#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه پنجم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
📌پنج شنبہ
ناهار :
جواد الائـمہ؛امام محمد تقی
(درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی
(درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
بـہتکتکثانیہهاینبودتقسم
دارندضررمیکنندمردمدنیآبدونتو ..'
-امامزمان
@modafehh
‼️اونـٰایۍشَھیدمیشَنکِہ
مثلآقاابراهیـمهـٰادۍوَقتۍ
دیـدتیپـِشطوریہ
کِہبـاعِثجَـلبتَوجہنامَحـرَممیشہ،
تیپشـوعَوضکَرد،
نَہاونـٰایۍکِہوَقتۍدیدتیپِشخوبہازَش
سوءاستفـٰادهکَرد🚶🏿♂!'
#تلنگر
"♥️🌼
سلام رفقا
ممنونم از همراهی همیشگی شما عزیزان😊
تا امروز خیلی از مشکلات و گرفتاری ها به لطف خدا و همراهی شما دوستان حل شده
ان شاالله قراره در برنامه جدید گروه جهادی شهید حمید سیاهکالی مرادی پخت و پخش غذا داشته باشیم
عزیزانی که مایل به سهیم شدن در این نذر هستن میتونن نذورات خودشون رو به شماره کارت زیر واریز کنن😊✨
5892-1014-3270-6790(برای کپی شماره کارت روی شماره بزنید)
توسل به امام حسن مجتبی (ع)
#دهه_سوره_واقعه
رفقا در نظر داریم یک دهه سوره واقعه بخونیم و هدیه کنیم به امام حسن مجتبی ع،
این دهه از فردا شروع میشه و تا ده روز ادامه داره ، روزی یک مرتبه سوره واقعه ،
با توجه بخونیم و امید داشته باشیم به استجابت..
عزیزانی که تمایل به شرکت دارند به بنده اطلاع بدن 🙏🏻👇🏻🍃
@khadem_sh
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نوشته:عذراخوئینی
#قسمت_پایانی
باصدای راننده که گفت رسیدیم به خودم اومدم کرایه روحساب کردم وپیاده شدم نگاهی به اطراف انداختم یاد اون شب افتادم که بخاطرنذری اومده بودیم چقدر زودگذشت. به کوچه که رسیدم پاهام قفل شد قدرت حرکت نداشتم نمی دونستم چطوری با محسن روبروبشم باچیزهایی که شنیدم ته دلم خالی شده بود یعنی قبولم می کرد؟ شایدنظرش نسبت به من عوض شده بود
هنوزدستم رو زنگ نرفته بود که در بازشد ،هول شدم وعقب تر رفتم.فاطمه خانم هم دست کمی ازمن نداشت چندلحظه ای نگام کرد.صدام می لرزید چشمام پرازاشک شد._شمادیگه چرا؟مثل مادرم بودید چرادلتون به حال من نسوخت؟.باشرمندگی سرش روپایین انداخت وگفت:_حلالم کن می خواستم بهت بگم ولی محسن مانعم شد._الان کجاست؟می خوام ببینمش.ازدرفاصله گرفت به اتاقی که پنجرش سمت حیاط بود اشاره کرد.وارد حیاط شدم وسراسیمه ازپله هابالا رفتم ولی باحرفی که زد میخکوب شدم!
_پسرم هردو چشمش رو ازدست داده،میگه نمی خواد تو رواسیرخودش کنه، کنارکشید تابه زندگیت برسی!.زانوهام سست شد محسنم نابینا شده بود؟یعنی دیگه نمی تونست جایی روببینه؟!. روی همون پله نشستم قلبم چنان تیرکشید که دستم روقفسه سینم مشت شد.بالکنت گفتم:_من..که..می..می تونم...ببینمش...اونم..یک دل..سیر.دستم روبه نرده تکیه دادم وبه سختی بلندشدم تمام بدنم سنگین شده بود هرقدمی که برمی داشتم انگارساعت ها طول می کشید توهمین چند دقیقه به اندازه چند سال پیر شدم...
دستگیره رو چرخوندم درکه بازشد بلاخره دیدمش.به نماز ایستاده بود وقتی یک دستش روبرای قنوت بالا برد تازه فهمیدم دست دیگش حرکت نمی کنه!.به سجده که رسید کنارش نشستم چفیه ای که دور گردنش بود روبه صورتم کشیدم صدای گریم بلندشد.شونه هاش می لرزید چه خلوت خوبی باخدا داشت که البته من بهم زدم.نمی دونم چقدر گذشت ولی دلم آروم گرفته بود.نمازش رو که تموم کرد بالحنی که سعی می کرد سردباشه گفت:_عمرت روپای من تلف نکن برو سراغ زندگیت.مطمئن باش دلخورنمیشم تولیاقت خوشبخت شدن روداری.
_زندگیم تویی کجابرم؟به خیال خودت می خوای درحقم فداکاری کنی؟.اجازه نمیدم جای من تصمیم بگیری وقتی انتخابت کردم یعنی هدفت روهم قبول کردم.چون راهی که رفتی برای من هم مهم وبا ارزش بود.هیچی عوض نشده،توهمون محسنی منم همون گلاره یک درصد هم به احساسمون شک نکن._خواهش می کنم برو.اینجا نمون!ازترحم خوشم نمیاد.می تونم ازپس زندگیم بربیام.
بغض سختی گلوم و می فشردچندساعتی می گذشت ولی دیگه هیچ کلمه ای بینمون رد وبدل نشده بود .کیفم روبرداشتم وبلندشدم زن داییش بلافاصله گفت:کجاعزیزم؟.دراتاقش باز شد من از اون سرسخت تربودم وازحرفم کوتاه نمی اومدم._دیگه مزاحمتون نمیشم باید برم خونه...می دونستم که پشت سرم ایستاده بود بخاطرهمین با شیطنت گفتم:_به محسن هم بگید هیچ وقت نمی بخشمش!نمی تونه با این کارها نظرم رو عوض کنه فقط دلم رومی شکنه!!فعلاخداحافظ.هنوز چندقدمی بیشتر برنداشته بودم که زنگ صداش دوباره بی قرارم کرد:شب عیده نمی خوای کنارماباشی؟!.
باتعجب چرخیدم سمتش._ نباید جای توتصمیم می گرفتم اما همش بخاطر خودت بود.ولی...خانوادت چی؟ مطمئنم که راضی نمیشن.
تودلم غوغایی بود ازخوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم می دونستم که طاقت قهر وناراحتیم رونداشت._مامانم که تو تیم ماست حتما بابام رو راضی می کنه...همه با خوشحالی دست زدند فاطمه خانم صورتمون روبوسید وبرای خوشبختیمون دعاکرد.نگاهم به لیلاافتاد ازخوشحالی اشک می ریخت لبخندی زدم وکنارش نشستم ودرآغوش هم جای گرفتیم.
بهار راباتو یافتم.در لحظه ناب عاشقی درساعت تحویل عشق هفت سین نگاهت را برلوح قلبم هک کردم تا ماندگار بماند عیدی بهار،با تو به تولد سال می روم که هزارو...اندی سال شود عمر عاشقی
🌱پایان🌱
✨@modafehh
#منم_قرآن_میخونم
صفحه ششم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#جمعه_های_انتظار🌱
رفته ای در سفر و آمدنت دیر شده!
مشکلی هست مگر باعث تأخیر شده؟
سالها می گذرد غایبی از دیده ی ما
نکند چشم تو از دیدن ما سیر شده؟!
حالمان حال خوشی نیست بیا کن مددی
زندگی بی تو دگر سخت و نفس گیر شده
الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة❤️
🌱@modafehh
#منم_قرآن_میخونم
صفحه هفتم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
🖤🖤
07.mp3
4.52M
مداحی ای که آقا رضا نریمانی واسه شهدای قزوین و حمید آقا خوندن💔
جـمـعـــــہ:
ناهار
امام حسن عسکری
(درود خدا بر او باد)
شام:
حضرت ولیعصر
(درود خدا بر او باد)
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
توسل به امام حسن مجتبی (ع) #دهه_سوره_واقعه رفقا در نظر داریم یک دهه سوره واقعه بخونیم و هدیه کنیم ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
سلام داستان اشنایی من و داداش حمید برمیگرده به سفر راهیان نور که خادم بودم و شب برای خاموشی به تک تک اتاق ها سرمیزدیم اتفاقی یکی از دخترخانم ها تا من رو دید دوید سمتم و منو برد به طرف دوستانش با هیجان میگفت بچه ها شهید سیاهکالی مرادی عده ای از بچه ها دورم جمع شدن و همگی با حیرت نگاهم میکردم خیلی کنجکاو شدم سریع به سمت مبایلم رفتم و اسم شهید رو جستجو کردم منم از شباهتم به شهید متحیر و البته خیلی خوشحال شدم بعد از سفر راهیان کتاب یادت باشه رو تهیه کردم با هر خطش به یاد ابجی فرزانه خندیدمو و گریه کردم هرچندوقت یکبار کتاب رو میخونم، تو اکثر جمع های مذهبی همه از شباهت من به داداش میگن و من واقعا خوشحال میشم. یکی از بزرگترین ارزوهام رفتن به مزار شهید و دیدن ابجی فرزانه ست...
#ارسالی_شما
#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه هشتم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
قاصدک سلام هایمان رو به سوی تو میفرستیم...🥹
یا مهدی عجل الله فرجه ❤️🌱
✨@modafehh
#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه نهم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
📌شنبہ
ناهار:
پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله
(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام:
آقا جانم حضرت امیر المومنین؛
(درود خـدا بر او باد)
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌱•
اربعین گذشته ولی من هنوز امید رفتن دارم آقا 🥺💔🍑
مرا هزار امید هست
و هر هزار حسین....
#امام_حسین
✨@modafehh
#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه دهم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️