا سرور بگیرند، دل بدهند تا دلدار و دلبر به دست بیاورند، اینها شما عزیزان را طایفه‌تان را، حسینیه‌ی شما را، ایرای‌تان را، مطلقا به دید آقا نگاه می‌کنند و آن‌چنان غرق در‌ آقا هستند که از امور دیگر هیچ‌گونه توجهی ندارند، که به غیر از آقا چیز دیگر. و لذا من واقعاً باید به این طایفه، باید به این روستا (آدم ) تبریک بگوید که؛ خداوند حضرت آقا را از چندین نسل قبل، از کشوری همانند سوریه، منتقل بفرماید بیاورد به سوی ایران. آن جدّ پنجمی‌شان از سوریه هجرت‌ کنند به سوی ایران بیایند، بعد در ایران هم به سوی طایفه‌ی ایرائی بیاید و در اینجا ازدواج کند و یواش یواش این نسل در اینجا باقی بماند، بعد هم خداوند وجود مقدس حضرت آقا را به این طایفه، به این مردم عنایت بفرماید که از چندین نسل قبل، از کشوری همانند سوریه منتقل بفرماید بیاورد به سوی ایران، آن جد پنجمی‌شان از سوریه هجرت کنند به سوی ایران بیایند، بعد در ایران هم، به سوی طایفه‌ی ایرایی بیاید و در این‌جا ازدواج کند و یواش یواش این نسل در این‌جا باقی بماند، بعد هم خداوند وجود مقدس حضرت آقا را به این طایفه، به این مردم، عنایت بفرماید که به تعبیر حضرت علامه طباطبایی (قدس سره)؛ (من این را به قلم آوردم هم در شرح دفتر دل به قلم آوردم، در یکی دو جایش و هم در کتاب مآثر آثار در مقدمه اشاره‌ای کردم به این جمله و هم در بعضی از آثار دیگر که حالا الان یادم نیست، باز در این اثر دیگری که در دست داریم ان‌شاء‌الله چاپ می‌شود باز، به محضر عزیزانم می‌رسد، آنجا آوردیم که علامه طباطبایی (قدس سره)) نزد دو بزرگوار در دونقطه‌ی این کره‌ی زمین، یکی در مشهد در صحن حضرت امام هشتم (علیه الصلاة والسلام) و یکی نزد یکی از عزیزان و دوستان دیگری در منی و در عرفات در مکه‌ی مکرمه؛ هر دو بزرگواری که بی واسطه از دهان مبارک خود علامه طباطبایی (علیه الرحمه) شنیدند، (بنده از اینها بی‌واسطه نقل می‌کنم.) که فرمود: « آقای حسن‌زاده‌ آملی را کسی نشناخت، جز امام زمان و خاک پای حسن‌زاده طوطیای چشم طباطبایی.» این به اندازه نیست که آدم، همسایه بشود آقا شناسی کند، (وگرنه) یا هم‌روستایی بشود تا آقا بشناسد. گاهی افراد با یک هم‌سفری شناخته می‌شوند، گاهی در یک هم‌حجرگی یا هم‌اتاقی در دانشگاه و حوزه یا اینکه هم‌محلی و امثال اینها شناخته می‌شوند. اما گاهی شخصیت این‌قدر عمیق هست که شاید سالیانی انسان با این شخص عمیق هر شبانه روز به ظاهر باشد، اما از او خبر ندارد، از جان او، از سرّ او، از حقیقت او، آن‌هم به‌خصوص از کسانی که حقایقی در جان دارند و این حقایق را برای هر کسی ابراز نمی‌کنند، داعیه‌ی بر کتمان حقایق دارند. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
4_671561043452887320.mp3
4.52M
نامه ها برنامه ها ۸ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
نامه ها برنامه‌ها ۸ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ‌الْعالَمِینَ، ثُم الصَّلاةُ و السلام عَلَی جمیع الانبیاء و المرسلین و علی سَیِّدِنا ابی القاسم مُحَمَّدٍ و علی آله الامناء المعبود روز هشتم ماه مبارک محرم، به نام نامی حضرت علی اکبر فرزند بزرگوار حضرت سیدالشهدا علیه الصلاة و السلام است. پیرامون دو نکته با عزیزانم عرایضی تقدیم می‌دارم، ان‌شاالله مصیبت می‌خوانیم. نکته‌ی اول این است که؛ اگر می‌خواهید جمعی باشید که هم‌دل هم‌سخن، در تمام شئون با هم باشید باید یک‌پارچه گوش باشید، آنچه به شما گفته می‌شود اجرا کنید. خودتان تصمیم گیرنده‌ی هیچ امری نباشید. بگذارید که یک‌پارچه حرف حکومت کند. عقل حکومت بفرماید تا هم‌دل بشوید، وگرنه آن‌قدر جمع‌ها با هم بودند از هم پراکنده شدند، این‌قدر درس‌خوان‌ها با هم بودند از هم جدا شدند، این‌قدر مؤمنین با هم بودند از هم جدا شدند، این‌قدر نماز شب‌خوان‌ها با هم بودند از هم جدا شدند، چون درست عقل کار نکرد. محوریت واحد نداشتند. می‌روی کربلا! می‌بینی کربلا یک گوینده است هرچه می‌گوید، چشم! سر را خم کن هرچه به تو می‌گویم بگو چشم! تا به جایی برسی. وگرنه نتیجه‌ی کار گوسفندان می‌شود که گوش به حرف چوپان ندهند طعمه‌ی گرگ می‌شوند. نامه ها برنامه ها ۸ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
نامه ها و برنامه ها ۸ هر کجا بر روی کره‌ی زمین چه دشمنان در کفرشان و چه مؤمنین در دین‌شان، هر کجا محور بود و حرف شنیدن بود و هرچه "چشم گفتن" بود، پیروز شدند. هرکدام‌شان محور نداشتند و خود‌جوش بار آمدند و طبق نظرات خودشان کار کردند، شکست خوردند. نگاه بفرمایید تاریخ زندگی اهل بیت علیهم السلام را! می‌بینید امام امیرالمؤمنین چه خون دلی می‌خورد در نهج البلاغه! از آن‌جاهایی که دق در دل علی رفته این است که در نهج می‌فرماید: چه می شود که کفار در کفرشان با هم‌دیگر یکی هستند، با هم‌دیگر هستند، هرچه آن مرکز کفرشان می‌گوید، همه می‌گویند: چشم! و چه‌طور با هم اتحاد دارند! اما منِ علی که در بین شما محور هستم، گوش به حرف من نمی‌دهید! بعد فرمود: به سرنوشت‌هایی دچار می‌شوید که پشیمان می‌شوید. درس بگیرید از کربلا! درس بگیرید از تاریخ! همیشه، همیشه؛ اگر گروهی توانسته‌اند حول محوری، روی حساب، روی برنامه. امروز در فکر می‌افتادم راجع به حضرت مالک علیه الصلوة والسلام؛ حضرت آقا امیرالمؤمنین مالک اشتر را دارد منصوب می‌کند برای سرپرستی مصر. (مصرِ امروز جایگاه بسیار بلندی در سطح جامعه‌ی اسلامی آن روزِ عصر ایام اهل‌بیت، پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین داشت.) کسی را که می‌خواهد آقا امیرالمؤمنین او را ‌برای مصر منصوب بفرماید مثل مالک اشتر را؛ بعد هم آن نامه‌ی دستورالعمل حکومتی را آقا به جناب مالک اشتر نوشتند: این نامه دستت باشد! بدان! مردم اجتماع گروه‌های مختلف‌اند؛ بعضی‌ها دسته‌ی فقرا هستند بعضی‌ها دسته‌ی ثروتمندان‌اند بعضی‌ها دسته‌ی تحصیل کرده‌ی اجتماع‌اند بعضی‌ها غیر تحصیل کرده بعضی‌ها عنود هستند، باید با تک‌تک این‌گونه از طوائف چه‌طور برخورد کنی؟ و لذا آدم خیال می‌کند که مالک فقط یک شمشیر زن بود، یک شمشیر زن فرمانده‌ی میدان جنگ که؛ این عقل اجازه نمی‌دهد که‌ آقا امیرالمؤمنین فقط او را بیاورد برای مصر و حاکم مصر قرار بدهد! حاکم یک شهر است. در شهر؛ تحصیل کرده هست، بی‌سواد هست، کم‌سواد هست، ضعیف دارد، فقیر دارد، افراد گوناگون دارد، مردم با افکار مختلف هستند، تقاضاهای فراوان دارند. نامه ها برنامه ها ۸ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
نامه ها برنامه ها ۸ آقا امیرالمؤمنین اگر فقط مالک، یک شجاع جنگی بود، بسیار خوب! جنگ داریم مثل جنگ صفین، مالک را فرمانده کن. دست‌اش شمشیر بده و به فرماندهی منصوب بفرما، بگو آن هم مقصد شما، آن دشمن مقابل است، بکوب هر چه می‌توانی برو جلو! همین طوری نیست. مالک، کسی است که وقتی به میدان جنگ آمده، یک شجاع است یک بطل است از ابطال عرب است. آن‌چنان غرش می‌کند که مثل شیر، روبهان پراکنده می‌شوند از دست او، اما وقتی می‌آید به سوی این‌که می‌خواهد، حاکم اجتماع بشود، جناب امیرالمؤمنین او را برای مصر منصوب می‌فرماید. مصر آن روز مثل این‌که (شما الآن بخواهید) امیرالمؤمنین برای یک ایران، امروز بخواهد یک کسی را تعیین بفرماید، رئیس جمهوری را رهبری را که ایران اداره کند. (همیشه این‌طور است.) باید افراد در شئون مختلف؛ وقتی به تحصیل رسیدید اهل تحصیل باشید. وقتی به جنگ رسیدید اهل جنگ باشید. وقتی نصف شب شده خلوت کرده دارد نماز شب می‌خواند دیگر از او سوزناک‌تر نباشد. وقتی فردا میدان جنگ که می‌شود، می‌خواهد بغرّد، گردن فراز سینه کشیده بازو آراسته در میدان جنگ حاضر بشود‌. اسلام مؤمن ذی‌شئون می‌خواهد. اسلام مؤمن ذی‌شئون می‌خواهد و گرنه دین می‌رود. بی عُرضه‌ها دین را از دست می‌دهند. یا کسانی که فقط بلدند نظامی (همین) بجنگند، هیچ از دین خبر ندارند. این‌ها هم دین را از دست می‌دهند. آن‌هایی که فقط (یک کار) تحصیل بلد هستند، این‌ها هم اگر بخواهند اهل فهم، شعور، آگاهی نظامی در میدان رزم در تقابل با دشمن، نشئه‌ی طبیعت است. اقتضائات عالم طبیعت را نمی‌توانی برداری، نه من (من و تو تازه اول آمدیم نه اول کاریم نه آخر کاریم) قبل از ما این‌قدر آمدند و رفتند، هرگز هم این نظام هستی از بین نمی‌رود همین‌طور می‌آیند و می‌روند. نمی‌توانید تزاحم در نشئه‌ی طبیعت را بردارید .اصلا تزاحم برداشتنی نیست. بخواهید تزاحم را از عالم ماده بردارید، لازمه‌اش این است که اصلا تکامل از بین برود. اگر می‌خواهی از نشئه‌ی طبیعت عروج بفرمایی به ماورای طبیعت، باید شیطان در مقابل‌ات بایستد، باید مزاحم داشته باشی باید برایت کتل‌ها پیش بیاید. نامه ها برنامه ها ۸ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه ها برنامه ها ۸ #شرح_نامه_ها_برنامه_ها۸ #حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی آقا امیرالمؤمنین اگر فقط ما
ذی شئون بشوید! من با آدمی که عرضه نداشته باشد سرحال نیستم. خدا را هم گواه می‌گیرم خودم از اول جنگ تا آخر جنگ از مُقْنی تا یک سال درس خارج‌ام را در جنگ خواندم. اهل تحصیل باشید، اما به وقتش بغرید! آقا! یک دفعه یک صبح تا ظهر بساط همه‌تان را جمع می‌کنند، تمام درس‌های‌تان می‌رود، تمام مباحثات می‌رود، تمام علوم‌تان می‌رود، تمام کتابخانه‌ها را به آتش می‌کشند، که کشیده‌اند! مگر در دوران چنگیز وارد نشدند؟! در نجف اشرف دو میلیون جلد کتاب را آتش زدند! شهر بغداد شش ماه تمام! تمام حمام‌های شهر را به جای اینکه با هیزم آب گرم کنند مردم حمام بروند، تمام حمام‌های شهر را از کتابخانه‌های من و شما کتاب بردند آتش زدند، حمام گرم کردند! بخواهید قبراق نباشید، بخواهید شجاع نباشید، یک روزه بساط جمع می‌کنند! یک روزه! یک روزه! تمام آن‌چه آدم خوانده همه از دست می‌رود! خون دل خوردند تا این اسلام آمده دست ما، خون دل خوردند. همان‌هایی که به ظاهر می‌گوییم که عارفانی هستند که در یک گوشه‌ای نشسته‌اند؛ ما که خدا شاهد است، نمی‌دانیم آقا در ایام جنگ چه می‌کرد؟! هنوز هم نمی‌دانیم! حالا یک روزی پرده کنار می‌رود، ما می‌فهمیم که؛ این‌ها، این بزرگوار، حضرت آقای کشمیری عزیز، جناب آقای بهاءالدینی بزرگوار، و آقایان دیگر، در ایام جنگ چه‌قدر در این نظام هستی، داشته‌اند می‌رزمیده‌اند تا کارها پیش برود؟! تا کارها پیش برود! الان این‌ها از جنبه‌ی ظاهری مأموریت به اموری دارند که باید بروند آن امور را بررسی کنند، دنبال بفرمایند، وگرنه اگر بیاییم الان کشور را بدهیم به دست مثل آقای کشمیری؛ حالا ببینید چه سیاست مداری هستند! نامه ها برنامه ها ۸ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها۸ #حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی ذی شئون بشوید! من با آدمی که عرضه نداشته باشد سر
نامه‌ها برنامه‌ها ۸ تا موقعی که دیگران دست‌اندرکارند و دارند زحمت می‌کشند و این کشور پیش می‌رود ضرورت ندارد، ما یک گوشه‌ای می‌نشینیم، درس و بحث داریم. اما به محض این‌که بخواهیم در میدان رزم بغریم باید انسان شجاع باشد. (اصلا آقا) ببینید آقا جان! جناب شیخ الرئیس در نمط نهم اشارات، وقتی مقامات العارفین را بر‌می‌شمارد، می‌رسد به مقام عارف، می‌فرماید: عارف یکی از آن مقامات عالیه‌اش "شجاعُ " کسی است که شجاعت دارد، شجاعت دارد. حالا بیایید کربلا، زن‌ها را ببینید! حضرت سکینه آن‌چنان در علم قوی است، آن‌چنان در شعر و شاعری به زبان عرب قوی است که تمام زنان عرب شعرای عرب شعر می‌گفتند، می‌آوردند پیش حضرت سکینه شعرشان را تحویل می‌دادند که تصحیح بشود. هم‌چون نیست که امام حسین چهار تا زن خمودی را جمع کرده باشد برده باشد کربلا و هي یک دوتا یاری رفته و...! این‌طور نیست! بعضی از این زندگی‌نامه‌ی شهدای کربلا را بخوانید؛ جزو علمای اصل‌شان بودند! جزو دانشمندان بودند! منتها مثل ابی‌حنیفه و امثال این‌ها آمدند در مقابل حقیقت ولایت امام صادق برای خودشان دکان باز کردند، گفتند: ما هم مثلا عالم هستیم دانشمند هستیم، خودشان را معروف کردند. اما نخیر ! یاران ابی عبدالله هر کدام دانشمندانی هستند، به جهت این‌که در مقابل آفتاب وجودی عصمت هستند، به‌طور کلی مخفی‌اند! اصلا معلوم نیست این‌ها چه‌کاره‌اند؟! حرف معجزه نیست! وقتی که (الان می‌خوانیم عبارت را) جناب علی اکبر به میدان آمده دوازده بار (بعضی از تاریخ نقل فرمودند:) حمله کرد؛ دوازده مرتبه! در این دوازده مرتبه صد و بیست نفر را کشت! (میدان رزم) آن هم علی‌بن الحسین! فرزند امام! وقتی که می‌آیند به میدان این‌اند! راجع به جابر بن عبدالله انصاری: آن عطیه‌ای که دست جابر را گرفته آورده برای زیارت اربعین اباعبدالله الحسین (نوشته‌اند:) عطیه جزو علما و دانشمندان و فقهای کوفه بود! این‌ها می‌آیند در مقابل (مثل) زهیر، حبیب‌بن مظاهر (و این‌ها)! و لذا وقتی می‌بینید حبیب می‌ایستد دارد با دشمن احتجاج می‌کند، حرف زدن‌اش را حرف او را جمله‌های او را کلمات او را! هم‌چو آدم‌های بی‌سواد نبودند. آدم‌های تحصیل کرده فهمیده عالم! خدا رحم کند امتحان پیش بیاید و آدم بخواهد از زیر امتحان در برود! امتحان پیش بیاید و انسان بخواهد از زیر امتحان در برود! ( این یک نکته ) یک‌پارچه آقا! باید گوش باشید! باید هوش باشید! در تمام شئون! ببینید زندگی را! جناب ابن ابی‌ الحدید معتزلی؛ سنی است شیعه هم نیست، شرح نهج‌البلاغه نوشته. اول شرح نهج‌البلاغه‌اش نگاه‌ بفرمایید: شروع می‌کند که راجع به امیرالمؤمنین تعریف می‌فرماید؛ تعریف. می‌بینید آقا را درتمام شئون می‌ستاید. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
4_671561043452887321.mp3
5.15M
نامه ها برنامه ها ۹ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0