eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ارباب واجبِ شرعیِ عشقست سلامِ سرِ صبح السلام ای همه ی عشق و مسلمانی من صلی الله علیک یااباعبدالله الحسین_ع💚 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مے دانیـد! بِینِ خُودِمـان بِمـانَد گـاهے! دلمـان مےخواهَـد دِلِ شما هَـم بـرای ما تَنگـ شَود... ! #گاهی_نگاهمان_ڪنید💔 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹امام خامنه ای : 👈همین الان کسانی در دنیا هستند که با شهدا اُنس بیشتری دارند، در مشکلات زندگی متوسّل به شهدا می شوند و شهدا جواب می دهند. اُنس با شهدا را امروز تجربه کن ... ♥️ کانال رسمی شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی مرادی @modafehh
💚 اگرشهیدان به اقتداڪردند و جان دادند خانمها باید به اقتدا کنند این چادر فقط‌یڪ‌¹حجاب نیست. چادر لباس رزم است،لباس‌آنهایۍڪه مشغول مبارزه اند. همانهایۍڪه راهشان راه زینب‌س‌است. چادریهاهمیشه‌درسنگرند. @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 من شوهرش هستم 》 🖇ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم‌های پف کرده ... از نگاهش خون می‌بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می‌بره و میزاره کف دست علی ...😖😖 ⭕️بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ... 🔸- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی❓ ... از نعره های پدرم🗣، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می‌کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ...👧😭 🔹علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می‌کنی با زینب بری توی اتاق❓ ... قلبـــ❤️ــم توی دهنم می‌زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ... ⚡️⚡️ 🔸علی همون‌طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی‌داشت و عربده می‌کشید ...🗣🗣 - این سوال مسخره چیه❓ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ... - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟...💛 همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد😡 ... - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک‌مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ...✨✨ 🔹از شدت عصبانیت😖، رگ پیشونی پدرم می‌پرید ... چشم‌هاش داشت از حدقه بیرون می‌زد ... لابد بعدش هم می‌خوای بفرستیش دانشگاه❓ ... ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 ایمان 》 🖇علی سکوت عمیقی کرد ... 🔹- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ...😊 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید😡 ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ... - اون وقت ... تو می‌خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی❓... تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...😠 🍃✨- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه‌ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ... این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ... پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ... در رو محکم بهم کوبید و رفت ... پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
میان این همه تشویش و بی‌قراری شهر «حسین» امن‌ترین تکیه‌گاه نوکرهاست! ... ... #شبتون بخیر @modafehh
⚘ #یادت_باشد #شهید اسم نیست، بلکه یک رسم است... ⚘یادت باشد که شهید عکسی نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش شود... شهید مسیر زندگیست...🌿 راه است و مرام است! #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات #صبحتون شهدایی🌷 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار_سلیمانی: با‍‍شهدا بودن سخت نیست🍃 با‍‍شهدا ماندن سخته #مثل شهدا بودن سخت نیست🍃 #مثل شهدا ماندن سخته راه ‌‍‍شهدا یعنی...🌹 #نگهداشتن آتش در دستانت🌺 #خدا #شهادت @modafehh
غربال شدن مردم در آخرالزمان مثل غربال شدنِ اصحاب حضرت امام حسین علیه‌السلام در شب عاشوراست. @modafehh
#ارسالی از اعضاء🌱 دقایقی پیش مزار حاج محمد ابراهیم همت دعا گو بودم @modafehh
zendegi.mp3
2.75M
روایت نویسنده کتاب یادت باشد آخرین جمله ای که همسر شهید سیاهکالی با بغض گفتند ویژه برای همه دوست داران شهید پنجم دی ماه موسسه طلوع ساختمان بهشت @modafehh
#ارسالی از اعضاء🌼 @modafehh
این روزا هرڪے یہ چیزے از دست مےده، حواسمون باشہ ما دینمونو از دست ندیم... @modafehh
خودش‌را ، محسنش‌را ، هرچه داردمےدهد‌زهرا... فقط‌ڪافےست پاےِ مرٺضےیش‌درمیان‌باشد... · · @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 شاهرگ 》 🖇مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی‌تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم 😥... 🔸چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ✨... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده⁉️... بغضم ترکید😭 ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می‌خوای برات آب قند بیارم❓ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد 😭... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی❓ ... - می‌دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود❓ ... 🔶لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😳 ... - یه استادی🤓 داشتیم ... می‌گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلـــ❤️ــم رو به روی بقیه ببنده ... سکوت عمیقی کرد ... 🔷- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی‌قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...✨👌 🔻راست می‌گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی‌حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می‌دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ...❤️ ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
برای اونایی ڪه دادی شڪر برای اونایی هم ڪه ندادی شڪر، چون بعدش بهترشو بهم دادی مهربونم💛 الهی @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح بردن نام حسین بن علی می چسبد اَلسلام علَی الْحسَیْن وعلی علی بْن الْحسین وعلی اولادالحسین وعلی اصحاب الحسین💚 @modafehh