eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
Γ•📿 #حدیث🌱 پیامبر‌اڪرمﷺ: -هرڪس‌دوست‌دارد‌ڪہ‌نامہ‌اعمالش اورا‌خوشحال‌ڪند، استغفارِ‌درآن‌را‌زیاد‌گــر
📜 ❤️قال امام صادق علیه‌السلام: هـــرگاه مــؤمن به بـــــرادر خود می زند ایمان در قلب او از میان می رود همچنان که نمک در آب ذوب می شود. 📚اصول‌کافی‌/ج‌۲/ص‌۳۶۱ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🌿 فرمانده گردان حمید آقا تعریف میکرد که⇩ داشتم موهاش رو کوتاه میکردم که یکی از بچه ها اومد و به شوخی گفت:"بیا ریشاتو هم کوتاه کن!" حمید آقا بر خلاف همیشه سریع عکس العمل نشان میده وبا حالتی تقریبا عصبانی میگه:"با ریش های من شوخی نکن اینها ریشه دارن" بعد اون هم رزمش وقتی میره حمید آقا به فرمانده اش میگه فکر کنم از دستم ناراحت شد صبح حمید آقا سراغ اون هم رزمش میره واز بابت ناراحت شدنش معذرت خواهی وحلالیت میطلبه :)🌱 روحش شاد وراهش پر رهرو ان‌شاءلله🌷 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
‍ ‍ 💢یک آلمانی روی شیشه عقب ماشینش نوشته بود: نه فیس بوک،نه واتساپ،نه توییتر،نه اینستاگرام داره، اما یک میلیارد و هشتصد میلیون دنبال کننده داره.. او حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر خداست!🙃❤️ (صلوات‌الله‌علیه) (علیه‌السلام) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
4_6003726459984677685.mp3
7.43M
🌿:☁️⃟🍯؎•° آقای زمین و آسمونها... 🌤 آغاز امامتت‌ مبارک ای جان جهان عزیز زهرا😍 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
جز حسین بن علی عشقِ دگر نیست مرا .... در همین حد که به عشقِ تو فقیرم کافیست .... شبتون حسینی🌙✨ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ ‌شما به آمادگی نیاز دارید. من چند وقتی هست شما رو زیر نظر دارم، درباره شما تحقیق کردم و با آمادگی کامل قدم جلو گذاشتم. بهتره شما هم فرصتی داشته باشید. خیلی حرف نزدند. یک معارفه ساده و بعد خواستگاران رفتند. سایه از خوبی های مادر حمید میگفت. سیدمحمد از اصالت و شخصیت خانوادگی آنها تعریف میکرد و هر دو حواسشان به بی حواسی زینب سادات بود. دقایقی بعد زنگ در به صدا در آمد. قلب زینب سادات به تپش افتاد. **** احسان خیلی با خود کلنجار رفت. در نهایت مقابل صدرا و رهایش ایستاده بود و می گفت: پدر و مادرم پشتم رو خالی کردن. پشتم باشید! من امشب باید از زینب خانم خواستگاری کنم. رها لبخند زد: برو دوش بگیر و تیپ بزن. مهدی جان مامان! کلید ماشین رو بردار، برو دسته گل و شیربنی بخر! مهدی با خنده کلید را قاپید و ضربه ای میان کتف احسان زد و رفت. محسن کرد: دو قلو ها با من. فقط اون دختر بد اخلاق رو با خودتون ببرید. خانواده داشتن خوب است! خیلی خوب! اما خوب تر این است که دور و بر خودت کسانی را داشته باشی تا شادی ات برایشان مهم باشد. که پشت و پناه تو باشند... احسان به طلب زینب سادات رفت! نمی توانست شکست را بدون هیچ تلاشی بپذیرد. حداقل جلوی وجدان خودش شرمنده نبود! رها زنگ را زد. قلب احسان به تپش افتاد...سیدمحمد در را گشود و به مهمان های پشت در نگاه کرد. لبخند زد و گفت: آقا ما که گفتیم بیاید برای مراسم، خودتون ناز کردید، الانم دیر تشریف آوردید، خواستگارها رفتن. ⏪ 📗 📙📗 📗📙📗
﷽❣ ❣﷽ من سجده به خاک جمڪران میخواهم از یوسف گمگشته 💔 نشان میخواهم فریاد و فغان، از غم تنها 😔 بودن من مهدی صاحب الزمان 💚 میخواهم ✨ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#نماز✨🌱 . فرشتگان در حال خواندن اسامے جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... "چگونه مے توانند
💛 آیا دلیل تاکید بـر نماز صبح را مۍدانید ؟ با خواب غلظت خون بالا میرود وهرچه به صبح نزدیک میشویم خون غلیظ تر میشود. و درست لحظات نزدیک شدن به اذان به حداعلا می رسد حالا دانستید که چرا اکثر سکته ها ، سحر اتفاق میُفتد؟ کسانی که بیدار میشوند با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشود و با خواندن نماز ، بدن کاملا بالانس شده و به حالت نرمال باز میگردد. بیخود نیست میگوییم خدا از مادر هم مهربانتر است. -ولله الحمد!!🌱 ♡اللـ℘ـم‌؏ـجل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج♡ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🌱 بـه‌زنـدگی‌لبخنـدبزن،ッ وغم‌های‌ڪوچک‌وبزرگ‌رارهاڪن؛ وبدان‌ڪه‌هرروزبراۍتو! حڪم‌شروعۍدوباره‌رادارد؛ پس‌هرروزمۍتوانی‌شادۍراازسـربگیرۍ وڪوچڪترین‌چیزهارابراۍشادبودن‌ بهانه‌ڪنی. پس‌بگردوبھانه‌هاۍشاد‌بودن‌را به‌خـودت‌ھدیه‌بده‌🌸💕 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
‹♥️🕊› بزرگی‌میگفت: ازعَقرب‌نبایدترسید! ازعَقربه‌هایۍبایدترسید که‌بدون‌یادخدابِگذره🙂✋🏼 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
بیسیمچۍ™⇝: •°🌱 یڪ‌محبت‌میڪنی‌ماراحرم‌ دعوت‌ڪنی؟ گریھ‌کردن‌برشماگفتی‌اثرداردحسین.💔 صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدالله. شبتون حسینی 🌙 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
بسم‌ربّ‌الشہد‌الصدیقین🌿✨
❣ سلام منجے دݪهـٰاے مـٰا ...مهدۍ جـٰاݩ! هست ڪھ داࢪویٖش آمدن شمــٰاست ؛ جوابمـٰان ڪࢪدند ؟! [یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان] +برگࢪدانتظارِاهالیِ‌آسمان :) اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح الْمَهدے✋🏼 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
سه شنبه: ناهار: امام محمد باقر (درود خدا بر او باد) شام: امام صادق (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
Γ•📿 #حدیث🌱 پیامبر‌اڪرمﷺ: -هرڪس‌دوست‌دارد‌ڪہ‌نامہ‌اعمالش اورا‌خوشحال‌ڪند، استغفارِ‌درآن‌را‌زیاد‌گــر
🌸 پیامبراکرم صلےالله‌علیه‌وآله: 🌷آن که پدر و مادرش را خشنود کند، خدا را خشنود کرده و کسی که پدر و مادر خود را به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است! 📚کنزالعمال،ج۱۶،ص۴۷۰ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
👌🏻 💕🌸 اگـر‌قـرار‌بـود‌باآهنـگ‌و‌فـا‌زغـم‌ بـرداشـتن‌آروم‌بشۍ، خـدا‌در‌قـرآن‌نـمیفرمود‌ڪه:⇣ «اَلآ‌بـذڪر‌اللّٰھ‌تطـمئن‌القـلوب» بـا‌یـاد‌خـدا‌قلـب‌هـا‌آرام‌مـیگیرد..! شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•♥️• حقیقتاخوش‌به‌حالِ اون‌مُنتظرواقعی که‌الان‌داره‌ازبیقراری‌ناله‌میزنه..! دلش‌امام‌زمانشُ‌میخواد..!(: عجل‌الله‌تعالی شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ صدرا، سیدمحمد را کنار زد و رها با یک با اجازه از در وارد شد. بعد صدرا دخترک نق نقوی سیدمحمد را در آغوشش گذاشت و گفت: ما خودمون خواستگاریم، زودتر می اومدیم دعوا میشد! سیدمحمد به احسان کت و شلوار پوشیده و برازنده شده نگاه کرد و گفت: پس بفرمایید، خوش اومدید! زینب سادات در آشپزخانه پناه گرفته بود و خارج نمیشد. قلبش بی مهابا می تپید. باورش نمیشد. همه چیز خیلی ناگهانی بود. تمام امروز عجیب بود. هر چه سایه و زهرا خانم به دنبالش آمدند، پاهایش یارای رفتن نکردند و همان جا نشست. اصلا چه میگفت؟ در همین فکر بود که کسی مقابلش نشست. نگاهش محجوبانه بود. پر از شرم و زینب سادات پر از حیا شد و صورتش گلگون... احسان: شما نیومدید، مجبور شدم من بیام! من یک توضیح به شما بدهکار هستم. اول درباره اون صحبت کنیم، بعد بریم سر اصل مطلب. زینب سادات گوش میداد و احسان با همه توجه و دقتش، کلمات را میچید: شاید ناراحت شدید از دستم اما برعکس شما که توجهی ندارید،همکارها متوجه توجه من به شما شده بودن. در حقیقت دروغ هم نگفتم. رهایی یک جورهایی جای مادر من هست و خاله شما! زینب سادات شرمگین گفت: کاش به من هم میگفتید. احسان: حق با شماست، اشتباه کردم. در واقع فکر نمیکردم اینقدر براشون مهم باشد. زینب سادات: انگار خیلی مهم بود. برعکس همیشه که به من توجهی نداشتن، خیلی مورد توجه بودن. احتمالا باید برای خاله از کمالاتشون تعریف کنم. امروز هجده مدل غذا و دسر به من تعارف شد! ⏪ ... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان لبخند زد: بیچاره ها خبر ندارن، جای بدی سرمایه گذاری کردن. چون من امشب اومدم، دختر آرزوهام رو خواستگاری کنم. زینب خانم! میدونم در حد شما نیستم، میدونم خیلی مونده تا مثل کسی بشم که مورد قبول شما باشه، این چند سال تمام سعی خودم رو کردم اما این خواستگارهای شما دلم رو لرزونده! میترسم از دستتون بدم.به من فکر کنید. به من اجازه بدید یکی از خواستگار های شما باشم. من تمام سعی خودم رو برای خوشبختی شما میکنم. چیزی برای تضمین ندارم اما قول میدم در شان شما بشم! زینب سادات گفت: بابا ارمیا تضمینتون کرده. شما ضامن معتبردارید!زینب سادات دارید!زینب سادات، احساِن هاج و واج مانده را تنها گذاشت و کنار زن عمویش نشست. رها با لبخند پرسید: چی شد؟ داماد کجاست؟ احسان با سری پایین افتاده وارد شد و کنار صدرا نشست. صدرا دستی به شانه احسان زد: پکری؟ جواب رد شنیدی؟ احسان نگاه گیج و مبهوتش را به صدرا دوخت و لب زد: فکر کنم جواب مثبت گرفتم! زینب سادات سرش را با شرم پایین انداخت و لبه چادرش را روی صورتش گرفت تا سرخی آن را بپوشاند. همه متعجب نگاهشان میکردند. سیدمحمد گفت: به این سرعت؟ بعد اخم کرد و به زینب سادات نگاه کرد: یعنی چی؟ احسان بلند شد و به سمت زینب سادات رفت. سه قدم تا زینب سادات فاصله داشت که مقابلش روی زمین زانو زد و نگاهش روی او میخکوب شد: آقا ارمیا چی گفت؟ چی گفت که گفتید ضامن من شد؟ اشک از چشم رها افتاد. سایه که دخترکش را در آغوش خوابانده بود، مات شد و سیدمحمد و صدرا سر جایشان میخکوب شدند. زهرا خانم اشک چشمانش را زدود و گفت: برامون بگو چی شده عزیزم. 📗 📙📗 📗📙📗
حسین جان✨ "بارالها، گریہ ڪن هاے حُسینمـ را ببخش "... این دعاے مادرٺ را دوسٺ مے دارم|حُسین| ... شبتون حسینی🌙✨ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی