eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 خداحافظ زینب 》 🖇تازه می‌فهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که می‌تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم‌هام حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … 😢 🔹دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … – بی‌انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی‌خواد بره❓ … 🍀 برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…زل زدم توی چشم‌هاش … با حالت ملتمسانه‌ای بهم نگاه کرد… التماس می‌کرد حرفت رو نگو … چشم‌هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم … 😑 🔸یادته ۹ سالت بود تب کردی … سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم … – پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم … 💠التماس چشم‌هاش بیشتر شد … گریه‌اش گرفته بود … – خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه … ▫️پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود … برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری … 💢و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمی‌خواستم زینب اشکم رو ببینه … 🍃تمام مقدمات سفر رو مأمور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می‌کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود … 🛩پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی‌خواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشک‌های من بی‌وقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه‌ام خیس شده بود … 😭😭 بچه ها، حریف آرام کردن من نمی‌شدن … 🔴 (شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …) ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•