eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🖇•• دورازحرمت ... ؛ دغدغہ‌جز‌روضہ‌ندارم سرگرمِ‌گرفتآرۍودرگیرِفراقم ! دݪتنگم‌ودݪتنگم‌‌و دݪتنگِ‌ - عرآقم(:"💔 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
اتاق اشک مشهد به یاد رفیق شهیدم ❤ از اعضاء @modafehh
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
「🌿♥️•••」 .⭑ یک‌بسیجۍهم‌ممکن‌است‌دربرهہ‌اۍ دچارترس‌یاتردیدشود! اماهیچ‌گاه‌ دچاربن‌بست‌نمۍشود!-'🌱 -حض
🌸امام خامنه ای : 🍀" طبيب‌خودتان‌باشيد. " بهترين‌كسى‌ڪھ‌ میتواند بيماریهاۍروحی راتشخيص‌دهد ، خودمان‌هستيم . روی كاغذ بنويسيد حسد، بخل ،بدخواهى ،تنبلى ،بدبینی و ... يكى‌يكى اينهارا . شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ هوا تاریک شده بود که خود را مقابل شرکت پدرش دید. با تمام خشم و نا امیدی هایش، در شرکت را باز کرد. طبق معمول تا دیر وقت کار می کرد. کار و کار و کار! همه زندگی اش کار بود! کاش کمی برای پسرش وقت میگذاشت! امیر با تعجب به احسان نگاه کرد: اینجا چکار میکنی؟ چی شده؟ احسان پرسید: مگه پسرت نیستم؟ تعجب داره دلم برای پدرم تنگ بشه؟ میدونی چند وقت میشه که همدیگه رو ندیدیم؟ امیر از پشت میزش بلند شد و عینک را از چشم برداشت و روی میز گذاشت، مقابل احسان ایستاد: تو خودت این روزها از من هم پر مشغله تر شدی آقای دکتر! شب و روزت به هم ریخته! احسان: این هم تقصیر شماست که بچه دکتر میخواستید! امیر ابرو در هم کشید: چی شده شاکی اومدی سراغ من؟ احسان: داری خونه رو میفروشی؟ امیر: صدرا گفت بهت؟ احسان: چرا به من نگفتی؟ امیر: به صدرا گفتم به تو بگه. احسان: سخته با پسرت حرف بزنی؟ امیر: تو از خونه رفتی! احسان: تو بودی که من رفتم؟ تو رفتی، شیدا رفت، من تو اون خونه چکار میکردم؟ عمو صدرا باید بهم بگه داری ازدواج میکنی؟ امیر: حرف زدن با تو سخته احسان! احسان: پس چرا عمو صدرا میتونه با من حرف بزنه؟ امیر: چون اون شرمنده نیست! نه من برات پدر بودم نه شیدا مادر! گاهی فکر میکنم که اگه وقتی بچه بودی، جدا شده بودیم، کمتر به تو آسیب میزدیم. ⏪ ... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان گفت: بخاطر کارهای شما بود که من اینجوری شدم. بخاطر بی محبتی های شما بود که اون حرف رو به رهایی زدم! حالا چطور برگردم بهاون خونه؟ چطور تو صورت رهایی و عمو صدرا نگاه کنم؟ روی مبل خودش را رها کرد. امیر کنارش نشست: چی گفتی به رها؟ احسان: دیوانگی کردم! به رهایی گفتم، مادرم شو! گفتم مثل مهدی میخوام پسرش باشم. گفتم میخوام لوسم کنه. از روی مبل بلند شد و مقابل امیر ایستاد و فریاد زد: کاری که تو و شیدا نکردید! شما باعث شدید مثل یک عقده ای دنبال محبت بگردم. شما باعث شدید از بچگی عقده داشتن مادری مثل رهایی تو دلم بمونه! شما باعث شدید رهایی رو از خودم نا امید کنم! ای خدا! من مادر میخوام! من پدر میخوام! من بچگی میخوام! روی زمین افتاد و صدای هق هق گریه اش در اتاق پیچید. در اتاق باز شد و صدرا سراسیمه وارد شد: احسان اینجایی؟ تو که ما رو از نگرانی کشتی! رها داره دیوونه میشه از نگرانیت. به سمت احسان رفت و او را از زمین بلند کرد و در بغلش گرفت. احسان زمزمه کرد: ببخشید عمو! بخدا نمیخواستم رهایی رو اذیت کنم. از دهنم در رفت. ببخشید. به رهایی بگو ببخشید. صدرا با دو دست صورت احسان را مقابل صورت خود گرفت و گفت: تو حرف بدی نزدی پسر! رها از این ناراحته که برات کم گذاشته! تو پسر مایی! امیر خندید: اینقدر بچه دار شدن سخت شده که بچه های فامیل رو داری جمع میکنی؟ یا مهدی رفته پیش مادرش، دنبال یکی دیگه هستین؟ احسان غرید: بی لیاقتی فامیالشو جبران میکنه. صدرا رو به احسان گفت: احسان! پدرته! احترام نگه دار! بعد رو به امیر کرد: خوب بودن خیلی سخت نیست! دست احسان را گرفت: بیا بریم خونه. رها نگران شده. ⏪ ... 📗 📙📗 📗📙📗
°•🌱 #ح‌ـســیݩ‌جاااان[♥️]°• آمدم دم بزنم یڪ دمی از مبحث ع‌ـشق دم من گرم شد و حنجره‌ام گفت: حـُღـسین #ارباب‌شدی_که_روبه_هرکس‌نزنم🌱 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد) شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
. اونجا که میخونه "این تقاص کدوم گناه میگم کربلا میگن که راه‌ها بسته‌ ست" قسمت دردناکش اینجاست که که تو میدونی داری تقاص کدوم گناهت و میدی که این حال و روزت شده! .. . @modafehh
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#رهبرانه 🌸امام خامنه ای : 🍀" طبيب‌خودتان‌باشيد. " بهترين‌كسى‌ڪھ‌ میتواند بيماریهاۍروحی راتشخيص‌دهد
°•~🏅🇮🇷~•° مقام معظم رهبری در دیدار با قهرمانان المپیک و پارا المپیک فرمودند: زن های ورزشکار ما ثابت کردند که حجاب مانع درخشش زنان نیست حجاب شما به زن های دیگر کشورهای مسلمان هم روحیه داد و آنها هم با حجاب در میادین حاضر شدند... شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
°•~🏅🇮🇷~•° مقام معظم رهبری در دیدار با قهرمانان المپیک و پارا المپیک فرمودند: زن های ورزشکار ما ثابت
....من شنیدم زن های ورزشکار بیش از ۱۰ کشور مسلمان دیگر در این سال‌ها با حجاب در میادین بین‌المللی ورزش ظاهر شدند. این کازها معمول نبود و این کار را شما کردید. بعنوان قهرمان و ورزشکار ایرانی این کار را کردند این راه را باز کردند.... شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
....من شنیدم زن های ورزشکار بیش از ۱۰ کشور مسلمان دیگر در این سال‌ها با حجاب در میادین بین‌المللی ور
...زن های ورزشکار ما در این نوبت مسابقات جهانی و نوبت های قبل هم همین‌طور ثابت کردند که حجاب اسلامی مانع درخشش نیست کما اینکه ما در میدان سیاست هم این را ثابت کردیم، در میدان علم هم این را ثابت کردیم، در میدان مدیریتی هم این را ثابت کردیم، در میدان های ورزشی هم شما ثابت کردید... شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
خاطره از حمید آقا🕊 چون حمید آقا خودشون هم ورزشکار بودن همیشه بچه هارو به ورزش کردن تشویق میکرد و خودشون می رفتن دنبال خواهر زاده و برادر زادشون و اونهارو میبردن باشگاه و هر وقت هم وقت داشتن در خانه با آنها تمرین می‌کردند. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان رفت و امیر نگاه حسرت بارش را روانه پسرش کرد. اگه دوباره بچه دار شود، هرگز نمی گذارد مثل احسان پر از حسرت بزرگ شود! رها مثل اسپند روی آتش بود. دلش شور احسان را میزد. احسانی که بی هوا رفته بود. احسانی که با حالی ناخوش رفته بود و رهایی که صدرا را خبر کرد. با بی تابی خبر کرد. با نگرانی های مادرانه برای پسر گریزپایش، خبر کرد. صدرا از شنیدن حال و روز و حرف های احسان، دلش گرفت از ظلمی که به کودکی های این بچه روا شده. واقعا حال و روز مهدی بدتر بود یا احسان؟ مهدی بی پدر پا به جهان گذاشت و مادرش او را رها کرد اما تمام روزهای عمرش در عشقی عمیق زندگی کرد. احسانی که کنار پدر مادرش بزرگ شد و هیچ محبت و توجهی از آنها دریافت نکرد! تقصیر بچه ها چیست که ما آنها را به دنیا می آوریم؟ تقصیر آنها چیست که ما خود را مهمتر از هر چیز در دنیا میدانیم؟ تقصیر بچه ها چیست که مادر بودن را بلد نیستیم و پدری را در خرج لباس و خوراک میدانیم؟ زینب سادات از مهدی پرسید: چرا آقا احسان اینجوری کرد؟ مامان باباش کجان؟ مهدی آه کشید: احسان خیلی تنهاست. تنهاتر از من! تنها تر از تو! بدترین اتفاقی که برای یک بچه میتونه بیفته، اینه که پدر و مادر داشته باشه و باهاشون زندگی کنه اما محبت نبینه! پدر و مادرش چند ساله جدا شدن. فکر نکنی قبل از طلاقشون خوب بودنا!از وقتی من یادمه،احسان تنها بود.همه جور فشاری روی اون آوردن تا دکتر بشه.احسان هیچ دوستی نداره.همیشه تنها بود و درس میخوند. الانم که مادرش رفته خارج و پدرش هم داره ازدواج میکنه دوباره. زینب سادات اندوهگین گفت: خیلی براش سخت بوده انگار. مهدی سرش را به مبل تکیه داد: خیلی! همه آدمها سختی میکشن! زینب سادات لبخند زد: همه بجز اون محسن شیرین عقل! نگاه کن تو رو خدا! انگار اومده سینما! چه تخمه ای هم میشکنه! ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ مهدی با لبخندی برادرانه محسن را نگاه کرد: بذار خوش باشه، معلوم نیست نوبت اون کی برسه! صدرا یا الله گفت و رها سراسیمه در را گشود و با دیدن احسان همانجا دم در نشست و بی صدا هق هق کرد و اشک ریخت. احسان مقابل رها زانو زد: ببخشید رهایی! غلط کردم! منو ببخش با حرف هام ناراحتت کردم. بخدا روم نمیشد بیام. رها چشمان خیسش را بالا آورد: نصِف عمرم کردی! چرا رفتی آخه؟ احسان: نمیخواستم از محبتتون سواستفاده کنن بخدا... صدرا هر دو را بلند کرد و گفت: نه تو سو استفاده گر هستی احسان خان! نه خانوم من بخیل که تو و دیوانگی هاتو نبخشه! عادت داره دور و برش آدمهایی مثل تو باشن! بریم داخل که یک روز سایه خانم اینجا اومدن و همه بدبختی ها همون روز سر ما اومد. سایه گفت:اختیار دارین!نفرمایید!همه جا مشکلات هست. من خیلی مزاحم شدم، نمیدونم چرا سید دیر کرد! زینب سادات گفت: ایلیا حالا حاااها ول نمیکنه.بریم بالا که عمو صدرا اینها راحت باشن.راستی عمو!فکر کنم نصف بدبختی ها تقصیر من بود! قلب احسان به تکاپو افتاد. یعنی حرف های او و رهایی را درباره خودش شنیده بود؟ صدرا خندید: باز چکار کردی آتیش پاره؟ گفتیم بزرگ شدی،خانوم شدی! هنوز عین بچگی هات آتیشی؟ زینب سادات گفت: بابا من یک سوال پرسیدم از زن عمو! یکهو همه هندی شدن! صدای خنده بلند شد و صدرا گفت: مگه چی پرسیدی؟ زینب سادات مثلا سر به زیر شد و با انگشتانش بازی کرد. احسان با تمام توان نگاه از زینب میدزدید. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
.•°🌱 اربابِ‌‌مݩ کسي‌سټ که‌‌‌قلبم‌‌به‌‌عشقِ‌او با‌‌هر‌ٺپش‌‌به‌‌ذکر‌حسـیݩ جاݩ نوا‌گرفټ هرکس رفیق مݩ شده مݩ را ݫمیݩ زده اما حسـیݩ دسٺِ مرا بي صدا گرفټ.. شبتون حسینی 🌙 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
••|💙🦋|•• 🥀مائیم و درد بی‎مداوایی که داریم شب تا سحر چشمان دریایی که داریم 🥀مائیم و دلشوره‎های بی‎تو بودن مائیم و این «آقا بیا»هایی که داریم 🥀تا کِی فقط خواب ظهورت را ببینیم؟ کِی می‎شود تعبیر رویایی که داریم؟ " بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدی " شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🌱 🔰 اعتدال در دوستی ⚠️ مراقب صمیمی شدن بیش از اندازه با دوستات باش چون ممکنه یه روز با هم مشکل پیدا کنید درحالی که همه اسرار و دردلهای تو رو میدونه. 📒 ، برگرفته از حکمت ²⁶⁸ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🔻القاب امام مهدی علیه السلام🔻 🔰"جَوارِ الکُنَّس" از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است. ✔️يعني ستاره هاي سيّاره که در زير شعاع آفتاب پنهان مي شوند. همانگونه که وحوش به خوابگاه هاي خود مي روند و در آنجا پنهان مي شوند. ❤️امام باقر(عليه السلام) در تفسير دو آيه ي شريفه ي: 🌹فَلا اُقْسِمُ بِالخُنَّسِ - الْجَوارِ الْکُنَّسِ (تکوير/15 و16) 🌹سوگند به ستارگاني که باز مي گردند ، حرکت مي کنند و از ديده ها پنهان مي شوند» ☑️فرمود: «مراد از آن امامي است که در سال 260 هـ. ق مي شود و آنگاه زماني مانند شهاب درخشان در شب تاريک ظاهر شود». 📚«نجم الثاقب»، باب دوّم، ص67. ❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
●<|بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. ●<| از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.» 🌷 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب سادات: گفتم بچه هاتو چقدر دوست داری! کلی مغزمو درباره عشق مادری خوردن، بعد درباره دستشویی کردن بچه و عشق مادر به دستشویی بچه اش گفتن و حال منو بهم زدن،بعدش هندی بازی مهدی شروع شد! حالا نمی دونم خاله کدوم بخش رو برای آقا احسان تشریح کرد که بنده خدا غذا نخورده از خونه زد بیرون! به نظرم بخاطر پی پی بچه و عشق مادری به اون بوده که بنده خدا طاقت نیاورد. اگه اونی که برای من شرح داد، برای آقا احسان هم گفته باشه، من به شخصه بهشون حق میدم. همه می خندیدند و احسان دلش کمی داشتن زینب سادات هم خواست! داشتن این همه متانت و شیطنت باهم! دلش کمی بی حیایی میکرد. صدرا با خنده گفت:رها جان! بعدا برای من هم بگو از این عشق مادری ها ببینم چی گفتی که بچه هارو فراری دادی! زینب به آغوش صدرا رفت و بعد از بوسیدن رها و ضربه یواشکی به شکم مهدی همیشه مظلوم، که دور از چشم همیشه مشتاق احسان نبود، خانه را ترک کرد و همراه مامان زهرا و سایه و بچه هایش به طبقه بالا رفتند. مهدی شکمش را مالید:چه دست سنگینی هم داره لامصب! احسان دست دور شانه اش انداخت و گفت: خواهر داشتن خوبه؟ مهدی دست از روی شکمش برداشت و لبخند زد: عالیه!بخصوص از نوع زینبش! آخرین نفر که خداحافظی کرد، زهرا خانم بود. لبخندی به احسان زد و خواست خارج شود که احسان گفت: من رو ببخشید حاج خانم! شرمنده ام بخاطر حرف هایی که زدم ! زهرا خانم مادرانه خرج احسان کرد و لبخندش پر مهرتر شد: من به دل نگرفتم عزیزم. دخترم باعث افتخاره! مادر خوب بودن چیزی هست که هر زنی توانش رو نداره! رها واقعا ارزشمنده و اگه حسرت چنین مادری در..... ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗