eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
نیسٺ ممڪن هـرڪہ مَجنـون شد دگر عاقل شـود ! · · @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 سومین پیشنهاد 》 🖇علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین … – ازت درخواستی دارم … می‌دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می‌تونی راضیش کنی …👌 🔹با صدای زنگ ساعت⏰ از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم…و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه …پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب گذشت … علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت… 🔸هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …خیلی دلم سوخت … 💔 🔻اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی‌تونم …زینب بوی تو رو میده … نمی‌تونم ازش دل بکنم و جدا بشم… برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد …😳 ▫️هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت‌تره …اگر اون دنیا شفاعت من رو می‌خوای … راضی به رضای خدا باش … 🍀گریه‌ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود … همه این سالها دلتنگی و سختی رو… بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش … 💠سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم … – دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه‌ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی‌خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم …رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد…✨ 🌸مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود … 🔻از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می‌کنن؟ … 😁خندید … – تا نگی چی شده ولت نمی‌کنم … 🔹بغض گلوم رو گرفت … – زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟… دست هاش شل شد و من رو ول کرد …😳😔 ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 کیش و مات 》 🖇دست‌هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود … 🔻چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت … 🔹ای بابا … از کی تا حالا بزرگ‌تر واسه کوچیک‌تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …رفت سمت گاز … 🔸راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه ناهار چیه؟… بقیه‌اش با من …دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی‌تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم … 💢خیلی جای بدیه؟ … – کجا؟ … – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده … – نه … شایدم … نمی‌دونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم … 🍀توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب‌های بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی‌فهمیدم چه خبره … 🔻زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونه‌های درشت اشک از چشمش سرازیر شد … ▫️به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات … وسط آشپزخونه … ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ صدها گله پيش يار بردن عشق است با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است ای قلب تپنده جهان، مولا جان💓 يکبار تو را دیدن و مردن عشق است فرج_صلوات @modafehh
مراسم گرامیداشت چهل ویکمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی وچهلمین روز شهادت سردار سرافراز حاج قاسم سلیمانی ودومین سالگرد افتتاح هیئت مذهبی مکتب الزهرا(سلام الله علیها)در گنجینه شهدای گلزار شهدای شهرستان زابل به یاد شهید سیاهکالی عزیزو تمامی اعضای محترم کانال بودیم از اعضاء🌸 @modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽 پنج شنبه ها ناهار☀️: جواد الائمه،امام محمد تقی (درود خدا بر او باد ) شام🌙: هادی دلها ، امام علی النقی (درود خدا بر او باد) 🍂🍁🍂 @modafehh 🍁🍂🍁