📌دوشنبہ:
ناهار:
سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا
(درود خدا بر ان ها باد)
شـام:
زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد
(درود خـدا بر او باد)
✨@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب میدیدم
که کنار تو...
اشکای نم نم
بارون میشه...🥀
.
.
📲استوریــ...
#امام_حسین
#اربعین
✨@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#یادآوری روز چهلم(اخر) چله✨ نماز اول وقت❤️ ویژه نماز مغرب و عشا🍃 التماس دعا 🙏 @modafehh
نظرتون رو راجب چله بگید😊❤️
اگر پشنهادی دارید واسه چله بعد سراپا گوشیم✨🌹
👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16926326563811
(پیامتون رو همه رو میخونیم✨)
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
نظرتون رو راجب چله بگید😊❤️ اگر پشنهادی دارید واسه چله بعد سراپا گوشیم✨🌹 👇👇👇 https://harfeto.timefrie
.
من هرشب یس رو میخوندم واقعا سوره یس ارامش میده به ادم خیلیی چله خوبی بود
#ارسالی_شما
.............
چله سوره یس خیلی واقعاً خوبه دوستانی هم که نشده شروع کنن از امشب بخونن تا اخر ✨😊
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نوشته:عذراخوئینی
#قسمت_اول
همراه بااهنگ حرکات موزون انجام می دادم موزیک که خاموش شد انگاریکی هیجان ونشاطم روازبرق کشید.مامان نگاه عاقل اندرسفیهی بهم انداخت. _چه خبره خونه روگذاشتی روسرت سرسام گرفتم.
حتمادوباره میگرن به سراغش اومده بودکه عصبی نشون میداد.گونه اش رابوسیدم ودستمودورشانه اش حلقه کردم _ببخشیدمامان خوشگلم دیگه تکرارنمیشه.لبخندنازی زد_عشقمی دیگه نبخشم چی کارکنم؟.
خیلی زودلحنش مهربون شدبلاخره یکی یدونه بودم ونازم خریدارداشت._بایدچندروزی دوراهنگو خط بکشی. جیغ بنفشی زدم_یعنی چی؟من که عذرخواهی کردم.
_نه فدات شم حرفم علت دیگه ای داره.گوشام تیزشدوبیشترکنجکاوشدم _نیم ساعت پیش بابات زنگ زد شوهردخترخالش فوت کرده بایدبریم قم. _کدوم دخترخالش؟.
_تونمی شناسی مابافاطمه خانم زیادرفت وآمدنداریم بیشترازسه،چهاربارندیدمش ولی برای احترام هم که شده بایدتومراسم باشیم.
یک لحظه ذهنم هوشیارشدیادحرف های ساراافتادم_میگم مامان این فاطمه خانم همونی نیست که ساراروبرای پسرش می خواست.به فکرفرورفت بعدش لپم روکشید_اره شیطون بلاخودشه خوب یادت مونده.
ژستی به خودم گرفتم وگفتم:مااینیم دیگه!!
سارادخترکوچیکه عموبهرام بود ریزنقش وتپل!باچهره ای بانمک ودوست داشتنی فاطمه خانم ساراروتومهمونی دیده بودوازوقارومتانتش خوشش اومده بود حرف خواستگاری که مطرح شدزن عموی من مخالف بود!کلی هم شرط وشروط سنگین گذاشت چون می گفت نمی خوام دامادم طلبه باشه!خلاصه به نتیجه نرسیدندوبهم خورد
هرچندساراهم هیچ تمایلی نداشت وباخنده می گفت یک درصد فکرکنید زن آخوندبشم! ماهم ازخنده ریسه می رفتیم!!تصورش هم محال بود
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نوشته:عذراخوئینی
#قسمت_دوم
نگاهی به اینه انداختم اوف چه جیگری شدم!تیپ مشکی هم بهم می اومد ظاهرم مثل همیشه عالی بود مانتوی کوتاه باساپورت، موهام رودورشانه ام پخش کردم بقول دوستم اگه گونی هم بپوشم بازم خوشتیپم لبخندرضایت بخشی زدم وازاینه دل کندم...
بخاطرکاربابام دیرحرکت کردیم به مراسم خاکسپاری نمی رسیدیم عموم اینا زودتررفته بودند ولی قرارشدسارابامابیاد که البته هنوزراه نیوفتاده خوابش برد!منم برای اینکه حوصلم سرنره سری به فیس بوک ولاین زدم مسعودهمگروهیم کلی جوک وعکس بامزه برام فرستاده بود یکیش خیلی باحال بودصدای خندم رفت هوا. مامان باعصبانیت به سمتم برگشت! منم حق به جانب گفتم:واچیه مگه به جوک خندیدم ایرادی داره؟! شرمنده که نمی تونم تریپ غم بردارم اصلامی خوام برگردم خونه!
سارادستش رودورگردنم انداخت_عزیزدلم ماکه حرفی نزدیم فقط من یکم سکته کردم که اونم اشکالی نداره فدای سرت!.ازلحنش به خنده افتادیم
کلاشگردم این بودهرموقع خرابکاری می کردم شرایط روبه نفع خودم تغییرمی دادم....
نگاهی به بالاوپایین کوچه انداختم پرازماشین بودوجای خالی پیدانمی شد تاج گلی کناردرقرارداشت صوت خوش قران وصدای گریه هایی که ازخونه می اومدباهم امیخته شده بود هرقدمی که برمی داشتم سنگینی روی قلبم احساس می کردم نوشته اعلامیه توجهم روجلب کرد
_جانبازشهید سیدهاشم...!!پس چراکسی دراین موردچیزی نگفت؟ به عکس خیره شدم !چهره مهربان و نورانی اش حیرت زده ام کرد حس می کردم سالهاست می شناسمش!.بی اختیارقطره اشکی ازگونه ام سرخورد
باصدای مامان به عقب برگشتم که همزمان نگاهم به دوچشم جذاب وگیرادوخته شد عجب شباهتی باصاحب عکس داشت...
بانیشگون سارا به خودم اومدم حالااین شازده پسرپیش خودش چه فکری می کرد ؟داشتم درسته قورتش می دادم وای گلاره گندزدی!
بعدکه رفتیم داخل سارابهم گفت _طرف اسمش محسنه پسرفاطمه خانم،ولی سیدصداش می کنند اشاره ای هم به خاستگاری سه سال پیش کرد!._ یه خواهرهم داره که دوسال ازش کوچیکتره اسمش لیلاست!.
ولی خدایش خیلی جذاب بود قدبلندوچهارشونه حتی وقتی ازشرم نگاهش روبه زمین دوخت هم برام خاص وجالب بود حیف نبودکه بهش جواب رد داده بودند؟!ازافکارخودم حرصم گرفت انگارنه انگار اومدم مجلس ختم حتی یادم رفت تسلیت بگم!!
@modafehh
📌سه شنبه
ناهار:
باقر العلوم؛امام محمد باقر
(درود خدا بر او باد)
شام:
شیخ الائمه؛امام صادق
(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اه ...
یا رقیه 🥺💔
@modafehh
#دلم_برای_شهید_نوشت❤️
بسم رب الشهید خاطره ای از داداش چند روزی مونده بود به تولد بنده ازاون جایی که همیشه با داداش صحبت میکنم بهش گفتم داداش اگه میشه یه کادو برای تولدم بهم بدین حالا معنوی یا مادی فرقی نمیکنه.... چند روزی گذشت ،،،،شد یه روز بعد تولدم به داداش گفتم :داداش حتما کادومو بهم دادین و معنوی بوده برای همینه که من نمیدونم و نفهمیدم چیه!! توی همین روز من از طرف عموی بزرگوارم کادویی دریافت کردم کادو رو باز کردم و.... جدای از اون کادو متوجه یه پارچه سبز شدم خیلی بهش توجه نکردم چون احتمال میدادم احتمالا از یه جایی افتاده داخل جعبه ..... اون روز عموم رو ندیدم چند روز بعد که دیدمش بهم گفت دوست من تو سوریه /دمشق کار میکنه یه بار که رفته بوده حرم به شدت یاد من افتاده و برام پارچه سبز متبرک شده به ضریح خانم حضرت زینب (س) رو اورده یه تیکه ش رو برات برش زدم گداشتم تو جعبه دیدیش؟؟؟ منم که از همه جا بی خبر بودم گفتم وااای نهههه رفتم سمت جعبه و درش اوردم و.... تازه بعد چند دقیقه یادم اومد که من به داداش حمید گفتم برام کادو بیاررره!!! من ماندم و ان پارچه سبز متبرک به ضریح خانم حضرت زینب (س) و دلی که اتش گرفته بود .....
#ارسالی_شما
🍃@modafehh
سلام رفقای عزیز ❤️
امیدوارم که حال دل تک تکون خوب باشه😊✨
ان شاالله میخوایم با کمک شما عزیزان دو برنامه از سمت گروه جهادی شهید حمید عزیز برگزار کنیم
یکی بابت عزاداری های اخر ماه صفر و یکی که خیلی شیرین و مهمه تهیه جهیزیه واسه یه عروس خانم آبرومند😊✨
بسم الله بیاین هر کدوممون به اندازه توان حتی شدع به هزار تومن هم سهیم بشیم
یاعلی مدد❤️🌸
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
نوشته:عذراخوئینی
#قسمت_سوم
خونه قشنگی داشتند یک باغچه نقلی زیبادرکنارحیاط درست شده بودوگلدان های پرگلی هم دراطرافش قرارداشت...
فضای غم انگیزخونه منوسمت حیاط کشاند..نفس حبس شده ام روآزادکردم توفکروخیال بودم که توپی محکم به صورتم خورد!!به خودم که اومدم نگاهم به پسربچه ای افتادکه مثل گربه روی دیوارنشسته بود._توپ رومیندازی یاخودم بیام!.
اخمام توهم رفت وازعصبانیت دستام رومشت کردم چقدربی ادب بود
_یالابپرپایین ومثل بچه ادم درخونه روبزن وبخاطررفتاربدت عذرخواهی کن بعدهم بگوخاله جان میشه توپم روبدی؟!.
خندیدوگفت:_حوصله داریا!چه خودش روهم تحویل میگیره!.نگاه عصبانیم روکه دید زبون درازی کرد.
بدون اینکه جلب توجه کنم ازاشپزخونه چاقو برداشتم وزیرشالم قایم کردم وبه حیاط برگشتم ازنتیجه کارم راضی بودم بایدبراش درس عبرتی می شد تا از این به بعدبابزرگترازخودش درست رفتارکنه!.
پشتم به دربودکه صدای زنگ اومدازهمون پشت توپ روبیرون انداختم حتی اینجاهم دست ازشیطنت برنمی داشتم هیچ صدایی نیومد یکم عجیب بود! سرموبه طرف دربرگردوندم امابادیدن سیدخشکم زد
نگاه متعجبش روازمن گرفت وبه زمین دوخت لبخندی گوشه لبش بود دیگه ازاین بدترنمی شد هول کردم وخجالت کشیدم واین بارمن سرم روپایین انداختم!!.
غروب رفتیم سرخاک گریه های فاطمه خانم دل ادم روبه دردمی اورد سیدکمی دورترایستاده بود وارام اشک می ریخت
کنارلیلانشستم نمی دونستم تواین موقعیت چی بایدبگم بخاطرهمین فقط به نجوای سوزناکش گوش دادم
_ازوقتی یادمه کلی دستگاه بهت وصل بود خوب نمی تونستی نفس بکشی امانفس مابودی سایَت بالاسرمون بودپشت وپناه داشتیم اخ باباجون نمی دونی چقدردلتنگ نگاه مهربونتم سرش رو روی قبرگذاشت وازته دل گریه کرد.
دیگه نمی تونستم این صحنه روتحمل کنم تاحالاتوهمچین موقعیتی قرارنداشتم
ازجمع فاصله گرفتم احتیاج داشتم کمی تنهاباشم........
ازسرخاک که می اومدیم ماشین باباخراب شد مجبورشدیم شب روبمونیم اماعمواینابرگشتند....
اهسته ازپله هاپایین اومدم می خواستم برم حیاط توفضای بسته نمی تونستم بمونم اصلاارام وقرارنداشتم
سیدروی کاناپه خوابش برده بود وکتابی باجلدقشنگ کناردستش بود حسابی چشمم روگرفت کمی جلوتررفتم تاکتاب روبردارم اماپام به لبه میزبرخوردکرد ولیوان روی زمین افتاد یکدفعه هوشیارشد فاصله کمی باهم داشتیم نگاهش باچشمانم تلاقی کرد مثل برق گرفته ها ازجاپرید فقط تونستم به کتاب اشاره کنم دراتاق فاطمه خانم که بازشدبیشترهول کردم خواستم برگردم که این بارپام به لیوان خوردوپخش زمین شدم چه ابروریزی شد کم مونده بودگریم بگیره باکمک فاطمه خانم بلندشدم انگارهمه خرابکاری هام بایدمقابل چشمای سیداتفاق می افتاد!!......
🌱@modafehh