•🕌🌤•
هرڪہصبحشباسلامےبرحسیـن
آغازشد
حقبگوید↯
خوشبہحاݪشبیمہزهراشد..🌱
#صلےاللهعلیڪیااباعبداݪلهـ♥️
@modafehh
یک شنبہ: ناهار: مادر جانـ ؛ حضرت زهرا (درود خدا بر او باد )
شـام : غـریـب مدیـنہ ؛ امام مـجتبے (درود خدا بر او باد )
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
4_5834467030119483530.mp3
1.48M
برندگان هدیه تسبیح مسابقه رفاقت با خدا و امام زمان (عج)
و هدیه معنوی 👇
ادمین کانال طبق قرار به نیابت از تمام شرکت کنندگان مسابقه در کنار مزار شهید حمید سیاهکالی ، زیارت عاشورا میخونن ...
فقط دوتا نکته : اون قسمت جزوه که میگه برای گفتگو تایم بزارید و هفته ای یه بار گفتگو کنید ، برای افرادی هست که گفتگو براشون عادی میشه .... وگرنه اگه براتون عادی نمیشه و حس خوبش موندگاره ، میتونید همه ی لحظه هارو با خدا و اهل بیت پیوند بزنید ...
و نکته ی دوم : اینکه شما کم کم میتونید با همه ی اهل بیت ارتباط برقرار کنید .... این بستگی به کشش و توان خودتون داره .... یکی با امام علی راحته ، یکی با امام رضا .... اما یکی با چهارده معصوم ارتباط برقرار کرده ...
ببینید داشتن یه رفیق خوب بهتره یا چندتا رفیق خوب ؟
تلاش کنیم تا کم کم با همه ی اهل بیت ارتباط برقرار کنیم حتی در حد یه سلام روزانه به چهارده معصوم ....
به نیت داداش شهیدم ☺️❤️
برای خونمون ...
هر روز غذای نذری
#ارسالی_اعضا
@modafehh
13991119_40554_128k.mp3
9.14M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات فرمانده کل قوا در دیدار فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش. ۹۹/۱۱/۱۹
@modafehh
°°|#تلنگࢪانہ🥀|°°
#حاجحسینیڪتا🌱
ــــــــــــــــــــــــ
بچہها!
دو دوتا چھارتاےخدا
با دو دوتا چھارتاےما فرقدارھ...
یہگناھ ترڪ میشہ،
همہ چۍبہ پات ریختہ میشہ..
یہجا حواست پرت میشہ،
صد ساݪ راهت دور میشہ...!
••┈••❈✿🌹✿❈••┈•
@modafehhh
••┈••❈✿🌹✿❈••┈••
🌺🌺🌺الان که فکر میکنم میبینم درسته که خدا تقدیر انسان را از اول میدونه حمید آقا وقتی به دنیا اومد پانزدهم ماه رمضان بود و من نیز روزه بودم وبا زبان روزه ایشان متولد شدن شاید همان موقع هم خدا میخواست همدردی با گرسنگان را به او آموزش بده همینطور هم بود همیشه قبل از اینکه کامل سیر شود از سر سفره کنار می رفت و همیشه به فقیران کمک میکرد🌺🌺 روایتی از مادر شهید
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_نود_شش
آیه: قبوله؛ فقط پول پیش و اجاره رو به توافق برسیم من مشکل ندارم!
قبل از مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه رو خالی کنم.
حاج علی هم اینگونه راضی تر بود، شهر غریب و تنهایی دخترکش دلش آرام بود که مرردی هست، رهایی هست!
صدرا: خب حالا دیگه ناراحت نباشید سید! کی بیایم برای اسباب کشی؟
رها: آیه که هنوز خونه رو ندیده!
صدرا لبخندی زد:
_این حرفا فرمالیته است! به خاطر تو هم شده میان!
لبخند بر لب هر چهار نفر نشست. صدرا تلفنش را درآورد و گفت:
_به ارمیا و دوستاش زنگ بزنم خبر بدم که لباس کارگریهاشونو دربیارن!
حاج علی: باهاش در ارتباطی؟
صدرا: آره، پسر خوبیه؛ رفاقت بلده!
حاج علی: واقعا پسر خوبیه. اون روز که فهمیدم ارتشیه تعجب کردم، فکرشم نمیکردم.
صدرا: آره خب، منم تعجب کردم.
روز اسبابکشی فرارسید. سایه و رها نگذاشتند آیه دست به چیزی بزند.
همه ی کارها را انجام دادند و آخر شب بود که تقریبا چیدن خانه ی آیه تمام شد.
خانه ی خوبی بود اما نسبت به خانه ی قبلی کمی کوچکتر بود. حالا که مردش در دو متر خاک خفته است چه اهمیت دارد متراژ خانه؟
َ
ارمیا دلش آرام گرفته بود. نگران تنهایی این زن بود. کار دنیا به کجا رسیده که غریبه ها برایش دل میسوزانند؟ کار دنیا به کجا رسیده که دردش حرمان هم می دانند!
ردش را روی دیوار نصب کرده بودند. نمی
قاب عکس مردش را روی دیوار نصب کرده بودند نمیدانست چه کسی
این کار را کرده است ولی سپاسگزارش بود، اصلل چه اهمیت دارد که....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_نود_هفت
بداند ارمیا با چه عشقی آن قاب عکس را کنار عکس رهبر نصب کرده است؛ اصلا چه اهمیت دارد که بداند ارمیا نگاهش به دنیای آیه عوض
شده است؟!
آیه مقابل مردش ایستاد: خانه ی جدیدمان را دوست داری؟ کوچکتر از قبلیست نه؟ اما راحت تر تمیز میشود! الان که دیگر کسی سراغم
نمی آید، تو که بودی همه بودند، تو که رفتی، همه رفتند... این است زندگی من، از روزی که رفتی... از روزی که رفتی همه چیز عوض شده!
همه ی دنیا زیر و رو شده است، راستی َمرد من... یادت هست آن لباس ها را کجا گذاشتی؟ یادت هست که روز اولی که دانستی پدر شده ای
چقدر لباس خریدی؟ یادت هست آنها را کجا گذاشتیم؟"
صدای زنگ در آیه را از صحبت با مردش بازداشت. در را که گشود، رها بود و صدرا با سینی بزرگ غذا...
آیه کنار رفت وارد شدند:
_راحتید آیه خانم؟
_بله ممنون، خیلی بهتون زحمت دادم.
حاج علی از اتاق بیرون آمد:
_چرا زحمت کشیدید؟
صدرا: کاری نکردیم، با مادرم صحبت کردم وقتایی که شما اینجا نیستید،
رها بیاد بالا که آیه خانم تنها نباشن!
رها به گفتوگوی دقایق قبلش اندیشید...
صدرا: با مادرم صحبت کردم. وقتی حاجی رفت، شبها برو بالا، به کارای خونه برس و حواست به مادرم باشه! وقتی هم معصومه برگشت، زیاد دور و برش نباش! باشه؟
رها همانطور که به کارهایش میرسید به حرف های صدرا گوش میداد.
این بودن آیه برایش خوب بود، برای ِدلش خوب بود!
–مزاحم زندگیتون شدم.
رها اعتراض کرد.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
#مہدےجان 💛
#سلام_امام_زمانم 🌸
سلام مولایم،
سلام منجے بشریت،
سلام عدالت گستر بےهمتا،
و یاور مظلومین جہان
کھ روزے با آمدنت
جہان را پر از عدل و آرامش
و زیبایے خواهے کرد🌱
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج 💗
@modafehh