📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_بیست_هشت
من عاشقانه هایم را خرجت میکنم! تو
فرزند میشوی برایم؟ ُگمانم نبود که تا
همیشه در این خانه باشم.
مادری به ایه میآید که مادری را خوب
بلد است. نه چون من که میترسم از
فرداهایم!
دل زدن هایم را برای دیر آمدنهایت را
میبینی؟بزرگ که شوی پسر میشوی برای
مادرانه هایم؟ به این پدرت چه بگویم؟
به این پدر که گاهی پشت میشد و پناه،
که توجه کردن را بلد است،که محبتهایش
زیر َ پوستی ست! چه بگویم به مردی که
میخواهد یک شبه شوهر شود،پدر شود!
دست کوچک پسرش را بوسه میزد که در
باز شد. رها از گوشه ی چشم قامت مرِد
خانه را دید. برای چه آمده بود؟ به دنبال
چه آمده ای؟
طلب چه داری از من که دنبالم میآیی؟
صدرا: خوابید؟
رها: آره، خیلی ناز میخوابه، از نگاه کردن
بهش سیر نمیشم!
صدرا: شبیه پدرشه!
رها: نه! شبیه تو نیست!
صدرا لبخندی زد. "پدر بودنم را برای
طفلت باور کردی خاتون؟ همسر بودنم را
چه؟ همسر بودنم برای خودت را هم
قبول داری؟"
صدرا: منظورم سینا بود.
رها آهی کشید و بعد از چند دقیقه
سکوت گفت:
_شما ازدواج کنید آیه باید بره؟!
"به بودِن من و تو در آن خانه می
اندیشی؟
ِ
عزیز میتوانم دل خوش کنم به بله
گفتنت از سر عشق؟ میتوانم دل خوش
کنم که تو بله بگویی و بانوی خانه ام
شوی؟"
صدرا: نه؛ میمونن! خونه ی معصومه که
خالی بشه، تمیزش میکنم و جوری که
دوست داری آمادهش میکنیم! آیه خانم
هم میشه همسایه ی دیوار به دیوارت، تا
هر وقت خودش و تو بخواید هممیمونه!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗