📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_صد_شش
شناسنامه اش هک کرد اما مدتها دلش را به نام او زده بود. چقدر خوب است که دلت به قرارش برسد...
زینب سادات خواب آلود بود. آن لحظه که مقابل احسان ایستاد ، چشمهای پف کرده اش هم دل احسان را لرزاند.
زینب ساداتی که در حال باز کردن در، با خودش غرغر میکرد و میگفت :
آخه کی فردای عقدش میره سرکار؟
لبخند احسان عمق گرفت. نگاه زینب سادات که به نگاه احسان دوخته شد، لپ هایش که از شرم سرخ شد و احسانی که دست دراز کرد و دستهایش را گرفت.
صدای همسرش را شنید: سلام!
احسان با تمام احساسش گفت: سلام خانوم!سلام بانو! صبحت بخیر!غرغرو بودی و من نمیدونستم؟
زینب سادات لب گزید و احسان خندید: همیشه دوست داشتم ببینم این پسرها چی از تو دیدن که میگن شما خیلی سر به هوا و شیطونی!
بعد چشمکی به زینب سادات شرمگین زد و با خنده ادامه داد: البته شما همیشه خانمانه رفتار میکنید ها! و این شیطنت هایی که برای خانواده
داری، و قرار هست برای من هم باشه، همون چیزی هست که من میخواستم. دوستت دارم بانو!...
و این اولین دوستت دارمی بود که احسان گفت.
در حیاط خانه محبوبه خانم!
چه کسی فکرش را میکرد؟ یک روز، دختری به نجابت مهتاب، در میان چادر سیاهش، ایستاده در هوای صبحگاهی، زیر نور ملایم آفتاب، دست در دست مردی که فرسنگ ها از او و عقایدش دور بود، اینطور عاشقانه بشنود واژه ی (دوستت دارم) را؟
تمام راه تا بیمارستان، در ذهنش تکرار شد و تکرار شد.آنقدر که دلش پر از خوشی شد. آنقدر سرحال شده بود که واکنش همکارانش برایش مهم نبود.
احسان لبخند عمیقش را دید. دید و دلش بی قرار شد. دید و دلش...
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
۲۱ آبان ۱۴۰۰
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_صد_هفت
بیشتر خواست. دلش بیشتر از این لبخند ها خواست. دلش صدای بلند خنده هایش را خواست. چقدر شیرین است، مسئول خنده های کسی باشی که دوستش داری!...
*****
صدای خنده های بلندی در بخش پیچید.
زینب سادات سرکی به راهرو کشید و احسان را دید که مقابل ایستگاه پرستاری ایستاده و به حرف چند تن از خانم های همکارش میخندد.
نگاهش به خنده های پر رنگ و
لعاب همکارانش نشست و کمی دلش گرفت.
حق دارد؟ یا حق ندارد؟
زینب ساداتی که شب گذشته ازدواج کرده بود. تا کنون خنده های بلند احسان را نشنیده بود. تا کنون او را اینگونه ندیده بود.
چرا احسان خنده های زیبایش را، همانی که زینب سادات تازه فهمیده بود چقدر زیباست را تقدیم کسی جز او کرده بود؟
خودش را در اتاق پنهان کرد. صدای حرف زدن احسان را میشنید اما کلمات از آن فاصله قابل فهم نبود.
چند دقیقه ای بغض کرد و چشم بست و با صدای احسان چشم گشود!
احسان: خسته نباشی بانو!
لبخند زدن به لبخند های احسان، آسان بود: سلام.شما هم خسته نباشی.
احسان دوباره خندید:دلم برات تنگ شد، اومدم ببینمت که این همکارات وقت من رو گرفتن! نمیدونی چی میگفتن!
زینب سادات لب ورچید و غر زد: هر چی گفتن معلوم بود خیلی خنده داشت که اونجوری خندیدی، هیچ وقت اینجوری نخندیده بودی!
احسان غم صدای زینبش را شنید، دلنوازی کرد: چون مزخرف تر از این نشنیده بودم!
چون حرف نبود، جوک بود! خیلی بی شرمانه به من میگن امیدوارم مهریه سنگین نگرفته باشید! این جور دختر ها اهل زندگی نیستن!
زینب سادات گفت: این که خنده نداشت...
📗
📙📗
📗📙📗
۲۱ آبان ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 #استاد_عالی
به نبودنش عادت ڪردیم....
زندگے هامون داره میگذره دیگه...😔
💌#غیبت امامزمان متاسفانه براے بعضے از شیعیان عادے شده...
• #سخنرانی مهدوی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۱ آبان ۱۴۰۰
۲۱ آبان ۱۴۰۰
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شہیدانه بوسه مقام معظم رهبری بر لباس خادمی شهید محمد حسین حدادیان🌱💚 مادرشون میگفتن محمد حسین حسرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه🌸
اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم میآید که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم. محمد به این رشته علاقه داشت و میگفت: به عکاسی علاقه مندم و در مقابل تو هیچ هنری ندارم.
وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف میزند و افتاده حال است به شوخی میگفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار. او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم.
هر بار این این جمله را از او می شنیدم در دلم نهیبی میزدم و نگاهی به چهره محمد میکردم و در دلم میگفتم: احساس میکنم تو هنرش را داری. به خودش هم چند بار گفتم. جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر میداند.»
شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان
«راوی دوست شهید»
ششمین سالگرد شهادتت مبارک🥀
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۱ آبان ۱۴۰۰
🍃حقیقت امید
وقتی دلم را خیس میکنم با اشکهایی که در حسرت عاشق نبودن تو ریخته شده، امیدوار میشوم به این که روزی اشکهایم از شوق عاشق شدن، جاری شود روی گونههایم.
من اشکهایی که از درد عاشق نبودن میریزم و آههایی را که از این درد از سینهام بر میخیزد، دوست دارم.
این اشکهای جاری و آههای برآمده، یعنی هنوز عشق مقصد اصلی زندگی است و یقیناً تو هستی که چشم و سینهام را برای اشک و آه مهیا نگه میداری.
تو معنای امیدی و ضامن امید هر کسی که امیدش رو به انتهاست. چشمۀ اشک را نگه میداری تا خشک نشود و سینه را گرم نگه میداری تا سرد نشود.
خدا نکند که تا آخر عمر در زندان تنگ عاشق نبودن بمانم؛ اما اگر هم زبانم لال عاشق نشدم، التماس میکنم این اشک و آهی که از درد عاشق نبودن است، از من نگیر.
شبت بخیر حقیقت امید!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۱ آبان ۱۴۰۰
۲۲ آبان ۱۴۰۰
سلام امام زمانم 💚
🌼«صبحم» شروع می شود
✨«آقا به نامتـان »
🌼«روزی من» همه جـا
✨«ذکـر نـامتـان»
🌼صبح علی الطلوع
✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
🌼مـن دلخـوشـم بـه
✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۲ آبان ۱۴۰۰
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۲ آبان ۱۴۰۰
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث 🔐 پیامبر اکرم (ﷺ): عبادت هفتـٰاد جز ٕ است ڪه بهترین آن ڪۅشش در به دست آوردن مال حـلال است
#امام_حسن_عسکرے علیه السلام:
لا يَشغَلْكَ رِزقٌ مَضمونٌ عن عَمَلٍ مَفروضٍ
🔰مبادا [سرگرم شدن به] روزى ضمانت شده، تو را از كار واجبى باز دارد
📚 ميزان الحكمه جلد4 صفحه430
#حدیث
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۲ آبان ۱۴۰۰
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شهیدانه🌸 اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم میآید که به دلیل تسلط من بر ح
#شهیدانه💞
بهش گفتم: راضی ام شھید بشـے
ولی الان نه ، توی پیری . .
محمدحسین گفت : لذتی که علی اڪبرِ
امام حسین برد حبیب نبرد🌿!
همسرشهید
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۲ آبان ۱۴۰۰
-🌸-
-
روزایۍرویـٰادِٺمیـٰاد
کِہوٰاسِہداشتَنچیزهـٰایۍکہ
امروزدٰارۍدعـٰامۍڪرد؎-!
-خدایـٰاشکـرت...シ
#انگیزشی じ
-
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
۲۲ آبان ۱۴۰۰