﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیونهم
《 بر میگردم 》
🖇وجودم آتش گرفته بود … میسوختم و ضجه میزدم … محکم علی رو توی بغل گرفته بودم … صدای نالههای من بین سوت خمپارهها گم میشد …
🔻از جا بلند شدم … بین جنازه شهدا … علی رو روی زمین میکشیدم … بدنم قدرت و توان نداشت … هر قدم که علی رو میکشیدم … محکم روی زمین میافتادم … تمام دست و پام زخم شده بود … دوباره بلند میشدم و سمت ماشین میکشیدمش … آخرین بار که افتادم … چشمم به یه مجروح افتاد … 💔
🔸علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش … بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن … هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن … تا حرکتشون میدادم… ناله درد، فضا رو پر میکرد …
🔹دیگه جا نبود … مجروحها رو روی همدیگه میگذاشتم … با این امید … که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن … نفس کشیدن با جراحت و خونریزی … اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه … 😔
🚑آمبولانس دیگه جا نداشت … چند لحظه کوتاه … ایستادم و محو علی شدم …
🍀کشیدمش بیرون … پیشونیش رو بوسیدم …
برمیگردم علی جان❤️ … برمی گردم دنبالت …
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس … 🚑
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•