﴿ بسماللھالرحمنالرحیم ﴾
قرار هرروزھ ، انشاالله
قرائتدعاۍ "هفتمصحیفہسجادیہ"
کہامامخامنہاۍ
خواندنآنراتوصیہکردند...🌿
@modafehh
💓 پرسشهای خواستگاری
💕مسائل مذهبی
❣ تا چه اندازه خدا را در زندگی خود دخالت میدهید؟
❣ تلاش شما برای آشنایی با دینتان، چهقدر بوده و اصلا میزان آگاهی خودتان را از مسائل دینی، چگونه ارزیابی میکنید!
❣ تمایل مذهبیِ همسرتان تا چه اندازه برای شما اهمیت دارد؟
❣ عفت، حیا و غیرت یعنی چه؟
❣ این امور در زندگی شما چهقدر دخالت و اهمیت دارد؟
❣ رعایت حجاب را تا چه اندازه لازم میدانيد؟
❣ با توجه به آداب معاشرت، نظر شما دربارهٔ میزان ارتباط با یک نامحرم چیست؟
❣ اگر یکی از رفقایتان به منزل شما بیاید، دوست داری همسرتان با او چگونه برخورد کند؟
❣ شما میان نامحرمی که جز فامیل است با دیگر نامحرمان، تا چه اندازه تفاوت قائلید؟
❣ شرکت در مجالس مذهبی را تا چه اندازه جزو زندگی میدانید؟
❣ اگر همسرتان به احترام دیگران، در مجلسی نشست و نمازش قضا شد، چه حالی به شما دست میدهد؟
#عباسی_ولدی
#قبل_از_ازدواج
@modafehh
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
🔴 برخی از علل تشدید کننده ریزش مو
✘ ایستاده شانه کردن
✘ شانه کردن در حمام
✘ شانه کردن هنگامی که مو خیس است.
✘ شانه کردن در خلاف جهت رشد مو
✘ استفاده از شانه های فلزی و پلاستیکی
✘ ایستاده حمام کردن
✘ فشار آب دوش حمام
✘ شست و شوی موها با آب داغ یا سرد
✘ بهم ریختن تعادل گرمایی سر
✘ استفاده از سشوار
✘ خشک کردن موها با شدت
✘ استرس و عصبانیت مداوم
✘ بهم ریختن تعادل طبع
✘ کم خونی، غلظت خون، کم کاری تیروئید، پروتئینوری، مشکلات کبدی و ...
⭕️ چند توصیه:
👈🏻 سر خود را با لعاب خیسانده گل ختمی سفید شست و شو دهید. ( نیم ساعت روی سر بماند و بعد بشویید. )
👈🏻 بعد از استحمام سر خود را بپوشانید.
👈🏻 در سرما سر خود را بپوشانید.
👈🏻 آبی که در حمام روی سر می ریزید، خنک تر از آبی باشد که بدن را با آن شست و شو می دهید.
@modafehh
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_سیزدهم
صدای شهاب را شنید که از جایی نزدیک
به در خروجی میگفت:
_تا ده دقیقه دیگه دم دری، وگرنه من
میدونم و تو و اون مادرت!
وسایلتو جمع کن که بعد عقد میری
خونه ی عموی پسره! قراره بشی
زنعموش!همه که مثل مادرت خوش
شانس نیستن با پسر مقتول ازدواج
کنن!
رها روی زمین نشست و به چهارچوب
در تکیه داد. مادر با چشمان اشکبارش
نگاه میکرد.
غّصه نخور مادر! اشک هایت را
"برایم حرامم نکن! من به این سختیها
عادت دارم! من به این دردهای سینهام
عادت دارم!
من درد را میشناسم... مثل تو! من با این
دردها قد کشیدهام! گریه نکن مادرم! تو
که اشک میریزی حال دلم بد میشود! بدتر
از تمام روزهایی که پیش رو دارم!"
لباسهایش را جمع کرد. مادر مناسبترین
لباسش را پوشیده بود. این هم امر پدر
بود! خانواده مقتول خبر از خونبس بودن
مادر نداشتند!
اگر میدانستند که دختر یک خون بس
را به عنوان خونبس داده اند، هرگز
نمیپذیرفتند!
این دختر که جان پدر نبود... این دختر
که نفس پدر نبود! این دختر، این مادر،
در این خانه هیچ بودند، هیچ...
رها مادرش را در آغوش کشید:
_گریه نکن نفس من، گریه نکن جان رها!
من بلدم چطور زندگی کنم! من خونبس
بودن رو بلدم! مهم تویی مامانم! مهم
تویی! مواظب خودت باش!
فکر کن با احسان ازدواج کردم و رفتم!
باشه؟
زهرا خانم: چطور... آخه؟ چطور میتونم
فکر بدبختی تو نباشم؟ نرو رها! از این
خونه برو! فرار کن! برو پیش آیه؛ اما از
این مرد دور شو! این زندگی نحس رو
قبول نکن! منو ببین و قبول نکن! من
فردا و فرداهای توئم!
خونبس نشو رها!
رها بوسهای روی صورت مادر نشاند:
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_چهاردهم
_اگه فرار کنم تو رو اذیت میکنن!
هم خودش، هم عمه ها! من طاقت درد
کشیدن دوبارهی تو رو ندارم مامان!
زهرا خانم دست به صورت دخترکش
کشید و با حسرت به صورتش نگاه
کرد:
_تو زن اون پیرمرد بشی من بیشتر درد
میکشم!
رها بغض کرده، پوزخندی زد:
_یه روز میام دنبالت! یه روز حق تو رو
از این دنیا میگیرم! یه روز لبخند به
این لبهای قشنگت میارم مادرم!
وقتی سوار ماشین پدر شد، مادر هنوز
گریه میکرد. چرا پدرش حتی اندکی
ناراحتی نمیکرد؟ چرا پدر بیتابی
دخترکش را نمیکرد!
چرا قلبش اینقدر سخت و سنگی بود
برای دخترک کوچکش؟
رها به احسان فکر کرد! چند سال بود
که خواستگارش بود. احسان،مردخوبی
بود. بعد از سالها پدر قبول کرد و گفت
عید عقد کنند. چند روز تاعیدمانده بود؟
شصت روز؟ هفتاد روز؟ امروز اصال چه
روزی بود؟
باید امروز را در خاطرش ثبت میکرد و
هر سال جشن میگرفت؟ باید این روز
را شادی میکرد؟ روز اسارت وبردگیاش
را؟ چرا رها نمیکنند این رهای خسته از
دنیای تیرگیها را؟ چرا احسان رفت؟ چرا
در جایی اینقدر دور کار میکرد؟ چرا
امروز و این روزها احسان نبود؟ چرا
مردی که قول داده پشت نبود؟ چرا
پشتش خالی بود؟
پدر ماشینش را پارک کرد.رها چشمهایش
را محکم بست و زمزمه کرد:
_محکم باش رها! تو میتونی!
نگاه نگرداند. سرش را به زیر انداخت،
نمیخواست از امروز خاطره ای در ذهنش
ثبت کند! دلش سیاهی میخواست و
سیاهی.
آنقدر سیاه که شومی این زندگی را
بپوشاند. به مادرش هم نگاه نکرد! این
آخرین تصاویر پر اشک وآه رانمیخواست
گوشهایش را فرمان نشنیدن داد؛
اما هنوز صدای بوق ماشینها را میشنید.
نگاهش را خیره ی کفشهای پدر کرد....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
امام زمان(عج) غریبم 💔
شبتون خدایی❣️
التماس دعای فراوان دارم ✨
درقنوت نماز شبتون حتما بیاد تک تک شیعیان باشید ✨
می دانم همیشه در فکر مایید و ما در فکر دیگری 🥀
مارا ببخشید که یاران خوبی نیستیم .♥️
به دعای شما محتاجیم 🍂😞
✨✨✨✨✨✨
#تڪحࢪف 📌💌
اۅنجاڪہخدامیگہ:
﴿ قــالَلاتَخافا،إنَّنِي
مَعَكُماأسمَـعُوأري ﴾🌙
«نٺࢪسید؛خۅدم هۅاتۅنۅۅ داࢪم..!»
–چقدࢪدݪ♡آدمقࢪص میشہ!!! :)🌱
[ #خۅכسازے♡ ]💌
°•|°•🎀•°|°•🎀•°|•°
رفقا ❣️🌟🌙
#شبتون_مهدوی😴🌙💫✨
#نماز_شب 🌿 فراموش نشه...🌸🍃
🍂🌼
#التماس_دعا🎈
فعالیت امروزمون تموم شد☹️🙁😕
بمونید باهامون🌹🗝❣
#شبتون_پر_از_ارامش_خدا
#یاعلی
°•○●♢____☆____♢____♡____♢●○•°
@modafehh
مــولایــم . . .
سپیده ، نور توست
و آفتاب، تشعشعی کوچک از نگاهت
و آسمان جلوه ی صبرت
و باران ،زلال کرامتت
و بهار ، نسیمی از کویت ..
و من هر صبـح که سلامت می کنم
عطر تمامی خوبی ها ،
تمامی روشنی ها ،
و تمامی امیدها در وجودم می پیچد ...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@modafehh
چــهارشنبہ: ناهار : بابـ الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد)
شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد)
═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
﴿ بسماللھالرحمنالرحیم ﴾
قرار هرروزھ ، انشاالله
قرائتدعاۍ "هفتمصحیفہسجادیہ"
کہامامخامنہاۍ
خواندنآنراتوصیہکردند...🌿
@modafehh
کار خیر یکی از اعضا 👆🏻
#ارسالی_اعضا 🌷
@modafehh
•••
نـا امیدی از رحمت خدا🌱
گناهِ کبیرهست
#درجریـانیدیگه :) ؟!
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذار تمام دنیا
مسخره ات کنند بانو!😏
خودت را🙁
چادرت را...😳
سیاه بودنش را...😑
چهره بدون آرایشت را...😤
می ارزد به یک لبخند رضایت😍
❣مهدی فاطمه(عج)❣
#چادرانـــه
@modafehh
هدایت شده از •|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
بسمه تعالی
🔹سلسله پستهای شناخت بیشتر 🍁شهید حمید سیاهکالی مرادی🍁
🔹🔹شماره چهار :توسل
🌸توسل یعنی، پشت پرده خبرهایست...
🌸توسل یعنی کلید درهای قفل شده...
🌸توسل یعنی می شود هر آنچه که میگویند نمی شود...
🌸توسل یعنی امیدی در انتهای ناامیدی ها....
و
🌸توسل یعنی، راه بازگشت به معبود 👈 وسیله👉 میخواد...
بسم الله الرحمن الرحیم - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. «ای کسانی که ایمان آوردهاید پرهیزکاری پیشه کنید و وسیلهای برای تقرب به خدا، انتخاب نمائید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.» سوره ی مبارکه مائده/35
فقط خود خدا 🕋 میدونه که چه کارهای با توسل به اهل بیت (ع)💐 میشه انجام داد .
هر کاری که فکرشو بکنید و 🍁آقاحمید🍁 اینو خوب میدونست واسه همین برای رسیدن به 🌷همسرش🌷 به خانم فاطمه معصومه(س) متوسل شد.
نکته:👈توسل به اهل بیت 👉
📌نکته های ذکر شده از ویژگی های شخصیتی شهید می باشند.
📚منبع:کتاب یادت باشه صفحه ۴۸
#شناخت_بیشتر_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_پانزدهم
کفش واکس خورده های مشکِی اش برق
میزد. تنها چیز براق امروز همین کفش ها
خواهد بود. امروز نه حلقهای خواهد بود،
نه مهریهای، نه دسته گلی، نه ماشین
عروسی و نه لباس عروسی!
جایی شنیده بود خون آشامها لباس
عروسشان سیاه است... خدایا!من خون
چه کسی را نوشیده ام که سیاهی
دامنگیرم شده؟!
به دنبال پاهای پدر میرفت و ذهنش را
مشغول میکرد. به تمام چیزهایی که روزی
بیتفاوت از آنها میگذشت، با دقت فکر
میکرد. نگاهش را خیره کفشهای پدر کرد
که نبیند جز سیاهیها را!
میدانست تمام این اتاق پر از آدمهای
سیاهپوش است. پر از مردان و زنان
سیاهپوش. می دانست زنها گریه و
نفرین می کنندش... رهای بیگناه را
مقصر تمام بدیهای دنیا میکنند!
دستی نگاه مات شده اش به کفشهای
پدر را پاره کرد. دستی که آستینهای
سیاهش با سپیدی پوستش در تضاد
بود. دستی که نمیدانست از آن کیست
و چیزی در دلش میخواست بداند این
دست چه کسی است که در میان این همه
نحسی و سیاهی، قرآنی با آن جلد سپید
را مقابلش گرفته است!
شاید آیه باشد که باز هم به موقع به
دادش رسیده است!نام آیه، دلش را آرام
کرد! دست دراز شده هنوز مقابلش بود.
قرآن راگرفت... بازش نکرد، با خدا قهر
نبود آخر آیه یادش داده بود قهر با خدا
معنا ندارد؛ فقط آدمها برای توجیه گناهان
خود است که قهر با خدا را بهانه میکنند!
قرآن را باز نکرد چون حسی نداشت...
تمام ذهنش خالی شده بود. در میان
تمامی این سیاهیها حکمتت چیست که
قرآن را به دست من رساندی خدا؟
حکمتت چیست که من اینجا نشستهام؟
معنایش را نمیدانم! من سوادم به این
چیزها قد نمیدهد. من سوادم به دانستن
این تقدیر و حکمت و قسمت نمی رسد!
کاش آیه بود و برایش از امید حرف
میزد! مثل روزهایی که گذشت! مثل
تمام روزهایی که آیه بود! راستی آیه
کجاست؟ یاد آن روز افتاد...
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_شانزدهم
آیه وارد اتاق شد:
_از دکتر صدر مرخصی گرفتم؛ البته بعد
از برگشت دکتر از سمینار! بعد اون
تعطیلات، من تا چند وقت بعدش نمیام،
دارم میرم قم پیش بابام!
آقامونم که باز داره میره سوریه! دل و
دماغ اینجا و کار رو ندارم. مراجعام
رو هم گفتم بدن به تو، کارتو قبول دارم
رها بانو!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_حالا کی گفته من جور تو رو میکشم؟
آیه تابی به گردنش داد:
_باید جور بکشی! خل شد پسرم از
دست و تو و اون سایه.
سایه اعتراض کرد:
_مگه چیکارش کردیم؟ تو بذار اون بچه
بشه، اون هنوز جنینه! جنین!
همچین دهنشو پر می کنه میگه پسرم که
انگار چی هست!
آیه چشم غرهای به سایه رفت:
_با نینی من درست حرف بزنا! بچهم
شخصیت داره!
رهادلش ضعف رفت برای این مادرانههای
آیه!
صدایی رها را از آیهاش جدا کرد.دقیقا
وسط تمام بدبختیهایش فرود آمد.
-خانم رها مرادی، فرزند شهاب...
گوشهایش را بست! بست تا نشنود صدای
نحسی که درد داشت کلامش! دیگر هیچ
نشنید. شنیدنش فراتر از توان آدمی بود.
-رها!
این صدا را در هر حالی میشنید!مگر
میشود صدای توبیخگر پدر را نشنود؟
مگر میشود نشنود ناقوسی را که قبل از
تمام کتک خوردنهایش میشنید؟ این لحن
را خوب میشناخت! باید بله میگفت؟ بله
میگفت و تمام میشد؟ بله میگفت و به
پایان می رسید؟ بله میگفت و هیچ
میشد؟!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗