🥀🕊شهید محمود نریمانی🕊🥀
#دلتنگ_نباش #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
چشم هایش را باز کرد.هنوز ضریح در دستانش بود.نمی دانست چقدر از زمان گذشته فقط می دانست تمام روزهای زندگیش از ذهنش گذشته بود.
صدای روح الله در عمق وجودش پیچید.
زینب,اگه رفتیم کربلا حاضری حلقه هامونو بندازیم حرم؟
وای روح الله,معلومه که نه.حلقه های ازدواجمون تنها چیز مشترک بین من و توئه.چه جوری ازش دل بکنم؟
ولی اگه حلقه هامونو بندازیم حرم عشقمون جاودانه می شه ها!
نمی دونم.حالا بذار قسمت بشه بریم کربلا اون موقع تصمیم می گیرم.
بعداز شهادت روح الله با خودش عهد کرد هر وقت کربلا قسمتش شد حلقه هایشان را بیندازد داخل ضریح.
کیسه ای را از قبل آماده کرده بود و روی آن نوشته بود:
این حلقه های من و همسر شهیدم است که در دفاع از حرم حضرت زینب س شهید شد.فقط خرج ضریح شود.
با چشم مسیر عبورش را دنبال کرد.افتادند کنار قبر مطهر امام حسین ع.
رو به ضریح گفت:امام حسین,حلقه های ازدواجم رو انداختم ضریح تا بگم از بهترین چیزای زندگیم گذشتم برای شما.منتی هم نیست.روح الله همه زندگیم بود و حلقه های ازدواجمون تنها چیزی بود که بینمون مشترک بود.هر دوی اینها فدای شما.
آرامش عجیبی داشت که تا آن روز تجربه نکرده بود.در ازای تمام چیزهایی که داده بود یک چیز گرانبها به دست آورده بود.آن هم چیزی نبود جز روح الله ابدی...
#قسمتی_از_کتاب_دلتنگ_نباش
#خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
@modafeharamnarimani