📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_بیست
صدرا: من گفتم! رها خیلی وقته
اینجاست.
شیدا: منظورمون اون دختره نیست!
آیه: منو رها جان همکاریم؛ از اوالی
دانشگاه بود که همکالس شدیم. توِ
کلینیک صدر هم هم دکترامون رو توی
یک روز ارائه دادیم؛البته نمره ی رها جان
بهتر از من شد!
شیدا اخم کرد:
_خانم دکتر...
آیه حرفش را برید:
_لطفا اینقدر دکتر دکتر نگید، اسمم
آیه ست.
شیدا تابی به چشمانش داد:
_آیه جان شما چقدر هوای رفیقتونو
داریدا!
آیه: رفاقت معنیش همینه دیگه!
شیدا: اما شان و شئونات رو هم باید در
نظر گرفت، این دوستی در شان شما
نیست!
صدرا مداخله کرد:
ِ
_شیدا درست صحبت کن! رها همسر منه، مادرمهدیه بهتره این موضوع رو قبول
کنی.
امیر: اینو باید رویا قبول کنه که کرده، ما
چیکار داریم صدرا.
امیر چشم غرهای به شیدا رفت که بحث
و جدل راه نیندازد.
صدرا: اصال به رویا ربطی نداره، رویا از
زندگی من رفته بیرون و دیگه هیچوقت
برنمیگرده!
شیدا و امیر متعجب گفتند:
_یعنی چی؟
صدرا: رویا از زندگی من رفت بیرون،
همینطور که معصومه از زندگی مهدی
رفته.
شیدا: یعنی حقیقت داره؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗