.°🌱
حنجرمازماجرایعشقمیخواندحسین
غیرنامتودلمذکرینمیداندحسین!
تانفسدارمدراینمیخانههوهومیکشم؛
پرچمترویزمینهرگزنمیماندحسین!
#صلیاللهعلیکیااباعبدلله🖤✋
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
همسر بزرگوار شھید :🌹
|‾‾‾‾‾‴
همسرم همیشہ 'نمـاز اول وقت' و 'نمـاز شب' میخواند، از غیبـت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پاۍ خود را مقابل پـدر و مـٰادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شڪم، چشـم و زبـان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احتـرام می کرد و محبټ داشت.
|
‾‾‾‾‾‴
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
ـ ـ ــ ـــ ـــ ـــ«📻⛓»ـــ ـــ ـــ ــ ـ ـ
•.
«؏ـِشقیَعنۍاستُخوانویِڪپِلآڪ!
سآلهاتَنهآ؎ِتَنھآزیرِخآڪ...!🥀
#شهدایی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#حکایت
شکایت از مشکلات 🔐🔍
✍️مفضل میگوید: محضر حضرت امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه السلام به کنیز دستور دادند کیسه ای که چهارصد درهم در آن بود، به من دادند و فرمودند: "با این پول زندگیت را سامان بده."
عرض کردم: فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی! امام صادق علیه السلام فرمودند: "بسیار خوب دعا هم میکنم." و در آخر فرمودند: "مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن!" اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار میشوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو!
📚 بحارالأنوار ج47ص34
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
🔸 ڪـاهش بسترے بیماران ڪرونایے
باغرغره آب نمڪ 🔸
🔹طبق تحقیقات جدید توسط پزشڪان دانشگاه آگوستا در آمریڪا، شستوشوے بینے و حلق دو مرتبہ در روز با محلول سدیم ڪلراید (آبنمک)، باعث ڪاهش ۱۹ برابرے بسترے بیماران مبتلا بہ ویروس ڪرونا میشود.
#واکسن
#کرونا
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
[#خدا🌸🌱]
منبالاۍآسماناینشہرخداییدیدم
کہهرناممڪنراممڪنمیسازد
فقطکافیسٺزمـٰانشبرسد
خدایاشڪرت
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هفتم
احسان گفت: دلم براتون تنگ شده بود.
محسن شکلکی در آورد و گفت: واسه همین شش ماه بی خبر رفتی؟
میدونی مامان چقدر نگرانت شد؟
احسان دستی بر موهایش کشید: نیاز بود برم. برای آدم شدن به این سفر نیاز داشتم.
مهدی گله کرد: ما هم به تو نیاز داشتیم.
احسان آرنجش را روی زانو گذاشت و به سمت مهدی خم شد: چی شده؟
مهدی نگاه از احسان گرفت: روزای بدی داشتیم.
احسان پرسید: داشتید؟ الان همه چیز خوبه؟
مهدی همانطور که نگاهش را از احسان دور نگاه میداشت، پوزخندی زد:
دیگه هیچی خوب نمیشه.
بعد از جایش بلند شد و گفت: بریم پایین، مامان بابا میخوان باهات حرف بزنن.
احسان بلند شد و گفت: نگرانم کردی بچه! بریم ببینم چه خبره.
رها چای را مقابلشان گذاشت و کنار صدرا نشست: به هدفت رسیدی؟
احسان گفت: اول بگید من نبودم اینجا چه خبر بود.
صدرا نگاه چپ چپی به پسرها کرد و گفت:
نتونستید جلوی زبونتون رو بگیرید؟ میذاشتید برسه بعد نگرانش میکردید.
احسان گفت: تو رو خدا بگید چی شده!
رها استکان چایش را در دست گرفت. به رسم ٱیه، چایش را نفس کشید.
عطر گل گاوزبان را به کام کشید. نگاهش را به احسان داد اما ذهنش جایی در گذشته بود.
رها: چهار ماه پیش بود. شب بیست و سه ماه رمضون. مثل همیشه خواستیم بریم قم، اما جور نشد. رفتیم مسجد محل. اومدیم خونه و سحری خوردیم. ساعت نزدیک شش صبح بود که تلفن زنگ زد.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هشتم
نگران از خواب پریدیم. تلفن رو برداشتم. صدای گریه مامانم اومد. گفت رها بدبخت شدیم. شدیدا گریه میکرد.
احسان فکر کرد: حتما حاج علی از دنیا رفت. مرد خوبی بود.
رها ادامه داد: چطور لباس پوشیدیم و به قم رسیدیم، بماند. خود ما هم نفهمیدیم چطور رسیدیم. همزمان با ما سیدمحمد اینا هم رسیدن. اونها هم حال بهتر از ما نداشتن. رفتیم تو خونه و دیدیم مامان زهرا یک گوشه نشسته و زار میزنه، زینب سادات یک گوشه با لباس مشکی و چادر
نشسته و خیره شده. ایلیا هم با لباس سیاهای بیرونش سرش رو پای زینب ساداته و با چشمای خیس تو خودش مچاله شده. دنبال آیه گشتم،
ندیدمش. صدرا در اتاق ارمیا رو باز کرد، تخت خالی بود. سید محمد دوید سمت زینب و تکونش داد. اما هوشیار نشد. صداش زد اما نگاهش
نمیکرد. محکم زد تو صورتش تا نگاهش آروم اومد تو صورت عموش و گفت: یتیم زدن نداره عمو! از خونه بیرون بری و بیای ببینی نه بابا داری نه مامان، زدن نداره عمو! ُمردن داره. اشک از چشم زینب سادات ریخت.
و ما همه خشک شدیم. زینب اما ادامه داد و گفت: حاج بابا که شنید سکته کرد و بردنش بیمارستان. پلیس اومد و خونه شلوغ شد. پلیس گفت بیاید شکایت، وکیل. گفتیم عمو صدرا میاد. اون وکیل باباست. اما بعد یادم اومد بابا ندارم دوباره! الان من باید وکیل بگیرم. ایلیا باید وکیل بگیره! عمو صدرا! وکیل ما میشی؟
صدرا رفت زینب رو بغل کرد. سیدمحمد ایلیا رو تو بغلش گرفت. بچه از بس گریه کرده بود تنش میلرزید. اونقدر که سیدمحمد هم باهاش لرزید.
به ایلیا آرامبخش زدن. من رفتم پیش مامانم.
مامانم که تازه طعم زندگی رو چشیده بود و تازه فهمیده بود زندگی میتونه زیبا باشه. دوباره پر شد از غم.
احسان پرسید: چرا؟ چه اتفاقی براشون افتاد؟ کار کی بود؟ تصادف کردن؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
حسین جانم...♥️
به من رحم کن...
نگذار کربلا ندیده...
جان بدهم!
یَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ
#حرم
شبتون حسینی 🌙
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•🌱
نیازبههیـچزبانشاعـرانهاےنیست..
فقط رَبـَنا آتِنا فِے دُنیٰا
ڪربلا.....ڪربلا.....ڪربلا
بازهمزائـرتاننیستـم
ازدورسلام...✋🏻❤️
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله..💔
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
یکشنبه:
نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد)
شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#نماز_اول_وقت 💛🌾 حضرت امیرالمومنین علی (علیهالسلام): هنگامی که کسی به #نماز برمی خیزد، شیطان می
#نماز❤️
#شهدایی🌿
شهيدحسينبيگلریمۍگفت:
برادران!'
خدایی نڪرده نماز را از ياد نبريد تا آنجا کہ مۍتوانيد خوابتان را ڪم ڪنيد..🌿
درس خوانده و در سنگر مدارس براے حفظ اسلام علم ياد بگيريد..🌼
و با هم با صميميت زندگےڪنيد..❣
و بيشتر مطالعہ ڪنيد..🌱
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟مَن اَز آن روز که در بند توام آزادم💟
داداش حَمید نگهدارم باش🌹
#ارسالی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•
°
حسینجآن!
ماظلمتِمحضیموتومصباحِهدیٰ،
ماغرقِگناهیمو..
توکشتیِنجآت(:♥️
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
مداحی_آنلاین_کربلا_اکسیر_مستی_و_جنونه_جواد_مقدم.mp3
4.81M
#جاماندگان #اربعین
🍃کربلا اکسیر مستی و جنونه
🍃کربلا کرده این عاشقو دیوونه
🎤 #مداحی #جواد_مقدم
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
「❤️🌿•••」
.
••
#تلنگر
#شمر نمازش را میخواند،
روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل #رشوه و #ربا هم نبود...
معاویه و ابنزیاد و #عمربنسعد هم همینطور.....
یادمان باشد،
#زیارت_عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به « #وَلَعنَ_الله...»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!!
مایی که گاه خودمان را
"ارزانتر" از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشیم......
جمله ای بس سنگین از #شهید_آوینی:
"کربلا"به رفتن نیست...
به شدن است!..
که اگر به رفتن بود!
شمر هم "کربلایی" است!
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_نهـم
رها گریه میکرد. صدرا ادامه داد: بعد از مراسم که داشتن برمیگشتن خونه، چند تا مهاجم بهشون حمله میکنن و با چاقو گردنشون رو میبرن!
چند نفر دیگه هم تو کوچه بودن، اونهارو هم کشتن.
احسان اشک ریخت: کار کی بود؟
صدرا: بدبختی این بود تا چند وقت حتی نمیدونستیم چرا؟ چرا اونها رو کشتن اما بعد از دو هفته خبر دادن که قاتلین رو گرفتن. من در جریان بازپرسی بودم، از همه خواستم نیان اما زینب گفت حق داره باشه.
رها ادامه صحبت را در دست گرفت: لحظه ای که قاتلین رو آوردن، دست زینبم یخ کرد. خدا رو شکر ایلیا رو راه نداده بودن تو دادگاه. زینبم داشت قبض روح میشد. وقتی قاتل رفت و شروع به تعریف ماجرا کرد هیچ کس فکرشم نمیکرد ماجرا از این قرار باشه!
صدرا گفت: در جریان هستی که چند بار خواستن ارمیا رو ترور کنن؟
احسان سری به تایید تکان داد و صدرا ادامه داد: ما فکر کردیم با بازنشسته شدن و خونه نشینی ارمیا همه چیز تموم شده اما اون روز فهمیدیم نه تنها تموم نشده بلکه ارمیا از روی همین تخت و در حال طی کردن دوران بازنشستگی ضربه سختی بهشون زد تا جایی که از اون گروه تروریستی چیزی باقی نموند. تک و توک زنده مونده های اون عملیات چند سالی دنبال پیدا کردن ردی از طراح این حمله بودن که دوباره به
ارمیا میرسن. اول باور نمیکنن ولی بعد میبینن که ارمیا هنوز مشغول همکاری با نیروهای مسلح هست و این خونه نشینی یک جورایی پوشش حساب میشه. طراح عملیات های زیادی بوده که حتی خیلی از اونها هنوز انجام نشده. تصمیم میگیرن ارمیا رو حذف کنن. اما نمیخواستن پوشش خودشون لو بره. یک جو روانی بر علیه مذهبی ها راه میندازن. چند نفر از اراذل و بر علیه اینها تحریک میکنن. یک فراخوان میدن برای شب بیست و سوم رمضان و چند تا خیابون رو اعلام میکنن، در چند شهر. برای اینکه یک اتفاق خود جوش مردمی نشونش بدن .....
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_دهـم
شک رو از ترور هدفمند ارمیا بردارن، همون شب صد و یازده نفر رو شهید میکنن! یکی از کوچه ها هم که ارمیا و همسرش شهید شدن. کل شبکه رو منهدم کردن اما چه فایده؟ برای یتیمی بچه هاشون، برای قتل عام مردم! جون آدم ها هیچ ارزشی براشون نداره. امروز دادگاه داشتیم.
زینب و ایلیا قصاص میخوان. هر چند یک عده راه افتادن دنبال بخشش!
نمیدونم چطور میشه این کار رو بخشید؟
مهدی گفت: زینب میگفت اگه فقط مامان بابا رو کشته بودن شاید رضایت میدادم، اما جون این همه آدم بیگناه رو گرفتن و این همه بچه یتیم کردن! اینو نمیشه بخشید! چون اینها اشتباه نکردن! مقرضانه خون ریختن.
محسن اضافه کرد: هیچ کدوم از قاتلین و طراحای ترور ابراز پشیمونی هم نکردن!
رها گفت: قاتل آیه و ارمیا زل زد تو چشمای زینب و گفت: شرشون رو از سر ملت کم کردم، باید بهم مدال بدین!
احسان گفت: فقط شش ماه نبودم!
صدرا ٱهی کشید: چهار ماه گذشته برای همه ما جهنم بود! جهنم!
به ایلیا نگاه کرد که چه با هیجان در میان موانع میدوید و شلیک میکرد. بعد از ماه ها نشاط را در او دید. تلفن همراهش زنگ خورد. مامان زهرا بود.
حتما با خانه تماس گرفته و نگران شده است.
زینب سادات: سلام مامان زهرا
زهرا خانم با صدای گرفته گفت: سلام مادر! کجایید؟
زینب سادات نگاهش به ایلیا بود: ایلیا رو ٱوردم بیرون هوا عوض کنه.
زهرا خانم ٱهی کشید و گفت: با ایلیا بیاید بیمارستان.
زینب بلند شد ایستاد: این و قت شب؟ چیزی شده؟
زهرا خانم گفت: نه! دکترش میخواد باهامون حرف بزنه.
زینب سادات گفت: الان میایم.
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
اربابم
آرزوهایزیادی
دردلمدارم
ولی ...
دیدنکربلایت
ازهمهواجبتراست...♥️(:
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
خنده هاشان
خاڪی بــود...
گریه هاشان
آسمـــــانے...
بےریا و خاڪے
ڪہ باشـــــی ،
آسمــــــــانےها
خـاطرخواهت مےشونـد ...
#سلام_رفیق_شهیدم 🌹🌿
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی