هر روز ، غذای نذری🍽
دوشنبه ها
ناهار☀️: سالار زینب ، سیدالشهداء (درود خدا بر او باد )
شام🌙: زینت عبادت کنندگان ، امام سجاد(درود خدا بر او باد)
#غذای_نذری
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
وَ لاَ أَرَي لِكَسْرِي غَيْرَكَ جَابِراً ...
برای دل شكستگیام،
جبران كنندهای جز تو نمیبينم.
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
عاشقان وقت نماز است ،
اذان می گویند
التماس دعا🌸🍃
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
new〽️
♥️وصیت نامه شهید سیاهکالی
تقدیم به شما همراهان عزیز با کیفیت بالا
به دوستان خود ارسال کنید
🌸کانال رسمی شهید حمید سیاهکالی مرادی
🌸 @modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
..
ڪاشازصبحڪہبیدارمیشدیم
دائمـاًدرنظـرداشتیـم
ڪہتحتنظریـم..!
🌱 #علامهطباطبایی
·
·
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
خاطره ای از حمید آقا❣
تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره سوریه دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با ادب و احترام و خیلی خوشحال شد فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونیها میوه انار نمیخورم ولی حمید آقا عاشق انار بود برام انار آوردش گفتم حمید من سیب میخورم خیلی اسرار داشت انار بخورم ولی نخوردم با این وجود همش لبخند میزد حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی کاش از دستش انار رو میخوردم 😔
#روایت_از_برادر_شهید
#کانال_رسمی_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
4_5994346719561647784.mp3
8.16M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد
1⃣6⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 08:23 دقیقه
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
.
هر کسی که
شامل محارم نباشه,
اسمش نامحرمِ..!
ـ برادر دینی که مثل بردار خونی
باهاش برخورد دارین و..
ـ خواستگاری که هنوز وارد عمل
نشده و حتی معلوم نیست که
اتفاقیم بیوفته یا نه و..
ـ همکلاسی که جای داداش
و چیزای امثال اینه براتون و..
خودتونو گول نزنین
همه اینا نامحرمن..
#بهخودمونبیایم
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
شهـادت خوب اسـت!
اما تقـوا بهتـر..؛
تقـوایی ڪه در قلب باشـد
و در رفتـار بروز پیـدا ڪند
#شهیدروحاللهقربانی
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و هشتم ۴۸
👈این داستان⇦《 مهمان خدا 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما با خوابیدن مادربزرگ ... منم همون پای تخت از حال رفتم ... غش کرده بودم ... دیگه بدنم رمق😥 نداشت که حتی انگشت هام رو تکان بدم ... خستگی ... گرسنگی ... تشنگی ...
صدای اذان بلند شد ... لای چشمم😶 رو باز کردم ... اما اصلا قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... چشمم پر از اشک شد...😭
- خدایا شرمندتم ... ولی واقعا جون ندارم ...
و توی همون حالت دوباره خوابم برد ... ضعف به شدت بهم غلبه کرده بود ...🤒
باغ سرسبز و بی نهایت زیبایی بود ... با خستگی تمام راه می رفتم که صدای آب 💦... من رو به سمت خودش کشید ... چشمه زلال و شفاف ... که سنگ های رنگی کف آب دیده می شد ... با اولین جرعه ای که ازش خوردم ... تمام تشنگی و خستگی از تنم خارج شد ...😌
دراز کشیدم و پام رو تا زانو ... گذاشتم توی آب ... خنکای مطبوعش ... تمام وجودم رو فرا گرفت ... حس داغی و سوختگی جگرم🔥 ... آرام شد ... توی حال خودم بودم و غرق آرامش ... که دیدم جوانی بالای سرم ایستاده ... با سینی پر از غذا ...🍜🌮🍛
تقریبا دو ساعتی از اذان گذشته بود که با تکان های آقا جلال از خواب بیدار شدم ... چهره اش پر از شرمندگی ...😔 که به کل یادش رفته بود برام غذا بیاره ...
آخر افطار کردن ... با تماس مجدد خاله📞 ... یهو یادش اومده بود ... اونم برای عذرخواهی واسم جوجه کباب گرفته بود ...
هنوز عطر و بوی اون غذا ... و طعمش توی نظرم بود ... یکم به جوجه ها نگاه کردم ...🍛 و گذاشتمش توی یخچال ... اونقدر سیر بودم ... که حتی سحر نتونستم چیزی بخورم ...
توهم بود یا واقعیت❓ ... اما فردا ... حتی برای لحظه ای گرسنگی و تشنگی رو حس نکردم ... خستگی سخت اون مدت ... از وجودم رفته بود ...
و افتخار خورده شدن ... افطار فردا ... نصیب جوجه های داخل یخچال شد ...☺️
هر چند سر قولم موندم ... و به خاله نگفتم ... آقا جلال کلا من رو فراموش کرده بود ...🍃
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🍃✨🍃
@modafehh
۱۸ فروردین ۱۳۹۹