فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #تلــنگــــــر
👈سنگین باش!
🔻سبک باشی ...
😈شیطون زود جا به جات میکنه
⛔️گناه ازخواهشنَفْسشروعمیشه ...
❌میل به گناه ؛ نسیان ؛ غفلت ...
⬅️شیطان منتظره تا ما بریم به طرف غیر خدا
إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی ...
راه گریزی نیست✖️
مگر خدا به انسان رحم کند!☑️
•~ وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ ...~•
@modafehh
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوششم
《 گمان 》
🖇گمانی فوق هر گمان، اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد …علی کار خودش رو کرد .. اونقدر باوقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمیاومد …
🌸با شخصیتش، همه رو مدیریت میکرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش میاومد … قبل از من با زینب حرف میزدن… بالاخره من بزرگش نکرده بودم …
🔹وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد …میترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد…دیپلمش رو با معدل بیست گرفت … و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد …✨
🔸توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود … پایینترین معدلش، بالای هجده و نیم بود …هر جا پا میگذاشت… از زمین و زمان براش خواستگار میومد … خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود …مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید …
🔻اما باز هم پدرم چیزی نمیگفت … اصلا باورم نمیشد …
گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس میکردم مریخیها عوضش کردن …
▫️زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود …سال ۷۵، ۷۶ … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود … همون سالها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجهاش … زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد …
🍀مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش میرسید … هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگتر و وسوسه انگیزتری میداد …ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت …
💢 اما خواست خدا … در مسیر دیگهای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمیکردیم …
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•