anjavi - komeil.mp3
859.6K
😃 #طنز _
🎤 جبهه و مداحی
🎼 وقتی شهید جلیل گندمکار شروع کرد به خوندن یه فراز از دعای کمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ" ....😃
#حجت_الاسلام_انجوی_نژاد
@modafehh
••
#توڪل يعنیواقعاًاعتقادداشتهباشیم ڪھ هیچمؤثّرۍدرعالموجود،غیراز
#خدا نیست...!
﴿لامُؤثّرَفیالوجودِاِلّااللّه﴾
- #آیتاللهحقشناس
نماز اول وقت فراموش نشه
@modafehh
موسسه مردم نهاد شهید حمید سیاهکالی مرادی⚘
@modafehh
* 🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_ششم
سارا صندلی آورد و کنار دوست مشترکشان گذاشت و گفت:
–سوگندجان تو میای اینجا بشینی و من برم جای تو؟
و به صندلی خالی اشاره کرد.
آن دختر که حالا فهمیدم اسمش سوگنداست. گفت:
–حالا چه فرقی داره بشین دیگه.
–بیا دیگه، جون من.
سوگند یه ای بابایی گفت و بلند شدو جایش را به ساراداد.
سارا تا نشست سرش را کرد زیر گوش راحیل وخیلی آروم شروع به حرف زدن کرد.
گاهی خودش بلند بلند می خندید، ولی راحیل آرام می خندیدوخودش را کنترل می کردو هی به سارا با اشاره می گفت که آروم تر.
خیلی دلم می خواست بدانم چه میگویند ولی خیلی آرام حرف می زدند، بخصوص راحیل، صدایش از ته چاه درمی آمد.
باامدن استاد همه حواسشان پیشش رفت.
او تمام مدت حواسش به استاد بودومن حواسم به او.
برام سوال شد، اوکه اینقدرحواسش هست سر کلاس، پس جزوه واسه چی می خواست؟
بعد از کلاس، بلند شدم که بیرون بروم. اوهم بلند شد تابا دوست هایش برود. ایستادم تا اول آنهابروند، همین که خواست از جلویم رد بشود، پایین چادرش به پایه ی صندلی جلویی من، گیرکرد. چند بار آرام کشید که آزادش کنه ولی نشد، فوری گفتم:
–صبرکنید یه وقت پاره می شه سریع خم شدم ببینم کجا گیر کرده، دیدم یک میخ از پایه بیرون زده وچادرش به نوک میخ گیر کرده، چادرش را آزاد کردم و گفتم:
–به میخ صندلی گیر کرده بود.
سرم را بالا آوردم که عکس العملش را ببینم، از خجالت سرخ شده بود.
بادست پاچگی گفت:
–ممنونم،لطف کردید، و خیلی زود رفت.
کنارمحوطه ی سر سبز دانشگاه با بچه ها قدم می زدیم که دیدم سارا و راحیل و سوگند به طرف محوطه می آیند،با سر به بهارکه کمی آن طرف ترایستاده بود اشاره کردم و گفتم:
–ازشون بپرس ببین میان بریم کافی شاپ.
سعید نگاهی متعجبش رابه من دوخت و گفت:
–آرش اون دوتا گروه خونیشون به ما نمیخوره ها، و اشاره کرد به راحیل و سوگند.
اهمیتی به حرفش ندادم.
نزدیک که شدندبهار پرسید:
–بچه ها میایین بریم کافی شاپ؟
سارا برگشت و با راحیل و سوگند پچ و پچی کرد و از هم جدا شدند سارا پیش ماآمد و گفت:
–من میام.
نمیدانم چرا ولی خیلی دلم می خواست راحیل هم بیایدولی او رفت.
به سارا گفتم:
–چرا نیومدند؟
–چه میدونم رفتن دیگه.
سعید گفت:
–سارا این دوستهات اصلا اجتماعی نیستن ها.
سارا اخمی کردو گفت:
–لابد الان می آمدند با تو چاق سلامتی می کردند خیلی اجتماعی بودند، نه؟
ــ نه، ولی کلا خودشون روخیلی می گیرن بابا.
ــ اصلا اینطور نیست.اتفاقا خیلی مهربون و، شوخ طبع و اجتماعین، فقط یه خط قرمزایی واسه خودشون دارند دیگه.
حرفای سارا من رو تو فکر برد، به این فکر می کردم که این خط قرمزاچقد آزار دهنده است، او حتی به همکلاسی های پسرش سلامم نمی کند، سلام چیه حتی نگاه هم نمی کند، چطوری می تواند؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
➯@modafehh
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
وَ لاَ تُخْلِنِي يَا رَبِّ ...
-یـک جـاهـایـی هسـت
کـه جای ما آنجا خـالـی اسـت...(:
#مثلکربلا...💔🌱
شبتون کربلایی
@modafehh
#امام_حسین_علیه_السلام
آیینهی حقنمای عشق است حسین
در نای زمان،نوای عشق است حسین
بر فُلک نجات، آن دُر بحر شرف
فرهیخته ناخدای عشق است حسین
#السلام_علیک_یااباعبدالله❤️
@modafehh
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
موسسه مردم نهاد شهید حمید سیاهکالی مرادی⚘
@modafehh
✅به آب نوشیدنی گلاب اضافه کنید
✍گلاب غنی از آنتی اکسیدان و دارای خاصیت ضدالتهابی است، و کاهش دهنده لکه ها و بهبود دهنده رنگ پوست بوده و مقوی معده، قلب، کبد و اعصاب بوده و آرامبخشی قوی است.
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 چگونه گناه نکنیم "جلسه ششم"
👤•.استاد رائفی پور•.
✔️ پیشنهاد ویژه 👌👌
@modafehh
توی دعای کمیل اتون ما رو هم دعا کنید 🌱✨
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
تنهاترین غریب کجایی ظهور کن
ای بهترین حبیب کجایی ظهور کن
آقا بیا دوباره حوالی قتلگاه
پیچیده بوی سیب کجایی ظهور کن
بر سینه ی حسین نشسته هنوز هم
این شمر نانجیب. کجایی ظهور کن
یا صاحب الزمان. .......
یا صاحب الزمان ............
40.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقدمه روضه هامون باشه . . .
امشب میخوام برم در خونه باب الحوائج
علی اصغر ابا عبدالله
روضه خونه هر شب میومد روضه بخونه
به اون عالم بزگوار میگفت از کی بخونم
میفرمود از علی اصغر بخون
میخوند
دوباره فردا شب میگفت از علی اصغر بخون
هر شب میگفت از علی اصغر بخون
یهو یک شب اعتراض کرد
گفت آقا
هر شب دارم از علی اصغر امام حسین میخونم
پس بقیه شهدا کربلا چی
یهو عالم بزگوار گریه کرد
بقیه شهدای کربلا
تونستن از خودشون دفاع کنند
ی زرهی داشتند
اگه تیر به سمتشون پرتاب میکردند
حداقل کاری که میتونستند بکنند توانی داشتند .دستی داشتند که این تیر ها رو رد بکنند
اما دل ها بسوزه برا اون بچه شیرخواری که
همچین که ابی عبدالله این بچه رو به سمت آسمون بلند کرد
یکدفعه دید این بچه داره دست و پا میزنه
همچین که نگاه کرد
دید از گوش تا گوش علی بریده
با چه رو خیمه ببرم این سر آویزان را
چه کنم مشکل این. حنجر خون ریزان را
به سفیدی گلوی تو کسی رحم نکرد. رسم کوفی نیست بگیرم هدف
آخ دست و پایی زدی و. باز تبسم کردی
هر حاجتی داری مد نظر بگیر با همین ی بیت
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
گفت آقا جان
مردم خیلی گرفتارن
پس کی شما میاین
تا گفت مردم گرفتارن
آقا جواب داد
مگه علی اصغر ما نیست
چرا به مردم نمیگید در خونه علی اصغر ما رو بزنن
امشب ما هم گرفتاریم
اومدیم در خونه باب الحوائج رو بزنیم
همه امشب اومدن ی جور دیگه برا علی اصغر گریه کنند
آنقدر لب تشنه و معصوم بود ...
گریه هم میکرد نا مفهوم بود ...
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل مو بود
بچه های کوچک رو دیدی
اگه توجه نکردی از امشب توجه کن
ی دستی به سرشون بزنید میبینید استخوانشون نرم نرمه
مادرش از تشنگی شیری نداشت
در میان خیمه ها مغموم بود
جان به قربان غریبی حسین
از دو قطره آب هم محروم بود
با سه شعبه طفل شش ماهه زندن
در میان کفر هم مظلوم بود
اما اهل روضه میفهمه اینو
بین دستش یکطرف جسم علی
یکطرف هم صورت و حلقوم بود ...
ی اشاره و رد شم و برم
گوش تا گوش علی پاشیده شد ...
لالایی بخواب ای عمرم
لالایی طنازی کن
می باره از چشمام بارون
با گونه هام بازی کن
بازی کن
گریه میکنی
بدنم می لرزه
پسرم
ناله میزنی جگرم می سوزه
دست و پا نزن
مادرت میمیره
رفتنی و شدی
پسرم چند روزه
لالایی لالا ای جونم
لالایی مرد میدونم
ببخشید منو خیلی زود میرم توی روضه
بعضی از روضه ها رو باید بی هوا آدم بخونه
دو تا روایت داریم برا این بچه
ی روایت میگه
همچین که بی بی زینب این بچه رو داد دست ارباب من و تو
تا این بچه رو بغل گرفت
اون نانجیب امون نداد
حتی نداشت حسین این صورت رو ببینه
تا این بچه رو تو بغل گرفت
یهو دید سر نداره
به دستانم غل و زنجیر دارم
پسرم
گلایه زیر لب از تیر دارم
چرا قهری مگر تقصیر دارم
بیا از نیزه پایین شیر دارم
بیا از نیزه پایین شیر دارم ...
دو دستم را به زیر آب بردم
حلالم کن
حلالم کن
نبودی آب خوردم
حلالم کن
ای حسین. حسین. حسین.
حسین جان
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
اََوَلَسْنا عَلَی الْحَق، پس چرا راهتو میبندن
اولسنا علی الحق، به زمین خوردنت میخندن
اولسنا علی الحق، چرا اینجور عذابت کردن
اولسنا علی الحق، چرا محروم از آبت کردن
ای بال و پرم واویلا، رفتی از حرم واویلا
بعد از تو ستون خیمه - افتاده سرم واویلا
حسین. حسین. حسین.
ببخشید منو اگه اذیت شدن
تورو خدا من حقیر هم دعا کنید
شاید به نفس یکی از شما ما هم شهید شدیم
اَمیری حُسین و نِعمَ الاَمیر
اَمیری حُسین و نِعمَ الاَمیر
چی میشه فرصتی بازم اجل بده به من
شبیه قاسمش آقا عسل بده به من
شکسته اومدم که دستمو بگیری تو
تو رو به جون فاطمه محل بده به من
حرم حرم تموم گفتگومونه حسین
بیا و تا هنوز جوونیمون نرفته و
یه کاری کن شهادت آرزومونه حسین
یادتون باشه همه رو دعا کنید ...
دعا کنید ان شاءالله آقا زودتر ظهور کنه
دعا کنید بتونیم درست بشیم .با گناه هامون اقا رو آزرده نکنیم
تعجیل در فرج آقا امام زمان عج الله
صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما که روزیمون نشده تا حالا
شاید بشه گفت بهترین لحظه ...
ولی ان شاءالله روزی همه . . .
یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها). . . ❤️