°•🌱
#سلام_امام_مهربانم
بِنَفْسي أنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهی
ای نعمت خاصّ خدا سلام ؛
به قَلبَت سلام ؛
به چَشمَت سلام ؛
به رنج و به بغض و به صبرت سلام
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
صبحت بخیر آقا🌸🍃
••✾ @modafehh ✾••
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
••✾ @modafehh ✾••
4_5956153306270140887.mp3
3.65M
#تلنگری
بهار یعنی ؛ بِسْمِ الله الرّحمنِ الرَّحیمْ .
نقطهی صفر تحول طبیعت، از بهار آغاز شد!
🌱 من، از کجا شروع کنم؟
#استاد_شجاعی 🎤
#پیشنهاد ویژه مدیریت 🌹
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
تاکید بر خوردن ناشتایی ✍امام صادق علیه السلام فرمود: مؤمن را بایسته است که تا غذا نخورده، از خان
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
آخروصیت نامه اش نوشته بود: وعدۂ ما بھــشت بعد روی بہشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود : وعدۂ ما "جَ
#شهید_دهه_هفتادی💔
بسیجی پاسدار محمد هادی امینی در حین انجام ماموریت به ضرب گلوله به شهادت رسید.
به دلیل خونریزی زیاد ناشی از اصابت گلوله و آسیب دیدن ریه بسیجی پاسدار محمدهادی امینی، تلاش های پزشکان برای مداوا و احیای وی بی نتیجه ماند و سحرگاه پریروز (چهارشنبه ۱۴۰۰/۵/۱۳) به شهادت رسید.
بسیجی پاسدار محمدهادی امینی از مربیان خدوم و جهادی تهران، سه شنبه در حین انجام ماموریت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و سحرگاه چهارشنبه ۱۴۰۰/۵/۱۳ علی رغم همه تلاش های پزشکان برای مداوا و احیای او، در حالیکه دستش در دستان پدر بزرگوارش بود به شهادت رسید.
لازم به ذکر است عموی ایشان نیز (شهید مسعود امینی) از شهدای دوران دفاع مقدس می باشد.
خوش به سعادتشون😔💔
••✾ @modafehh ✾••
#کلام_شهید 🍃••🕊
◽️آنھا که از پل صراط میگذرند،
قبلا از خیلی چیزها گذشتهاند؛ بایـــد بگذری تا بگذری...!
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌿
••✾ @modafehh ✾••
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_یازده
دارد. خدا نکند ابری و بارانی باشد که به جنگ ابرها میرود. زمین و زمان را به هم دوختن که چیزی نیست!برایت عرش را به فرش می آورم!
صدرا زیر گوش مهدی گفت: حواست به این مامانت هست؟ بغضشو ببین!واسه خاطر غم تو اینجوری شده ها!
مهدی به سمت رها رفت و خود را در آغوش مادرانه اش، رها کرد. دلت که غم داشته باشد، آراِم جانت آغوش مادریست که برایت جان میدهد.
همان آغوشی که تو را پروراند، همان که مرهم زخم های کودکی ات بود.
مهم نیست چند سالت باشد، مادر که زخم های جان و تنت را ببوسد، تمام ( بوف) ها خوب میشود. شاید اکسیر حیات باشد بوسه های مادر...
میان گریه های رها، زینب سادات از اتاق خارج شد: مامان من نمازمو خوندم!کاری هست انجام بدم؟
نگاهش که به مهدی و رها افتاد، ابرویی بالا انداخت و گفت: حسودیم شد!
و دوید و خود را به آغوش آیه انداخت.
محسن هم پشت سرش دوید و به آغوش صدرا رفت.
خنده ها و اشک ها... غم و شادی همسایه هستند دیگر....
**********
آیه گفت: فردا بر میگردیم.
ارمیا: خوبه. دلم براتون تنگ شده. وقتی نیستین، همه چیز سخت میشه انگار، حتی تحمل این ویلچر. حال دخترم چطوره؟
آیه: با مشکلی که برای مهدی پیش اومد، دیگه یادش رفته برای خودش غصه بخوره!گاهی غصه های بزرگ، باعث میشن بفهمیم چقدر مشکلات
کوچک و بی اهمیت هستند.
ارمیا: مثلا وقتی منو میبینی، فکر میکنی کمر دردت بی اهمیته و همینطور به من رسیدگی میکنی و نمیذاری بفهمم کمرت درد میکنه!
آیه انکار کرد: کی گفته کمرم درد میکنه؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗