📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_هفده
_اگه اجازه بدید اسمشو بذاریم مهدی
آیه با بغض لبخند زد و تایید کرد. نامت
همیشه جاویدان است یا صاحب الزمان:
_من کیام که اجازه بدم اسم امام رو روی
پسرتون بذارید یا نه!
َ
صدرا: میخوام مثل سیدمهدی مرد باشه،
این کارم فقط ازرها برمیاد!
رها: مگه میتونی حضانتش رو بگیری؟
صدرا: حضانتش میرسه به پدربزرگم،
به خاطر اینکه توانایی نداره کفالتش
میرسه به من!
َرها به صورت مهدی نگاه کرد و زمزمه
کرد:
_سلام پسرکم!
صدرا به پهنای صورت لبخند زد..."ممنونم
خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون
که مادر میشوی برای تنهایادگار برادرم
معجزهی خدا هستی خاتون!"
َ
رها در اتاقی که با مادرش شریک شده
بود نشسته ومهدی خواب بود.
آیه در زد و وارد شد:
_مبارکه! زودتر از من مادر شدیها!
َ رها هنوز نگاهش ب مهدی بود:
_میترسم آیه، من از مادری هیچی
نمیدونم!
آیه: مگه من میدونم؟ مادرت هست،
مادرشوهرت هست؛ یادمیگیری، بهش
عشقی رو بده که مادرش ازش دریغ
کرد... رها مادر باش؛
فقط مادر باش! باقیش مهم نیست،
باقیش با خداست، این بچه خیلی
خوش شانسه که تو مادرش شدی، که
صدرا پدر شد براش!
آیه سکوت کرد. دلش برای دخترکش
سوخت. "طفَلک من!"
رها: آیه کمکم میکنی؟ من میترسم!
آیه: من همیشه هستم، تا زندهام کنارتم!
از چیزی نترس، برو جلو!
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗