eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌بچه‌ ها به‌ خودتون سخت بگیرید که اون دنیا بهتون سخت نگیرن.. به خودتون سخت بگیرید ؛ که خدا راحت بگیره..!(: 🌿 @modafehh
📢 •اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷 •اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛 سپاسگزار حضور گرم تک تک شما بزرگواران و خوبان هستیم💐 ها به ایدی بنده 👈👈 @khadem_sh @modafehh
یکی از هم رزم های حمید آقا تعریف میکرد یه روز هوا خیلی سرد بود وکمی بارانی وحمید آقا با موتور اومد ومنو سوار کرد وموقع پیادشدن من شروع کرد از معذرت خواهی که ببخشید یخ زدی هواسردبود وازین حرفها گفتم بابا بزرگواری کردی منو رسوندی به جای اینکه من ازت ممنون باشم وتشکر کنم تو داری معذرت خواهی میکنی خلاصه چنین آدمهایی لیاقت پیدامیکن که خوشبحالشون شادی روحش صلواتی هدیه بفرمایید🌸 @modafehh
🍂🍁 شهــــيد به قلبت نگاه ميكند اگر جايی برايش گذاشته باشی مي آيد، می ماند، لانه ميكند تا شهيدت كند .... پنجشنبه های شهدایی🍃 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ در دنیا بودند ، اما با دنیا نبودند... شــهـدا را میگویم! آنها دغدغه های مهمتری از زندگی ڪردن داشتند! مثل " " ... @modafehh
«❅❁🍁🍁❅❁» ما ساعت 3 پرواز داشتیم دمشق روز 21 ابان 1394....ساعت 6 دیگه رسیده بودیم دمشق....حمید جان خوشحال بود و میخندید😭😭😭اسکان داده شدیم...و فردا صبح رفتیم زیارت خانم حضرت زینب س و حضرت رقیه س...23 آبان هم پرواز کردیم بسوی حلب😭😭😭😭😭😭😭هیچ وقت اون روزها از ذهنمون پاک نمیشه....برای رفقای جامونده دعا کن برادر. •┈┈••❀✿✾•✨🌻🥀✨•✿❀✾••┈┈ @modafehh •┈┈••❀✿✾•✨🥀🌻✨•✿❀✾••┈┈
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش به حالِ آنکه با اخلاص از نزدیک و دور هر شبِ جمعه تو را از جان زیارت کرده است ... ❤️ @modafehh
❤️ای تمامِ وصیتِ حاج قاسم دوستت دارم. @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آیه عق زد خاطراتش را... عق زد درد و غمهایش را... عق زد دردهایشَ را...عق زد نبودن مردش را..عق زد بوی مرگ‌پیچیده شده در جانش را... رها در میزد. صدایش میزد: _آیه؟ آیه جان... باز کن درو! یادش آمد... سید مهدی: آیه... آیه بانو! چیشدی؟ تو که چیزی نخوردی بانو... درو باز کن! آیه لبخند زد و در را باز کرد.رنگش پریده بود اما لبخندش اضطرابهای سیدمهدی را کم کرد. _بدبخت شدیم، تهوع هام شروع شد، حالا چطوری برم سرکار؟! سیدمهدی زیر بازویش را گرفت روی تخت خواباندش: _مرخصی بگیر، اینجوری اذیت میشی. آه... خدایا! چه کسی نازش را میکشد حالا؟ نگاهی در آینه به خود انداخت. دیگه تنهایی!صدای رها آمد: _آیه جان، خوبی؟ درو باز کن دیگه! رها هست... چه خوب است که کسی باشد، چه خوب است که کسی راداشته باشی در زمان رسیدن به بن بست های زندگیات. شام میخوردند که رها آیه را آورد. برایش برنج و قیمه کشید. بشقاب را مقابلش گذاشت‌وقاشق‌قاشق بردهانش‌میگذاشت. شام را که خوردند، رها و سایه مشغول جمع کردن سفره شدند که فخرالسادات از اتاقش بیرون آمد. فخرالسادات که نشست همه به احترامش نیمخیز شدند. آیه در خود جمع شده بود. این همان لحظه‌ای بودکه از آنمیترسید. _بچه چطوره آیه؟ ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗