مدافع حرمم
🌹تابستان بود و فصل برداشت محصول هوای روستا مانند هوای شهر گرم نبود، اما توی صحرا زیر نور مستقیم خور
🌹دنبال سنگی. رفت سنگ بزرگی را پیدا کرد و با هر زحمتی بود به پل رساند کمکش کردم تا آن را روی محلی از پل که چاله ای درست شده بود بگذارد با همان دستهای کوچکش مقداری گل و لای برداشت و دور تا دور سنگ ریخت.
🌹مانند کسی که دیواری را درست ،بکند آن را محکم کرد. برای امتحانش اول خودش روی سنگ رفت و چند بار بالا و پایین پرید، بعد به من گفت:
_شما هم بیا امتحانش کن!
🌹مرا مجبور کرد تا روی پل بروم و چند بار بالا و پایین بپرم تا آن را امتحان کند. وقتی مطمئن شد که پل درست شده حرکت کردیم.
🌹دو روز بعد داشتم در مزرعه کار میکردم با سرعت خودش را بـه مـن رساند خیلی خسته شده بود گفت:
_بابا پلی که جاده از روی آن رد میشود خراب شده باید بیایی تا با هم درستش کنیم
🌹من که کار داشتم و احتمال میدادم مثل پل قبلی خرابیاش مهم نباشه گفتم:
-شما که خودت بلدی، برو درستش کن من کار دارم
_ نه بابا تنهایی خیلی سخت است
وقتی دید اصرارش فایده ای ندارد معطل نشد با سرعت از من جدا شد و ...
#قسمت_دوم
"شهید حسین یزدیان"
#مدافع_حرمم
📲 @modafeh_haramam