eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃 📖براےاینکه گناهی ناخواسته صورت نگیره با پیشنهاد داماد ، تصمیم گرفته بودند که سه روز،روزه بگیرند که مقام معظم رهبری درباره تصمیم شون می فرماید :به نظر من این را باید ثبت گردد که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد. به خدا متوسل میشوند. سه روز روزه میگیرند. 🌹 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
شبتوݧ سرشـاࢪ از آرامش... دعا برای ظهور آقامون فراموشتون نشه💔 التماس دعا✨
بسم‌ربِّ‌المہدے🌹🌿
•🌸‌• السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...✋🏻✨ سلام بر تو اے مولایۍ که یک لحظه ما را فراموش نمیکنے و دستان مہربانت همیشه پشت و پناه ماست♥️(: زیارت‌امام‌زمان،مفاتیح‌الجنان📒🍃 • . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ.. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _زیبا با طرح های محو، آرایش ملایمی که با رو گرفتن از نامحرمان پنهان شده بود، در کنار احسان نشست. شیدا کنار پسرش ایستاده بود. هر چند راضی به این وصلت نبود، اما آبروداری میکرد. مقابل احسان و زینب سادات ایستاد. نگاه هر دو را که جلب کرد، گفت: امیدوارم خوشبخت باشید. امیدوارم هیچ وقت از انتخابتان پشیمان نشوید. امیدوارم همیشه عاشق بمانید. من اگر گفتم نه، پای بدجنسی من نگذارید. پسر ها شبیه پدرها می شوند. امیر هم اول خیلی با پدرش فرق داشت اما به مرور تمام افکار و عقاید و رفتارهای پدرش در او ظاهر شد. اگر می خواهی زنت را خوشبخت کنی، مثل پدرت نباش! تفاوت خانواده ها را ببین! باید خیلی ثابت قدم باشی احسان! صدرا را ببین و الگو کن! اگر تا سفر بعدی من،این زندگی دوام آورد، آن وقت یک کادوی خوب پیش من دارید. آن موقع است که تو عروس من می شوی! بعد صورت احسان و زینب سادات را بوسید و زیر گوش زینب سادات گفت: خوش بخت باش و پسرم را خوشبخت کن.زندگی با ما برایش خوب نبود. تو زندگی خوبی برایش بساز! بخاطر مادرت هم متاسفم! مادرت تنها زن چادری بود که من از ته دل او را قبول داشتم. بعد رفت و به خوش آمدگویی هایش مشغول شد.بالاخره مادر داماد بود... عاقد آمد! جای خالی آیه در چشمان چند نفر، زیادی پر رنگ بود. زینب سادات تمام جاهای خالی را بغض کرد. بغض کرد برای آیه ای که نبود. برای ارمیا و سیدمهدی که نبودند! برای حاج علی و فخرالسادات. چقدر جای خالی دارد این جشن! چقدر همه هستند و او نیست.مادر نیست!پدر نیست... دست آشنایی روی دستش نشست.ایلیا کنارش روی زمین نشسته بود و :دست خواهرش را گرفته بود. او هم بغض داشت و صدایش میلرزید... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ داداش احسان! من فقط همین یک دونه خواهر را دارم! ما را از هم جدا نکنید! احسان برادرانه نگاهش کرد: من بدون تو خواهرت را نمیخواهم چشمکی با لبخندش زد و ادامه داد: من فقط زن نمیخواهم، خانواده میخواهم! تو و زینب خانم، خانواده من هستید و هیچ وقت از هم جدا نمیشویم. ایلیا پرسید: حتی اگر از این خانه بروید؟ احسان سری به تایید تکان داد: هر جا برویم با هم هستیم! زینب سادات دلش گرم شد. به همین سادگی... عاقد شروع کرد و پارچه روی سرشان آمد و قند ساییده شد. احسان قرآن را مقابلشان گشود و زینب سادات دست ایلیا را محکم گرفت. دلش هوای مادر کرد و جای خالی پدر خار چشم هایش شد. چه کسی میداند چقدر سخت است در مهم ترین روز زندگی ات، چشمت به قاب خالی حضور بودن یعنی چه؟ چه کسی میداند درد یعنی چه؟ مرگ یعنی چه؟ زینب سادات بغض را میشناخت. که راضی شد زودتر عقد کنند تا احسان هم درد نکشد. درد او را حس نکند. درد آنقدر زیاد است تا دلت را بسوزاند که دعا کنی، خدایا! هیچ کس رو بی کس نکن! بعد زبانش را گزید. چطور مهربانی های بی حساب عمومحمد و سایه اش را فراموش کرده بود؟ چطور پشتیبانی همیشگی صدرا و رهایش را از خاطر برد؟ چطور مادرانه های زهرا خانم را حراج بغضش کرد؟ خدایا شکرت که غریب نیستم... زینب سادات با غربت چشمان ارمیا، آشنا بود. بی کسی یعنی ارمیا! ارمیایی که آیه، همه کس او شد... 📗 📙📗 📗📙📗
جـمـعـــــہ: ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد) شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی ۞﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾۞ اوباشماست هرجاکہ باشید.....🌸 🖊سوره حدیدآیہ4 ش
🦋✨ ۞﴿إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکمْ﴾۞ با فضیلت ترین شما نزد خداوند، با تقواترینِ شماست +بهترین ما نزد خدا با‌تقوا‌‌ترین ماست نکند به نعمت هایی که خود خدا به ما ارزانی داشته مغرور شویم..🤍 و خود را بزرگ ببینیم پرتگاه ایمان غرور است🤌 و همانا غرور شیطان را از بهشت به قعر جهنم کشاند مراقب افکار و اعمالمان باشیم🤝 سوره حجرات|۱۳🌱 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
هرگز رشتۂ امیـدم از تــ♥️ـو قطع نمیشود . .^^! 『🖇』 • . شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ جای خالی ها درد دارد و عاقدی که بار سوم خواند دوشیزه مکرمه را... و احسان میان قرآن بسته ای گذاشت و زینب ساداتی که بغض کرد و دنبال اجازه گشت! زینب سادات: با اجازه... دهانش قفل شد. سکوت بود. همه منتظر بودند عروس بله بگوید که دست بزنند و هلهله کنند. سیدمحمد از کنار عاقد بلند شد. سفره عقد را دور زد. رها و سایه اشک ریختند. چقدر دردهای زینب سادات درد داشت برای قلبشان... سیدمحمد کنار زینب سادات رسید و شانه اش را لمس کرد: همه اینجا هستند! مطمئن باش که هستن.آیه دخترش را تنها نمیگذارد.مهدی که این روز را از دست نمیدهد. ارمیا دخترکش را رها نمیکند! بگو عمو جان. بگو جان عمو! بگو! بابایت هست! مادرت هست... زینب سادات قطره اشکی ریخت و خیره به قرآن گفت: با اجازه پدر و مادرم... بله...! احسان قلبش فشرده شد از این حجم بی کسی های همسرش... چقدر این دخترک صبور آیه را دوست داشت... صدای صوت و دست و جیغ و هلهله بلند شد. جشن و سیل تبریک و شام و پذیرایی میان دلتنگی های زینب سادات و ایلیا، برپا بود. ایلیایی که کنار احسان بود و احسان برادرانه خرجش میکرد. برادرانه هایش نه از سِر اجبار بود و نه ریا! برادرانه بود فقط. آن شب امیر و همسرش زود رفتند و شیدا آخرین نفر بود! هر چه باشد مادر است! و امیر سخت از مجلس پسرش دل کند اما مجبور بود. گاهی اجبار ها سخت تر از همیشه می شوند! صدرا پدری کرد و امیر دلش به حال خودش سوخت! احسان در خانه را زد و به انتظار ایستاد. چقدر دلش هوای دیدن همسرش را داشت.همسری که شب قبل نامش را در... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ شناسنامه اش هک کرد اما مدتها دلش را به نام او زده بود. چقدر خوب است که دلت به قرارش برسد... زینب سادات خواب آلود بود. آن لحظه که مقابل احسان ایستاد ، چشمهای پف کرده اش هم دل احسان را لرزاند. زینب ساداتی که در حال باز کردن در، با خودش غرغر میکرد و میگفت : آخه کی فردای عقدش میره سرکار؟ لبخند احسان عمق گرفت. نگاه زینب سادات که به نگاه احسان دوخته شد، لپ هایش که از شرم سرخ شد و احسانی که دست دراز کرد و دستهایش را گرفت. صدای همسرش را شنید: سلام! احسان با تمام احساسش گفت: سلام خانوم!سلام بانو! صبحت بخیر!غرغرو بودی و من نمیدونستم؟ زینب سادات لب گزید و احسان خندید: همیشه دوست داشتم ببینم این پسرها چی از تو دیدن که میگن شما خیلی سر به هوا و شیطونی! بعد چشمکی به زینب سادات شرمگین زد و با خنده ادامه داد: البته شما همیشه خانمانه رفتار میکنید ها! و این شیطنت هایی که برای خانواده داری، و قرار هست برای من هم باشه، همون چیزی هست که من میخواستم. دوستت دارم بانو!... و این اولین دوستت دارمی بود که احسان گفت. در حیاط خانه محبوبه خانم! چه کسی فکرش را میکرد؟ یک روز، دختری به نجابت مهتاب، در میان چادر سیاهش، ایستاده در هوای صبحگاهی، زیر نور ملایم آفتاب، دست در دست مردی که فرسنگ ها از او و عقایدش دور بود، اینطور عاشقانه بشنود واژه ی (دوستت دارم) را؟ تمام راه تا بیمارستان، در ذهنش تکرار شد و تکرار شد.آنقدر که دلش پر از خوشی شد. آنقدر سرحال شده بود که واکنش همکارانش برایش مهم نبود. احسان لبخند عمیقش را دید. دید و دلش بی قرار شد. دید و دلش... ⏪ ... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ بیشتر خواست. دلش بیشتر از این لبخند ها خواست. دلش صدای بلند خنده هایش را خواست. چقدر شیرین است، مسئول خنده های کسی باشی که دوستش داری!... ***** صدای خنده های بلندی در بخش پیچید. زینب سادات سرکی به راهرو کشید و احسان را دید که مقابل ایستگاه پرستاری ایستاده و به حرف چند تن از خانم های همکارش میخندد. نگاهش به خنده های پر رنگ و لعاب همکارانش نشست و کمی دلش گرفت. حق دارد؟ یا حق ندارد؟ زینب ساداتی که شب گذشته ازدواج کرده بود. تا کنون خنده های بلند احسان را نشنیده بود. تا کنون او را اینگونه ندیده بود. چرا احسان خنده های زیبایش را، همانی که زینب سادات تازه فهمیده بود چقدر زیباست را تقدیم کسی جز او کرده بود؟ خودش را در اتاق پنهان کرد. صدای حرف زدن احسان را میشنید اما کلمات از آن فاصله قابل فهم نبود. چند دقیقه ای بغض کرد و چشم بست و با صدای احسان چشم گشود! احسان: خسته نباشی بانو! لبخند زدن به لبخند های احسان، آسان بود: سلام.شما هم خسته نباشی. احسان دوباره خندید:دلم برات تنگ شد، اومدم ببینمت که این همکارات وقت من رو گرفتن! نمیدونی چی میگفتن! زینب سادات لب ورچید و غر زد: هر چی گفتن معلوم بود خیلی خنده داشت که اونجوری خندیدی، هیچ وقت اینجوری نخندیده بودی! احسان غم صدای زینبش را شنید، دلنوازی کرد: چون مزخرف تر از این نشنیده بودم! چون حرف نبود، جوک بود! خیلی بی شرمانه به من میگن امیدوارم مهریه سنگین نگرفته باشید! این جور دختر ها اهل زندگی نیستن! زینب سادات گفت: این که خنده نداشت... 📗 📙📗 📗📙📗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 به نبودنش عادت ڪردیم.... زندگے هامون داره میگذره دیگه...😔 💌 امام‌زمان متاسفانه براے بعضے از شیعیان عادے شده... • مهدوی شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#شہیدانه بوسه مقام معظم رهبری بر لباس خادمی شهید محمد حسین حدادیان🌱💚 مادرشون میگفتن محمد حسین حسرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم می‌آید که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم. محمد به این رشته علاقه داشت و می‌گفت: به عکاسی علاقه مندم و در مقابل تو هیچ هنری ندارم. وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف می‌زند و افتاده حال است به شوخی می‌گفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار. او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم. هر بار این این جمله را از او می شنیدم در دلم نهیبی می‌زدم و نگاهی به چهره‌ محمد می‌کردم و در دلم می‌گفتم: احساس می‌کنم تو هنرش را داری. به خودش هم چند بار گفتم. جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر می‌داند.» شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان «راوی دوست شهید» ششمین سالگرد شهادتت مبارک🥀 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🍃حقیقت امید وقتی دلم را خیس می‌کنم با اشک‌هایی که در حسرت عاشق نبودن تو ریخته شده، امیدوار می‌شوم به این که روزی اشک‌هایم از شوق عاشق شدن، جاری شود روی گونه‌هایم. من اشک‌هایی که از درد عاشق نبودن می‌ریزم و آه‌هایی را که از این درد از سینه‌ام بر می‌خیزد، دوست دارم. این اشک‌های جاری و آه‌های برآمده، یعنی هنوز عشق مقصد اصلی زندگی است و یقیناً تو هستی که چشم و سینه‌ام را برای اشک و آه مهیا نگه می‌داری. تو معنای امیدی و ضامن امید هر کسی که امیدش رو به انتهاست. چشمۀ اشک را نگه می‌داری تا خشک نشود و سینه را گرم نگه می‌داری تا سرد نشود. خدا نکند که تا آخر عمر در زندان تنگ عاشق نبودن بمانم؛ اما اگر هم زبانم لال عاشق نشدم، التماس می‌کنم این اشک و آهی که از درد عاشق نبودن است، از من نگیر. شبت بخیر حقیقت امید! شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
سلام امام زمانم 💚 🌼«صبحم» شروع می شود ✨«آقا به نامتـان » 🌼«روزی من» همه جـا ✨«ذکـر نـامتـان» 🌼صبح علی الطلوع ✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن» 🌼مـن دلخـوشـم بـه ✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد) شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#حدیث 🔐 پیامبر اکرم (‌ﷺ): عبادت هفتـٰاد جز ٕ است ڪه بهترین آن ڪۅشش در به دست آوردن مال حـلال است
علیه ‌السلام: لا يَشغَلْكَ رِزقٌ مَضمونٌ عن عَمَلٍ مَفروضٍ 🔰مبادا [سرگرم شدن به] روزى ضمانت شده، تو را از كار واجبى باز دارد 📚 ميزان الحكمه جلد4 صفحه430 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
-🌸- - روزایۍ‌رو‌یـٰادِٺ‌‌میـٰاد کِہ‌وٰاسِہ‌داشتَن‌چیزهـٰایۍ‌کہ امروز‌دٰارۍ‌دعـٰا‌مۍ‌ڪرد؎-! -خدایـٰا‌شکـرت‌...シ ‌‌‌じ - شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🧡🍁| هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت میکرد، طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت سر در می آورد، من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود. 🍃میگفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست، اسم هیئتشان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند. 🌹 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی