📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_چهل
لحنش شوخ بود و لبخند بدجنسی روی
لبانش بود. ارمیا هم ادامه داد:
_قصد ازدواج دارم، مورد خوبی داری؟
صدرا: متاسفانه مادر آیه خانم یه دونه
دختر بوده و دخترخالهای در کار نیست!
از طرف پدر هم که دوتا عمو داشته که
تو جنگ شهید شدن و اصال زن نداشتن
که دختری داشته باشن، روی فامیالی آیه
خانم حساب نکن!
ارمیا: رو فامیالی تو چی؟
صدرا آه کشید. هنوز زخمی که معصومه
زد، درد داشت:
_فامیل من لیاقت نداره!
ارمیا: چرا پکر شدی؟
صدرا: زن داداشم با برادر رها ازدواج
کرد!
ارمیا ابرو در هم کشید. مقداری حساب
کتاب کرد و گفت:
_متاسفم!
ِ
صدرا: هزار بار بهش گفتم برادرمن پای
شریک ورفیق روبه خونهزندگیت باز نکن!
رفت و آمد حدی داره، الاقل طرف رو
بشناس و زندگیت رو بپا! با کسی رفت و
آمد کن که چشمش پاک باشه و پی
ناموست نباشه،
هرچی رها پاک و نجیب و بیآالیش و با
ایمانه، رامین بویی از آدمیت نبرده! گاهی
نمیتونم باور کنم خواهر برادرن!
ارمیا: شاید چون رها خانم کسی مثل آیه
خانم رو کنارش داشت.
صدرا: آره! دوست میتونه زندگیها رو زیر
و رو کنه!
ارمیا به دوستی خود با مردی اندیشید
که بعد از مرگش سر دوستی را با او باز
کرده بود. چقدر دوست خوبی بود سید
مهدی! چیزی مثل آیه و رها! ارمیا را از
مرداب زندگی گذشتهاش بیرون کشید و
دریا را به همه وسعت و عظمتش پیش
رویش گشود.
************************
آیه به سختی چشم باز کرد. به سختی
لب زد: مهدی!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗