eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.5هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
108 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh
مشاهده در ایتا
دانلود
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها: سلام؛ کار آیه تموم نشده! مراجعش دیر اومد، آیه هم تحت هر شرایطی چهل و پنج دقیقه رو باید رعایت کنه؛ بیشتر بشه اما کمتر نشه، وجدان کاریش فعاله، پولش حلال حلاله! ارمیا: از آیه جز این برنمیاد! رها: بفرمایید بشینید، براتون چایی بریزم؟ امروز آیه بهارنارنج دم کرده! ارمیا لبخندی زد و دستان آیه را در حال دم کردن چای تصور کرد: _زحمتتون میشه! رها به سمت آشپز خانه‌ای که در میانه‌ی سالن بود و تنها با کابینت و سینک و سماور شکل آشپزخانه شده بود رفت و استکانی چای ریخت و با ظرف کوچک خرمایی که از یخچال برداشته بود به سمت ارمیا رفت: _استکان خود آیه‌ست. هرکس برای خودش استکان داره و اضافی نداریم! ارمیا استکان را در دست گرفت و گفت: _ناراحت نمیشه؟ رها رسید: از شوهرش؟ ارمیا زینب را روی پایش نشاند: _از اینکه کسی توی استکان مخصوصش چای بخوره! رها: نه از شوهرش؛ بعدشم خدا شستن رو برای چی گذاشته؟! ارمیا چای را به رسم آیه و سیدمهدی‌اش نفس کشید... عطر زندگی میداد. عطر آیه میداد! چیزی شبیه عطر عشق! همیشه که عشق عطر ادکلنهای فرانسوی نیست؛ گاهی عطر بهارنارنج است؛ گاهی عطر قیمه است؛ گاهی عطر سیب سرخ حوا؛ گاهی عطر گندم آدم؛ عشق گاهی عطر کاهِگل میدهد؛ گاهی عطر باران... شایدحق با شاعر است "اگر در دیده‌ی مجون نشینی، به‌غیر از خوبی لیلی نبینی" مگر ارمیا جز خوبی در آیه ای که لحظه به لحظه دلش را میشکست میدید؟! هنوز چایش به نیمه نرسیده بود که در اتاق باز شد و آیه مراجعش را بدرقه کرد. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نوشته:عذراخوئینی باصدای گوشیم ازخواب بیدارشدم پیغامش روکه گوش کردم اشک توچشمام حلقه زد"_سلام صبحت بخیر.خداصدامون می کنه بیدارنمیشی؟ برای منم دعاکن." آبی به صورتم زدم خنکیش بهم چسبید!حرف هاش توگوشم تکرارمی شدصداش مثل لالایی دلنشین بود نمازم روشمرده وآرام خوندم بااینکه دوساعت بیشترنخوابیده بودم اماسرحال بودم.خداخیلی دوستم داشت که اینطوری برای نمازبیدارم کرد دونه های تسبیح بالاوپایین می اومد صلوات های که نذرکرده بودم رومی فرستادم.چندبارسجده شکربه جااوردم تازه تسلیم خواسته اش شده بودم که حاجتم براورده شد حالامعنی صبوری رومی فهمیدم... صدای جیلینگ جیلینگ برخوردقاشق به فنجان برام حکم موسیقی زیباروداشت!ولی صدای مامانم رودراورد_چقدرهم میزنی بخورسردشد!.دستموزیرچونم گذاشتم وخیره نگاهش کردم. _حالت خوبه؟!. _اره خیلی خوبم این احساسم رومدیونتم.راستی چی شدکه نظرت عوض شد؟باباروچطوری راضی کردی؟. _سرفرصت میگم بایدبرم کلی کاردارم.باالتماس گفتم:_من الان می خوام بدونم ،خیلی کنجکاوم!. _قدتموم این سالها حرف نگفته داشتیم ازدواج توبهونه ای شدیادی ازگذشتمون کنیم بحث توروکه پیش کشیدم اولش عصبانی شدامابلاخره کوتاه اومد. باچشمای پرازاشک نگام کرد _بااینکه بهت گفته بودم دیگه مخالفتی باازدواجت ندارم اماته دلم نمی خواستم این اتفاق بیوفته! تااینکه چندشب پیش..یه خوابی دیدم... کسی ضمانت سیدروکردکه جای هیچ مخالفتی نبود!مطمئن شدم حتی یک روز کنارش زندگی کنی معنی خوشبختی رومی فهمی!... توحیاط منتظرم بود به ساعتش اشاره کرد که یعنی زیاد معطل شده! قیافه مظلومی به خودم گرفتم _شرمنده!.نزدیکتراومد شاخه گلی که پشت سرش قایم کرده بودرومقابلم گرفت.ازاین فاصله هرم نفس هاش صورتم رومی سوزوند!.گل روبوکشیدم وگفتم:_غافلگیرم کردی ممنون. نگاه پرمحبتش تاعمق روحم نفوذکرد.قلبم داشت ازجاکنده می شد... حضرت معصومه من روطلبیده بودامااین زیارت فرق داشت باکسی همسفربودم که عاشقانه دوستش داشتم.خداروشکرمامانم اجازه داد این چندروز روخونه فاطمه خانم بمونم.به مدیرمهد هم زنگ زدم هنوزسرکارنرفته مرخصی گرفتم!!. به بازوش تکیه دادم نگاهمون به گنبدافتاد نزدیک اذان بودوچه نمازی میشد که به عشقت اقتداکنی من وتوباشیم وخداودرجوارملکوتی بهترین بنده اش.این یعنی اوج سعادت من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی! من ای حس مُبهم تو را دوست دارم قیصرامین پور 🌱@modafehh