eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.5هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
108 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh
مشاهده در ایتا
دانلود
-یه پیشنهاد دو طرفه است؟ ... یا باید باشم یا کلا ...؟ ... دارید چنین حرفی رو به من می زنید؟ ... و می دیدید؟... شما حقیقتا زیرک هستید . از این زندگی خسته نشدید؟... -اگر منظورتون شستن توالت هاست ... نه ...... من کشورم و مردمش رو دوست دارم . اما پیش از اون که یه لهستانی باشم به مسلمانم ... و توی قلبم گفتم... "قبل از اینکه رئیس جمهور لهستان، رهبر من باشه ... رهبر من جای دیگه است" ... در اون لحظات ... تازه علت ترس اون مردها رو از دژهای اسلام و ایران درک می کردم ... یک لهستانی در سرزمین خودش ... اما تبدیل به مرز و دیوارهای اون دژ شده بود.... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... می تونستم صدای ضربان قلب مادرم رو بشنوم.. آیا این دو با هم منافات داره؟... -دولتی که بیشترین آزادی و ارتباط رو دو قرن گذشته با یهودی ها داشته ... و محدودیت زیادی رو برای مسلمان ها... جایی برای یه مسلمان توی سیستم اون هست؟ ... پیشنهاد من، بیش از اون که سیاسی باشه؛ کاری بود... محکم توی چشم هاش نگاه کردم... -یعنی من اشتباه می کنم؟ ... لبخند کوتاهی زد ... برعکس خانم کوتزینگه .. اشتباه نمی کنید ... اما من به وطن پرست كاتولیكم .. و فقط لهستان، عظمتش، پیشرفت و مردمش برام مهمن . و اگر این پیشنهاد رو نپذیرید؛ شما رو سرزنش نمی کنم ... از جاش بلند شد ... رفت سمت پدرم و باهاش دست داد ... از دیدار شما خیلی خوشحال شدم قربان ... شما دختر فوق العاده ای رو تربیت کردید... مادرم تا در خروجی بدرقه اش کرد ... از جا بلند شدم و دنبالش رفتم توی حیاط... ادامه دارد . . .
 همه رفتن .... بچه ها داشتن وسایل رو جمع و مسجد رو مرتب می کردن ...... یه گوشه ایستاده بودم .... حاج آقا که تنها شد، آستین بالا زد تا به بقیه کمک کنه ... رفتم جلو ... سرم رو پایین انداختم و گفتم: من مسلمان نیستم ... همون طور که سرش پایین بود و داشت آشغال ها رو توی پلاستیک می ریخت گفت: می دونم ... شوکه شدم . با تعجب دو قدم دنبالش رفتم ..... برگشت سمتم ... همون اوایل که دیدم اصلا حواست به نجس و پاکی نیست فهمیدم ... بعد هم با خنده گفت: اون دفعه از دست تو مجبور شدم كل فرش های مسجد رو بشورم . آخه پسر من، آدم با کفش از دستشویی میاد روی فرش؟ ... مگه ندیده بودی بچه ها دم در کفش هاشون رو در می آوردن ... خدا رحم کرد دیدم و الا جای نجس نمیشه نماز خوند ... سرم رو بیشتر پایین انداختم. خیلی خجالت کشیده بودم ... اون روز ده تا فرش بزرگ رو تنهایی شست ... هر چی همه پرسیدن؛ چرا؟ ... جواب نداد ...| من سرایدار بودم و باید می شستم اما از نجس و پاکی چیزی نمی دونستم ..... از دید من، فقط یه شستن عادی بود .... برای اینکه من جلو نرم و من رو لو نده .... به هیچ کس دیگه ای هم اجازه نداد کمکش کنه ..... ولی من فقط به خاطر دوباره شستن اون فرش های تمییز، توی دلم سرزنشش کردم .. + و دلایل خیلی خجالت کشیدم ...... در واقع، برای اولین بار توی عمرم خجالت کشیدم ... همین طور که غرق فکر بودم، حاج آقا یهو گفت: راستی حیف تو نیست؟ ... اینقدر خوب قرآن رو حفظی اما نمی دونی معنیش چیه ..... تا حالا بهش فکر نکردی که بری ترجمه اش رو بخونی ببینی خدا چی گفته؟ ... برام مهم نیست به خدای مرده، چی گفته ... ترجیح میدم فکر کنم خدایی وجود نداره تا اینکه خدایی رو بپرستم که مسبب نکبت و بدبختی های زندگی منه . ادامه دارد . . .