eitaa logo
مهندس شهید محمدحسین حمزه
238 دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
42 فایل
﷽ پیامرسان تلگرام،اینستاگرام،ایتاو روبیکا: @modafeHamze این کانال توسط خانواده شهید اداره میشود. 🌷🌷🌷🌷🌷 لطفا جهت انتقادات وپیشنهادات وارسال خاطرات ازشهید به ادمین زیر مراجعه فرمایید: @modafeharam65 @Mahmed
مشاهده در ایتا
دانلود
خبر دارید... . . . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . . . خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . . . از خبری دارید... . . . بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . . . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . . هنوز از صدای بچه ها می آید... . . . هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . . . هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... . . هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . . . . و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.... 😔😔 @modafeHamze
💫 در محضر شهدا 💫 گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...👌 https://eitaa.com/modafeHamze