eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ صدای زنگ خانه بلند شد. صدرا که در را باز کرد، احسان دوان دوان به سمت رها دوید. وقتی کودک را در آغوش رهااش دید، همانجا ایستاد و لب برچید. رها، مهدی را به دست آیه داد و آغوشش را برای احسان کوچکش باز کرد. احسان با دلتنگی در آغوشش رفت و خود را در آغوشش مچاله کرد. رها: سالم آقا، چطوری؟ احسان: سالم رهایی، دیگه منو دوست نداری؟ رها ابرویی باال انداخت! پسر ِک حسوِد من: _معلومه که دوستت دارم! ِاحسان: پس چرا نی عمو سینا رو برداشتی برای خودت؟ چرا منو برنداشتی؟ رها دلش ضعف رفت برای این استداللهای کودکانه! آیه قربان صدقهاش میرفت با آن چشمان سیاه و پوست سفیدش که میدرخشید! ِرها: عزیزم برداشتنی نبود که... مامان تومیتونه مواظب تو باشه، اما مامان این نمیتونست، برای همین من کمکش کردم! ِ احسان: مامان منم نمیتونه! شیدا که از صحبت با محبوبه خانم فارغ شده بود روی مبل نشست: _احسان! این حرفا چیه میزنی؟ آیه سالم کرد. شیدا نگاه دقیقتری به او انداخت و بعد انگار تازه شناخته باشد: _وای... خانم دکتر! شمایید؟ اینجا چیکار میکنید؟ آیه: خب من اینجا مستاجرم؛ البته چون با رها جان دوست و همکار هستم، االن اومدم پایین؛ تعریف پسرتون رو خیلی شنیده بودم. شیدا برای رها پشت چشمی نازک کرد و نگاه به امیر انداخت: _امیر خانم دکتر رو یادته؟ امیر احوالپرسی کرد و رو به صدرا گفت: _نگفته بودی دکتر آوردی تو خونه! ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗