📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_بیست_دو
آیه لبخند زد:
_من ازتون نرنجیدم.
دست در کیفش کرد و یک پاکت درآورد:
_چندتا نامه پیش پدرم گذاشته بود،
پشت این اسم شما بود.
ُ
پاکت را به سمت فخرالسادات گرفت.
اشک صورتشان راپرکردنامه را گرفت و
بلند شد و به سمت قبر شوهرش رفت...
************************
َتحویل سال نزدیک بود.آیه سفرهی هفت
سینش را روی قبرِ همسرش به بهشت
معصومه چیده بود، حاج علی سر مزار
رفته بود.
فخرالسادات روی قبر همسرش سفره
چیده بود؛ چقدر تلخ است این روز
که غم در دل بیداد میکند!
سال که تحویل شد، جمعیت زیادی خود
را به مزارشهدا رساندن وفاتحه
میخواندند و تسلیت میگفتند.
"معاملهات با خدا چگونه بود که دو سر
سود بود؟ چگونه معامله کردی که بزرگ
این قبیله ی هزار رنگ شدی؟ چه چیزی
را وجهالمعامله کردی که همه به دیدارت
میآیند؟
تنها کسی که باخت من بودم... من تو را
باختم... من همهی دنیایم را باختم!"
زیرِدلش درد میکرد ساعات زیادی در
سرما روی زمین نشسته بود! دستی روی
شکمش کشید و کمرش را صاف کرد.
فخرالسادات کنارش ایستاد:
_با تو خوشبخت بود... خیلی سال بود که
دوستت داشت؛ شاید از همون موقعی که
پا توی اون کوچه گذاشتی، همهش دل
دل میکرد که کی بزرگ میشی، همهش دل
میزد که نکنه از دستت بده؛ با اینکه سالها
بچه دار نشدید و اونم عاشق بچهها بود
اما تو براش عزیزتر بودی؛خداهممعجزه
کرد برای عشقتون، مواظب معجزهی
عشقت باش!
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗