📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_سی_چهار
_من خودم یک طرف این معادلهام، نمیتونم کمکت کنم.
_به چهرهی مراجعیت که خوب نگاه میکنی، همکاراتم همینطور،
مشکلت با من و خانوادهم چیه؟ برادر تو قاتله!
رها سکوت کرد... حرفی نداشت؛ اما صدرا عصبانی شده بود. از نگاه
گریزان رها، از بهانهگیریهای رویا، از نگاه همکاران رها!
صدرا صدایش را باال برد:
_از روزی که دیدمت اینجوریای، نه به قیافهی خانوادهت نگاه کردی نه
ما... تو حتی به رویا هم نگاه نکردی! معنی این رفتارت چیه؟
-معنیش اینه که قهره! معنیش اینه که دلش شکسته، معنیش اینه که
دیدن شما قلبشو میشکنه... بازم بگم جناب زند؟
صدای دکتر صدر بود:
_صداتون رو انداختین رو سرتون که چی بشه؟ این نه در شان شماست
نه همسرتون.
_معذرت میخوام.
دکتر صدر به سمت صندلی رها رفت و پشت میز نشست:
_بشینید!
صدرا و رها روی صندلیهای مقابل دکتر صدر نشستند.
_میخواستم فردا باهات صحبت کنم؛ اما انگار همسرت عجله داره! ناهار
با خانواده باید منتظر بمونه، تعریف کن!
_مشکلی نیست دکتر. من خودم فردا میام خدمتتون.
_من از لحظه اولی که دیدمت متوجه حالت شدم. منتظر بودم خودت
بیای که خودش اومد.
به صدرا نگاه کرد. صدرا فهمید نوبت اوست که حرف بزند.
_مجبور شدیم ازدواج کنیم.
_این که معلومه، رها نامزد داشت؛ حاال که شما به این سرعت در کنارشون
قرار گفتین معلومه که جریانی هست.
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:سِنیه منصوری
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗