📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هجدهـم
لبخند ارمیا عمیقتر شد. یک نفر برایش
سفره انداخته! از ماموریت آمده خانهای
هست که دخترکش در آن در انتظار
است... یکنفر چشم به راهش است، گرچه
دلش میخواست یکنفر دیگر هم چشم به
راهش باشد، حاال همین هم بس بود،
نبود؟
دلش با همینها خوش بود.دلشزیادهخواه
که نبود! همینکه چراغی روشن بود،
همینکه سفرهای برایش مهیا شد، همینکه
کسی به استقبالش آمد، همینکه دستهای
کوچکی حولهی صورتشان را با تو شریک
شوند و کسی چشمغره نرود کافی بود،
نبود؟
سر سفره که نشست، زینب را روی پایش
نشاند... غذا کشید و مشغول شد؛
هیچوقت قیمه ای به این خوشمزگی
نخورده بود؛ شاید آنهمه غربت و جنگ و
درد بود که حالا در آرامش نشسته و غذا
میخورد، برایش لذتبخش است؛
شاید هم چون اولینبار است که کسی
اینگونه برایش سفره میاندازد و مقابلش
مینشیند تا غذا بخورد. حسهای جدیدش
را دوست داشت... حس خانواده!
عطر حضور یک زن که جان میدهد به
خانهات، عطر نفسهای دخترکی که روح
خانه است؛ شاید َمرد بودن همقشنگتر
میشود وقتی تکیهگاه میشوی برای اینها!
انگشتر عقیق سید مهدی در دست چپش
میدرخشید. همان دستی که به دوِر زینب
بود.
همان دستی که دخترکش را در آن
میفشرد. این دست شاید دست سید
مهدی هم بود... پدر است دیگر، شاید
خود را اینگونه به دخترکش برساند!
با انگشتری که عطر شهادت دارد...
آیه: زینب جان، بشین پایین! بذار بابا
غذاشو بخوره، باشه مامانی؟
زینب بیشتر به ارمیا چسبید. چشمانش
خمار خواب بود. ارمیا دستی روی موهای
دخترکش کشید:
_من راحتم، بذارید بغلم باشه! وقتی برم،
حسرت این لحظهها با منه.
آیه: مگه قراره دوباره برید؟
ارمیا قاشق را روی بشقاب گذاشت و
سرش را بالا گرفت:
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_نوزدهـم
_هنوز شما نگفتید که بیام!االان هم اگر
جسارت کردم و اومدم بهخاطر زینب
بود، دلم طاقت نداشت. هر شب خواب
میدیدم داره گریه میکنه!
آیه نگاهش را به زینب انداخت که
چشمانش نیمه باز بود:
_هر شب این چهل شبو گریه کرده!
ارمیا روی موهای زینب را بوسید:
_شما هم این روزها رو شمردین؟
آیه: چهل روزه همه ازم رو میگیرن؛ چهل
روزه دخترم بیتابه، این روزا شمردن
نداره؟
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برای چی از شما رو میگرفتن؟
آیه: همه میدونن رفتن شما تقصیر منه!
ارمیا جدی شد و صدایش َخش برداشت:
_این به من و شما ربط داره، حق نداشتن
اینکارو بکنن؛ از کجا فهمیدن؟!
آیه: شما همکارایی دارید که براتون
برادری میکنن؛ حق داشتن که از دستم
ناراحت بشن!
ارمیا تلفنش را از جیب لباسش درآورد.
میخواست به یوسف زنگ بزند،آنها حق
نداشتند که آیهی زیبای زندگیاش را آزار
دهند. آیه مداخله کرد:
_دارید چیکار میکنید؟
ارمیا نگاهش را از روی تلفن بلند نکرد:
_زنگ میزنم ببینم به چه حقی تو زندگی
من دخالت کردن و باعث ناراحتی زنم
شدن!
گاهی اشکال ندارد که برای غیرت
همسرت لبخند بزنی! اشکال دارد؟ آیه
لبخند زد:
_این کارو نکنید، تقصیر اونا نبود؛ مقصر
من بودم!
راستیتش خود بابا اصرار کرد که ببینن
شما واقعا احضار شدید یا خودتونرفتید،
اونا هم مجبور شدن بگن که قبلا پیگیر
شدن و فهمیدن خودتون خواستید
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
○•🌱
#حسینجان♥️
گر خلق تو را از در خود
جمله برانند
آن کس که
پناهت بدهد باز حسین است
#شبتونکربلایی🌙✨
✧❁🌷@modafehh🌷❁✧
○•🌱
صبحدمڋڪرۍبهجزنامش،نگویمبهتراست
جزرهورسمولایشرا،نپویمبهتراست
سمتقبله،روبهاربابمحسینبنعلے
باسلامصبحگاهۍ،خُلقوخویمبهتراست!
#اݪسلامعلیڪیااباعبدالله🌿
#صبحتون حسینے✨
✧❁🌷@modafehh🌷❁✧
سہ شنبہ:
نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد )
شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد)
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
امام على علیه السلام :
هیچ عملى نزد خداوند، محبوب تر از نماز نیست
پس هیچ کار دنیایى شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد.
#نماز_اول_وقت
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
خاطره ای از حمید آقا ↯
روزی که شهید همدانی شهید شدن ناهار حمید با خانمش اومد خونه ما...یادمه ناراحت بود هرچیزی میاوردم نمیخورد و فقط سرش پایین بود.وقتی دلیلشو از خانمش پرسیدم گفت برای شهادت سردار همدانی ناراحت شده و گریه کرده.حمید سرش رو بلند کرد که چرا خانمش به من گفته که گریه کرده...و خندید و رفت داخل اتاق شروع کرد با بچه ها بازی هنوز خواهر زاده اش میگه نمیشه دایی حمید بیاد باهم با توپ بازی کنیم🥀
#روایت_از_مادر_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
💞💎💞💎💞💎💞💎
⭕️ نقش #باور ها بر تک تک اعمال، رفتار و حتی اندام ما
🔶 دانشمندان براي بررسي ميزان قدرت باورها بر كيفيت زندگي انسانها آزمايشي را در دانشگاه هاروارد انجام دادند،
به طوری که ۸۰ پيرمرد و ۸۰ پيرزن را انتخاب كردند. يك شهرك را به دور از هياهو به شکل ۴۰ سال پيش ساختند.
غذاهاي ۴۰ سال پيش در اين شهرك پخته مي شد. خط روي شيشه هاي مغازه ها، فرم مبلمان، آهنگ ها، فيلم هاي قديمي، اخباري كه از راديو و تلويزيون پخش
مي شد را مطابق با ۴۰ سال قبل ساختند.
ابتدا اين ۱۶۰ نفر را از هر نظر آزمايش كردند؛ تعداد موي سر، رنگ موي سر، نوع استخوان، خميدگي بدن، لرزش دستها، لرزش صدا، ميزان فشار خون و غيره. سپس اين ۱۶۰ نفر را به داخل اين شهرك بردند.
🔷 بعد از گذشت ۵ الي ۶ ماه كم كم پشتشان کمی صاف شد،
راست مي ايستادند، لرزش دستها بطور ناخودآگاه کمتر شد، لرزش صدا کمتر شد، ضربان قلب منظم تر و حتی چين و چروكهاي دست و صورت کمی بهتر شد.
🔷 علت چه بود؟
خيلي ساده است. آنها چون مطابق با ۴۰ سال پيش زندگي كردند، باور كرده بودند ۴۰ سال جوان تر شده اند.
▫️قانون زندگي قانون باورهاست. باورهاي عالي سرچشمه موفقيتهاي بزرگ هستند.
توانمندي يك انسان را باورهاي او تعيين مي كند. باورهاي شما دستاوردهاي شما را در زندگي مي سازند زيرا باورها تعيين كننده كيفيت انديشه ها، انديشه ها عامل اوليه اقدام ها و اقدام ها عامل اصلي دستاوردها هستند.
🖋 آکادمی مدیریت
🎖انجمن مدیران، بزرگترین تشکل مدیریتی ایران
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
﷽
❗️#معجزه_برای_رفع_سردرد_حتی_از_نوعمیگرنی❗️
دعای زیر را با ایمان قلبی کامل به اثر آن زمزمه کرده و بخوانید همچنان که سرتان را با دستتان آرام ماساژ میدهید:
لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۲۱﴾(سوره حشر)
❗️اثر این آیه بینظیر است❗️
#دینی
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_بیستـم
ارمیا نگاهش را به آیه داد:
_شرمنده، باید بهتر برنامهریزی میکردم
اما چون ناگهانی بود یه چیزایی ازدستم
در رفت.
آیه: غذاتونو بخورید، سرد شد. تقصیر
منه که باعث این اتفاقات شدم.
ارمیا گوشی تلفن همراهش را کنارش
گذاشت و قاشق را در دست گرفت.
خواست قاشق را در دهان بگذارد که
گردن زینب شل شد نگاهش به زینب
افتاد که خوابیده بود:
_ببرمش تو تخت؟خوابش برده.
آیه بلند شد که زینب را بگیرد که ارمیا
مانع شد:
_برای شما سنگینه؛وقتی من هستم لطفا
بلندش نکنید!
ارمیا بلند شد و زینب را به سمت اتاقش
برد که آیه گفت:
_بذاریدش روی تخت من، اتاق بغلیشه!
ارمیا سری تکان داد و راهش را به سمت
در دیگر برد. همان دری که آیه را بارها
دیده بود که از آن خارج شده بود.
وارداتاق که شد، زینب را روی تخت
گذاشت و صورت غرق در آرامشش را
بوسید.
وقتی صاف ایستاد نگاهش در اتاق
چرخید. تصاویر زیادی از آیه و سید
مهدی روی دیوار بود.
چیزی در دلش درد گرفت که باعث شد
سرش را پایین بیندازد و از اتاق خارج
بشه.
ارمیا که خارج شدآیه دِم دراتاق گفت
بفرمایید غذاتون سردشد!
_ممنون دیگه سیر شدم!
آیه: لطفا غذاتونو بخورید، شما از
ماموریت اومدید، سید مهدی که از
ماموریت برمیگشت اندازهی سه نفر غذا
میخورد!
آهی کشید و ادامه داد:
_شما هم بفرمایید؛ میدونم تا به
دستپخت من عادت کنید کمی طول
میکشه!
آیه به سمت سفره رفت و نشست...
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_بیست_یڪ
_برای کسی مثل منکه کسی نبوده به
میل اون غذا بپزد و هرچی میذاشتن
جلوش باید میخورد، اونم جاهایی مثل
پرورشگاه و ارتش، این غذا عین زندگیه
و آدما به زندگی کردن زودعادت میکنن!
حق داشت سید مهدی که اندازهی سه
نفرمیخورد،منم اگه روم میشدمیخوردم!
آیه نشست و اندکی برای خودش غذا
کشید؛ شاید ارمیا هم از تنها غذا خوردن
بدش میآید... مثل سید مهدی!
آیه بیشتر با غذایش بازی میکرد اما ارمیا
شوق در دلش آمد که بانویش مقابلش
نشسته و این ساعت از شب بهخاطر او
سفره انداخته و با او همراه شده؛
گاهی توجههای کوچک هم دل غمزدگان
محروم مانده از توجه را خوب بازی
میدهد!
ارمیا تمام غذای فردای آیه و زینب را که
خورد، تشکر کرد:
_خیلی عالی بود!اولینباره که دستپخت
شما رو خوردم و میتونم بگم بهترین
غذای عمرم بود، بهتره رفع زحمت کنم!
آیه که ظرفها را جمع کرده و در سینی
بزرگی میچید، دست نگه،داشت و به
ارمیایی که قیام کرده بود برای رفتن نگاه
کرد:
_اینجا دیگه خونهی شما هم هست، کجا
میخواید برید؟
_نمیخوام حضورم اذیتتون کنه، میرم
پیش بچهها، هنوز توی اون خونه جا
دارم.
_حضورتون منو اذیت نمیکنه!
_پس این چادر چیه؟ چهل روزه عقد
کردیم.
آیه چادر را روی سرش مرتب کرد:
_با رفتنتون که بهتر نمیشه، بذارید آروم
آروم حضورتونو بپذیرم!
ارمیا روی دو زانو مقابل آیه نشست:
_تو دوست داری من بمونم؟
_زینب...
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
ݕـڛــْݥـ رݕــــْ أݪځڛـــےݩ🌹
ݥآ تݜنہ عݜقيݥ و ݜنیڋيݥ ڪہ ڲڣټݩڋ ڔڣع عطݜ عݜق...فقط ݩآݥ#حڛیݩ اڛٺ...
#سلام_ارباب_دلم ❤️
دِلـَم شِکسته،دلـم را نمی خـری آقا!؟
مرا به صحن بهشتـت نِمی بَری آقا!؟
اگـرچه غـَرقِ گناهـَم ولی خبـر دارم
تـو آبـِـروی کسـی را نمی بـَـری آقا...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحتون_حسینی 🌤
@modafehh
چــهارشنبہ: ناهار : بابـ الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد)
شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد)
✧❁🌷@modafehh🌷❁✧
🌸🌸🌸🌸
مسابقه طبق جزوه ندبه های عاشقی
هدیه ی مسابقه : برا سه نفر به قید قرعه ، سه تا تسبیح متبرک به مزار دوازده شهید (از جمله یادبود شهید ابراهیم هادی ، شهید رسول خلیلی ، شهید سجادزبرجدی ، شهید حسین معز غلامی و ..... ) در نظر گرفتیم ...
+
به نیابت از تمام دوستانی که تو مسابقه شرکت میکنن ، یه مبلغی به گروه جهادی میدیم برای خیرات نان بین نیازمندان ...
🌸🌸🌸🌸
برای شرکت تو مسابقه ، بعد از مطالعه جزوه ، به آیدی زیر پیام بدید ....
@Mahdiyavaar
🌸🌸🌸🌸
مهلت شرکت تو مسابقه تا روز یکشنبه هشت فروردین ، ساعت دوازده ظهر
🌸🌸🌸🌸👇
آیا می دانید شاه کلیدی که می تواند هر قفلی در زندگی را بگشاید، چیست؟
قطعا نماز اول وقت است.
#حی_علی_الصلاة 💞
#نماز_اول_وقت
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
#کلام_شهید
می گفـت :
طوری تلاش کنید ،
ڪہ اگــــر روزی . . .
امام_زمان(عج) فرمودند
یک سربازمتخصص میخام
بفرمایند فلانی بیاید ...
میگفت سربازی که هیچکارایی نداشته باشه بدرد اقا نمیخوره
برید امادگی جسمانی خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید همراه با امادگی جسمانی
(العقل السلیم فی الجسم السلیم)
شهید مدافع حرم حسین مغزغلامی
سالگرد شهادټ
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
✅فایده خوردن تکهای نان بعد از نماز صبح
✍امام صادق علیه السلام فرمودند: چون نماز صبح را خواندی، پاره نانی بخور تا با آن:
🍞 دهان خویش را خوش بو بسازی؛
🍞 حرارت خود را فرو بنشانی؛
🍞 دندان هایت را استوار سازی؛
🍞 لثه ات را استحکام بخشی؛
🍞 روزی خویش را به چنگ آوری؛
🍞 و خوی خود را نیکو سازی.
📚 بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۴
#طب_سنتی
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
خاطره ای از حمیدآقا 💫
موقعی که برای خدا حافظی رفته بودم پیشش اصلا نتونستم حرفی بهش بگم فقط آروم بهش گفتم نمیشه حمید جان تو نری،هیچی نگفت اما وقتی نگاش کردم لبخند میزد اما نگاهش طوری بود که هنوزم شرمندم که چرا این حرف و زدم
#كلنا_عباسک_یا_زينب
#روایت_از_خواهر_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
سفره هفت سین به همراه قاب عکس شهید حمید سیاهکالی مرادی و شهید قاسم سلیمانی
#ارسالی_اعضا
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
حیدر کرارِ کربلا.mp3
6.64M