13991129_40559_128k.mp3
11.97M
🔊 #سنگر_فرماندهی | #فرمانده
🔻بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با مردم آذربایجان شرقی، در سالروز قیام ۲۹ بهمن مردم تبریز. ۱۳۹۹/۱۱/۲۹
._._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
_._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_چهارده
و جریان تمام میشه، بعد از قصاص هم
جریان تموم میشه، اما وقتی خونبس
آوردی یعنی هر لحظه میخوای برای
خودت یادآوری کنی که چی شد و چه
اتفاقی افتاد.
اون دختر به گناه نکرده مجازات شدو
خدا از گناه شما بگذره که مظلوم رو آزار
دادید؛ قاتل کس دیگه بود و االن داره
آزاد زندگیشو میکنه.
شما کسی رو مجازات کردید که هیچ
گناهی نداشت جز اینکه مادرش هم
قربانی همین رسم بود. مادرش هم
سختی زیاد کشید.
آیه و رها خانم سالهاست با هم دوستن
و من تا حدودی از زندگیشون خبر دارم!
اون دختر نامزد داشت و به کسی دل
بسته بود.
شما همه ی دنیا و آرزوهاش رو ازش
گرفتید.
محبوبه خانم: خدا ما رو ببخشه، اونموقع
داغمون زیاد بود. اونموقع نفهمیدم برادر
شوهرم به پدرش چی گفت که قبول کرد
خونبس بگیره.
فقط وقتی که کارها تموم شده بود به ما
گفتن. فرداش میخواست رها رو عقد کنه
که صدرا جلوشو گرفت.
میگفت یا رضایت بدید یا قصاصش
کنید؛ مخالف بود. خودش وکیله و اصال
راضی به این کار نبود. میگفت عدالت
نیست،
اما وقتی دید اونا زیر بار نمیرن راهی
نداشت جز اینکه حداقل خودش با رها
ازدواج کنه. بهم گفت صبر کنم تا یکسال
بگذره و دختره رو طالق میده که بره
سراغ زندگیش!
میگفت عمو با اون سن و سال این دختر
رو حروم میکنه تا زنده است میشه اسیر
دستشون.
منو فرستاد جلو که راضی شدن عقدش
بشه. پسرم آدم بدی نیست!
مانمیخواستیم اینجوری بشه، مجبور
شدیم بین بد و بدتر انتخاب کنیم!
حاج علی: پس مواظب این امانتی باشید
که این یکسال بهش سخت نگذره!
محبوبه خانم: فکر کنم دل صدرا لرزیده
براش! رویا با رفتارای بدش خیلی بد از
چشم همه افتاده، االن حتی دیگه صدرا
هم عالقهای بهش نداره!
رها همه ی فکرشو درگیر کرده، نمیدونم
چی میشه! رها اصال صدرا رو میپذیره
یا نه!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_پانزده
حاج علی: بسپرید دست خدا، خدا
خودش بهترین رو براشون رقم میزنه
انشاالله.
آیه لبخند زد به مادرانه های محبوبه
خانم. زنی که انگار بدش نمیآمد رها
عروس خانه اش باشد.رهایی که به جرم
نکرده همراه این روزهایشان بود...
چند روزی تا عید مانده بود. خانه بوی
عید نداشت. تمام ساکنان این خانه عزادار
بودند. پدر، پسر، همسر... شهاب نبود،
سینا نبود، سیدمهدی هم نبود... سال بعد
چه؟ چند نفر میآمدند و چند نفر می
رفتند؟ فقط خدا میداند!
تلفن زنگ خورد. روز جمعه بود و همه در
خانه بودند؛ صدرا جواب داد و بعد از
دقایقی رو به محبوبه خانم کرد:
_مامان... آماده شو بریم! بچه ی سینا به
دنیا اومده. محبوبه خانم اشک ولبخندش
در هم آمیخت. به سرعت خود را به
بیمارستان رساندند.
صدرا: مامان، تو رو خدا گریه نکن! االن
وقت شادیه؛ امروز مادربزرگ شدیها!
محبوبه خانم اشک را از روی صورتش
پاک کرد:
_جای سینا خالیه، االن باید کنار زنش بود
و بچه شو بغل میکرد!پرستار بچه را آورد.
خواست در آغوش مادرش بگذارد که
معصومه رو برگرداند.
محبوبه خانم: چی شده عروس قشنگم؟
چرا بچه تو بغل نمیکنی؟
معصومه: نمیخوام ببینمش!
صدرا: آخه چرا؟
عمویش جوابش را داد....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
#حسینجان♥️
نظری کُن
ای توانگر،
که به دیدنَت فَقیرم...
#شبتونکربلایی🌙
._._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
من که بهشت را ندیدهام
اما حتما
بهشت جایی است در حوالی بین الحرمینِ تو...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ❤️
@modafehh