•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
همان روزی که برای اولین بار وصیتنامهات را خواندند تیر و ترکش طعنهها به سمت خانوادهات پرتاب شد.
این تیر و ترکش هایی که تمامی نداشت. درهمان روزها و لحظههای سنگین ابتدایی بعد از شهادتت یکی از به اصطلاح دوستان مادر قلبش را نشانه گرفت. از آن سر شهر تماس گرفته بود و به مامان فاطمه گفته بود: «تو لیاقت این بچه رو نداشتی. باید این بچه رو میفرستادی بره خارج از کشور کیف کنه، یا با دوتا دختر درستوحسابی آشناش میکردی، نه که بفرستی سوریه برای جنگ.» آخرسر هم تیر خلاص را زده بود: «خوب شد دیگه، بچهات رفت، سهمیه دکترای خودت و دخترت درست شد.» چقدر فکر بعضیها حقیر است. آنهایی که روح بزرگ مادرت را درک نمیکنند، مادری که سعی داشت به پسرش راه آسمان را بیاموزد نه اهل دنیا شدن را. مادری که رؤیایش روسفیدی نزد مادر سادات بود و هست. مادری که فقط نفس عمیق کشیده بود و جوابی نداده بود به این حرفهای باطل. باید چه جوابی میداد به کسی که هیچ درکی از دنیای تو نداشت. به دایه مهربانتر از مادر....نگاه خیلیها شبیه این دایه مهربانتر از مادر بود. هنوز حتی یک ماه هم از شهادتت نگذشته بود که کسی در خانه را زده و گفته بود: «بچهام مریضه.بیست میلیون لازم دارم. شنیدم بعد از #شهادت محمد، شما دستتون از نظر مالی باز شده. یه بیست میلیون به من بدید. پولی نیست در مقابل پولی که شما گرفتید.»
چطور باید جواب اینها را داد؟تو که نیروی رسمی نظامی نبودی. یک نیروی داوطلب بودی. نیروی داوطلب هم که حق مطالبه پول ندارد. برای دل خودش رفته. برای پول که نرفته. پولی که نداده بودند هیچ، بلافاصله بعد از شهادتت حتی حساب پسانداز خودت را هم بلوکه کردند..
🖇به نقل از #خواهر_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🌷
بریدهای از #کتاب «یک روز بعد از حیرانی»
زندگینامه داستانی #مدافع_حرم شهیدمحمدرضادهقانامیری به روایت #خانواده و دوستان
نویسنده: فاطمه سلیمانی ازندریانی
ناشر: #شهید_کاظمی
@modafehh
[• #خانواده👨👩👧👦 •]
امامرضا﴿؏﴾:
سزاوار است کہ مرد نسبت به خانوادهاش گشاده دست باشد تا آنها آرزوی مرگ او را نکنند ..❤️
📚منلایحضرهالفقیه؛ج۲؛ص۶۸
#چهلحدیثزندگےساز
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
@modafehh
🍂تلنگـ⚒ـر🍂
#تلنگر⚡
#خواهرمـ🧕🏻
تو دنیای مجازی📲 هیچ پسری برای #ازدواج💍یا عشق💕، با دختر آشنا نمیشه❌شاید بتونه علاقه مند بشه. . .
اما عاشق نمیتونه بشه⛔️ و بلکه فقط یک حس زودگذره. . .🍃
پس مراقب باش🙅♀. ارزش نداره #حیا و #نجابتت رو ببری زیر سوال😡
یادت باشه☝️🏼
طرز #حرف زدنت🗣
نوع #استیکردادنت👩💻
نوع #مطلب فرستادنت📧
دل هیچ پسری رو نلرزونه❌
#برادرمـ🙍♂
حواست باشه☝️🏼
اون عکسهایی📸 که با مدل ها و ژست های مختلف میذاری رو #پروفایلت📲 دل هیچ دخترخانومی رو #نلرزونه❣،
بعضی دخترها #زودباورن🥀
ممکنه همان دوستت دارمه💕، اولت را باور کنن و دل بدهند. . .🍂
یادت باشد☝️🏼 که شکسته شدن #قلب را خدا میشنود💔
قلب دختر مثل #چسبه🕯،نمیچسبه بچسبه کنده نمیشه💞 کنده هم بشه دیگه نمیچسبه💔
#خواهرمـ🧕🏻
حواست باشد چه عکسی برای پروفایلت انتخاب میکنی🚷
از اون دخترا هایی باش که میگن👑
قلبـ❤️ـم مثل #قبرم جای یه نفره✅ نه از اون دخترایی که میگن #گور بابای بعضی ها پیش بسوی بعدی ها❌ اصلا میدونی که دختر باید اولین مرد زندگیش #باباش🧔🏻 باشه . .
آخریشم #همسرش💍⁉️
#برادرمـ🙎♂
آن دختری که تو فضای مجازی📲 دل میده اگه یه عکس پروفایل بهتر از تو ببینه میره سمتش🚷
پس مراقب باش✅.
#خواهرم غرور مردی رو نشکن❌
#زینب وار زندگی کن🌸
در آخر🍃
🌹 #عشق حرمت داره
بیایید کاری نکنیم تا عده ای نسبت به عشق بدبین بشن🍂
مجازی📲 جای عشقبازی نیست📛 چون
#آبرو مثل آبه بریزه زمین دیگه نمیشه جمعش کرد موقع چت📩 به آبروی #خانواده هم فکر کن
.
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
💜🌸به وقت #رمان💜🌸
قسمت #سی_ونهم
سوالی نگاش کردم که گفت:
_منظورم اینه که چرا دارین بهم کمک می کنین،من اصلا قصد ندارم زندگی تونو خراب کنم، اما شما به خاطر من دارین بهترین روزای زندگی تونو که میتونستین کنار کسی که دوستش دارین بگذرونین
دارین صرف من می کنین😟
یه کم نگاهش کردم، این عباس بود،
آره، مثل همیشه هم عطر یاسش رو کنارم حس میکردم،😒
همه چیز که سرجاش بود ..
پس چرا دنیا برام یه جوره دیگه شده بود ..
✨یه رنگ دیگه ..✨
انگار تو این دنیا بجز #عباس و #هدفش به هیچ چیز فکر نمی کردم،
#انگارخودم_دیگه_مهم_نبودم ...
بهم می گفت روزامو با کسی بگذرونم که دوستش دارم ..
مگه من داشتم همین کارو نمی کردم!!😒
دوباره نگاهمو👀 به بیرون کشیدم و
گفتم:
_شما خودخواهین آقای عباس!😒
با تعجب نگاهی بهم انداخت و بعد کمی مکث گفت:
_خودخواه؟!!!😟
هنوز نگاهم به دنیای بیرون از ماشین بود که با دنیای درونم متفاوت بود،
خیلی هم #متفاوت، درون من داشت دنیایی دیگه شکل می گرفت،
دنیایی که خودم هم نمیشناختم،
دنیایی که داشت #مَنیت منو ازم می گرفت ...
- خودخواهین چون فقط خودتونو میبینین، چرا فکر می کنین من آرزویی ندارم،😒منم مثل شما جوون و پر احساسم،... منم عاشق خدام، خدایی که مثل شما بی تاب دیدارشم .. اما ..
سرمو بیشتر به سمت پنجره کشیدم که نبینه اثرات بغض😢 رو تو چشمام
- اما شما دارین به مقصدتون میرسین و منم که قول دادم تمام تلاشمو بکنم تا رسوندن شما به هدفتون،😢ولی شما چی؟! نمی خواین به من تو #رسیدن به این #مقصد کمک کنین ...
کمی مکث کردم بغضِ تو گلوم آزارم میداد:
_شما سختی های راه، گرما، سرما، تشنگی، گرسنگی و زخم و درد جنگ رو تحمل می کنین برای رسیدن به شهادت ..
😢اما من که یه دخترم چی؟!😢
من باید چکار کنم، چجوری آروم کنم این دل بی تابم رو ..کدوم راه رو برم تا به خدا برسم، از کجا برم، راهمو از کجا پیدا کنم ...😒شایدم، شایدم باید برای رسیدن به خدا تنهایی و رنج هایی رو تحمل کنم که میدونم سفید میکنه محاسن یه مرد رو!!
بعد کمی مکث که سعی میکردم بغضِ تو گلوم رو مهار کنم
و از ریزشش روی گونه هام جلوگیری کنم گفتم:
_غم انگیزه آقای عباس، نه!.. #شهادت مردایی که #میرن و #خانواده هایی که #می_مونن و
#هرروز_بایاداونا_شهیدمیشن ...😣
#ادامه_دارد...
📚 @modafehh
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚