eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#حدیث 🔐 پیامبر اکرم (‌ﷺ): عبادت هفتـٰاد جز ٕ است ڪه بهترین آن ڪۅشش در به دست آوردن مال حـلال است
علیه ‌السلام: لا يَشغَلْكَ رِزقٌ مَضمونٌ عن عَمَلٍ مَفروضٍ 🔰مبادا [سرگرم شدن به] روزى ضمانت شده، تو را از كار واجبى باز دارد 📚 ميزان الحكمه جلد4 صفحه430 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
-🌸- - روزایۍ‌رو‌یـٰادِٺ‌‌میـٰاد کِہ‌وٰاسِہ‌داشتَن‌چیزهـٰایۍ‌کہ امروز‌دٰارۍ‌دعـٰا‌مۍ‌ڪرد؎-! -خدایـٰا‌شکـرت‌...シ ‌‌‌じ - شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🧡🍁| هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت میکرد، طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت سر در می آورد، من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود. 🍃میگفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست، اسم هیئتشان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند. 🌹 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان هر دو دست زینبش را در دست گرفت و دلجویانه گفت: خنده داشت! چون امروز به تویی حسادت کردن که جز مهربونی چیزی براشون نداشتی! خنده دار بود چون نفهمیدن ظاهری قضاوت نکنن! نفهمیدن شادی من بخاطر داشتن تو هست.نفهمیدن عشق چی هست. بهشون گفتم نگران نباشن چون اومدم مهریه تو رو بدم. اونها هم فکر کردن،فردای عقد پشیمون شدم و داشتن سعی میکردن،خودشون رو قالب من کنن! من هم فرار کردم اومدم پیشت تا مواظبم باشی ندزدنم! زینب سادات نق زد: احسان! و این اولین بود و اولین ها زیبا هستند... احسان: جانم! شوخی کردم عزیزم. اما اون قسمت اولش راست بود ها،اما من گفتم نگرانش نیستم. زینب سادات گلایه کرد: دیگه اونجوری برای دخترها نخند... احسان سر کج کرد: چشم. اما باور کن شوق دیدن تو دلم رو اونقدر شاد کرده بود که حتی اگه فحش هم میدادن، من همینطور میخندیدم. زینب سادات نق زد: اما اونها به من فحش دادن و تو خندیدی! احسان اخم کرد: زینب جانم! اونها به تو حسادت میکنن؛نه به خاطر من ، بخاطر اینکه خواستنی هستی، بخاطر اینکه نمیتونن مثل تو باشن! به دل نگیر.شما همکار هستید. و یادت نره که من هرگز از تو و دوست داشتنت دست نمیکشم! دنیا دنیا جمع بشن، عشق اگه عشق باشه ثابت میمونه. زینب سادات جوابش را داد: همونطور که زن باید نجیب باشه، مرد هم باید نجابت کنه! همیشه طوری رفتار کن که دوست داری با تو اونطور رفتار کنن! همونطور که زن باید عفت داشته باشه و خودش رو از نامحرم دریغ کنه، مرد باید نگاهش عفت داشته باشه! همه چیز دو طرفه است. نمیتونی خودت به زنها نگاه کنی و انتظار داشته باشی به زنت نگاه نکنن. احسان به فکر فرو رفت !... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ سر قبر آیه ایستادند. دسته گلی در دست احسان بود. سلام! سلام آیه! سلام مادر! سلام لبخند خدا! برایمان دعا کن! تو با دل بزرگ و مهربان مادری ات برایمان دعا کن! تو با همه ی آیه بودن هایت برایم دعا کن! تو با همه خدایی شدنت برایمان دعا کن! دعای مادر مستجاب است!مادر باش برایم! مادری کن برایم. زینب سادات میان پدر و مادر نشست و نگاه کرد. قرآن خواند! دعا کرد سنگ ها را بوسید. خاطراتش را ورق زد و یادآورد بودن ها وحضورهایشان را... احسان کنارش نشست. احسان: مردن سخته؟ زینب سادات: مثل تولد میمونه برای بچه ها! هر راه تازه ای، سختی های خاص خودش رو داره. میدونی که موقع زایمان، بسته به اینکه بچه با چه حالتی در مسیر زایمان قرار بگیره، کم و زیاد درد داره و دچار مشکل میشه! یک بچه با پا دنیا میاد، یکی با سر یکی با صورت! ما هم هر کاری بکنیم، هر احوالی داشته باشیم، موقع تولد آخرمون، میتونیم دچار مشکل بشیم! بعضی ها راحت میمیرن و بعضی ها سخت. احسان: مادرت سخت مرد یا آسون؟ زینب سادات: آسونش هم سختی داره! یادمه هفتم مادرم بود که خواب دیدم... زینب سادات به یاد آورد... آیه مقابل زینب سادات بود. در کنار رودخانه ای در میان درختان سبز و سرکشیده. زینب سادات به آیه گفت: مامان! اینجا چکار میکنی؟ تو که مرده بودی! آیه گفت: الانم مُرده ام! امروز حساب کتاب من تموم شد و به من اجازه دادن بیام... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب سادات: یعنی هفت روز طول کشید؟! آیه: برای تو هفت روز طول کشید، زمان اینجا متفاوت هست. خیلی بیشتر برای من گذشت! زینب سادات: بابا ارمیا چی؟از بابا خبر داری؟ آیه: کار اون بیشتر طول میکشه. ارمیا مسئولیت های زیادی داشت! حساب کتاب مسولین سخت تر از مردم عادی هستش... زینب سادات: من چی مامان؟ از اوضاع من خبر داری؟ آیه: مواظب خودت باش! از تو انتظار بیشتری هست. بیشتر تلاش کن. زینب سادات: کسی رو اونجا دیدی؟ از اقوام و دوستان خبری داری؟ بابا مهدی رو دیدی؟ آیه: اوضاع خیلی از اقوام بده. خیلی ها سالهاست گرفتار حساب پس دادن هستن. سیدمهدی هم دیدم. جایگاهش بالاتر از من هست! زینب سادات: مامان! تا حالا پیامبر یا امیرالمومنین رو دیدی؟ آیه: فقط یک بار از دور! جایگاه اونها خیلی بالاست! زینب سادات: مامان من چکار کنم؟ آیه: بیشتر به چیز هایی که میدونی عمل کن. به خودت مغرور نشو. زندگی رو جدی نگیر، اینجا جدی هست! هر کاری میکنی ببین به درد اینجا میخوره یا نه! نگاه نکن دیگران از تو تعریف میکنن یا تو کمتر از دیگران گناه داری، هر چی بیشتر برای خودت توشه جمع کنی، اینجا راحت تری و آسایش بیشتری داری! اینجا خیلی جا داره و هر چی بیشتر رشد بدی خودت رو، جایگاه بهتری خواهی داشت... زینب سادات: مامان برام دعا کن. آیه لبخند زد. مثل همیشه های آیه. مثل لبخند های پر مهر. احسان به لبخند زینب سادات نگاه کرد. به خواب عجیبش اندیشید. خوش به حال آیه ای که گذر کرد از حساب و کتابهایش... ساعتی بعد در کنار سنگ قبر سیدمهدی نشستند وفاتحه خواندند. 📗 📙📗 📗📙📗
🍃بهار خدا پاییزِ برگ‌ریزان با تو حرف‌ها دارد و ما نمی‌شنویم! پاییز تجسّم یک انتظارِ به مقصد نرسیده است. زرد و بی‌جان شدن یعنی توانم برای انتظار به انتها رسیده است و تا از دست نرفته‌ام فکری کن به حالم. من این روزها همان پاییزم و حرف‌ها دارم با تو. تا از دست نرفته‌ام، فکر به حالم کن آقا! شبت بخیر بهار خدا شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
💚 تعجیل کن ... به خاطر ... صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی ... أمن یجیب ها شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی🦋✨ ۞﴿إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکمْ﴾۞ با فضیلت ترین شما نزد خداوند، با تقوا
🕊 ۞﴿ وَ مَن یَتَّقَ الله یَجعَل لَهُ مَخرَجا ﴾۞ هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،. عشق به خداوند انسان را دگرگون میکند زیرا عشق، خداوند است و خداوند، عشق است...♥️ سوره طلاق|۲ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
💙🍃 اگر‌مۍ‌خواهید‌خدا‌رادرک‌کنید ؛ خداگونه باشید‌مانند‌خدا‌به‌مخلوقات‌عشق‌بورزید‌ تصمیم‌بگیریدهرروز‌خدمتۍ‌انجام‌دهید وبارۍ‌از‌دوش‌‌خسته‌اۍ‌بردارید ! شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
یا شھدا!🖐🏻💔 دࢪ این ࢪوزها، دست ما ࢪا هم بگیࢪید!...🤝🏻🥺 مࢪاقبمان باشید!🖐🏻💔 گاهۍ اوقات، حتۍ خودمان هم، نمیدانیم چہ میڪنیم..!!🖤😓 ••
💞 از مهمترین عواملی که در تحکیم خانواده نقش دارند می توان به ایمان، شناخت وظایف و احترام به حقوق یکدیگر، صبر در مشکلات، اعتماد و پرهيز از سوءظن، گذشت و چشم پوشی، رازداری و وفاداری اشاره کرد. 💞 رعایت این اصول باید از طرف همه اعضای خانواده مورد توجه قرار گیرد. یعنی هم زن و مرد و حتی فرزندان خانواده باید خود را موظف به رعایت این معیارها کنند تا بتوان به پویایی، نشاط و رشد آن خانواده امیدوار بود. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب سادات برای پدر زمزمه کرد: پدر، برامون دعا کن! هوای ما و زندگی ما رو داشته باش! احسان گفت: سید! برای من هم رفاقت کن! دست آقا ارمیا رو گرفتی دست من رو هم بگیر! نذار از زیانکاران باشم سید! شما که حق پدری گردن من دارید! شما که نازدونه دلتون رو دست من سپردید! برام دعاکنید. من خیلی راه دارم تا یاد بگیرم... تلفن همراه احسان زنگ خورد. نام صدرا روی صفحه خود نمایی کرد! احسان جواب داد: جانم بابا! صدرا: سلام پسرم! خوبی؟ زینب سادات خوبه؟ احسان: سلام. ممنون. ما هم خوبیم. صدرا: زینب جان پیش تو هست؟ احسان: بله. کاری باهاش دارید؟ صدرا: گوشی رو بذار رو آیفون؟ احسان بلندگو را روشن کرد و صدای صدرا در گلزار شهدای قم پیچید... سلام زینب جان! اذان صبح امروز، قاتل پدر و مادرت اعدام شد. دیگه خیالت راحت... زینب سادات گفت: ممنون عمو! احسان بعد از قطع کردن تماس پرسید: خبر نداشتی؟ . زینب سادات :میدونستیم. هم من هم ایلیا. اما گفتم روزش رو به ما نگن،تا تموم بشه! درسته که حق ما بود قصاص کنیم و از قصاصش راضی هستم اما دلم اونقدر سخت نشده که لحظه های آخر حیات یک انسان رو بشمرم! احسان: چرا نبخشیدی؟ زینب سادات ایستاد و باد در زیر چادرش پیچید: اول اینکه فقط ما نبودیم و چند خانواده دیگه هم بودن، دوم هم اینکه از کارش پشیمون... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ نبود و محق میدونست خودش رو و سوم هم به دلیل اینکه جرم های.دیگه هم داشت و در هر حال بخاطر هر کدوم از جرایمش اعدام میشد. احسان: دلت آروم شد؟ زینب سادات: دل من هیچ وقت آروم نمیشه! هر روز مادری، هر روز پدری، هروقت پدری دست نوازش رو سر دخترش بکشه،هر مادری که زخم زانوی پسرش رو ببوسه... هر وقت خنده جمع خانواده ای رو ببینم، هروقت دختری عروس بشه و بگه با اجازه پدر و مادرم، و هر پسری که پدرش کت دامادیش روتنش کنه... وقتی بچه دار بشم و پدر و مادرم نباشن تا برای بچه ام اذان بگن و با لذت بغلش کنن، و هر لحظه از عمرم دلم میسوزه و غم همخونه چشمهام میشه!هیچ وقت دلم آروم نمیشه... احسان گفت: و من هر کاری میکنم تا دلت رو آروم کنم! قول میدم هیچ وقت کاری نکنم که ته دلت بگی اگه پدر و مادرم نبودن،این کار رو بامن نمیکرد! زینب سادات لبخند زد. از همان لبخند های آیه وار. همانهایی که دل احسان را میبرد. در کنار هم قدم زدند. زینب سادات گفت: همیشه دوست داشتم مثل مادرم باشم. مادرم رو از من گرفتن. احسان: پس مادرت اسطوره بود برات؟ زینب سادات سری به تایید تکان داد: آره! سالها اسطوره ام مادرم بود. اما یک روز از مادرم پرسیدم الگوی تو کیه؟ مادرم گفت حضرت زهرا! پرسیدم چرا؟ گفت چون الگوی ما باید بهترین باشه و بهترین الگو دختر نبی اکرم (ص)هستن! از اون روز الگوی من مادرم حضرت زهرا س هستن. کاش میشد کمی شبیه ایشون بشم... احسان با خود اندیشید: اسطوره!اسطوره من چه کسی هست؟ بعد لبخند زد و زمزمه کرد: اسطوره ام باش پدر... به قلـم سنیه منصوری 📗 📙📗 📗📙📗
🍃نور زمین و آسمان شب و روزهایی را که بی‌تو طی می‌شود، باید سیاه‌ترین لحظه‌های زندگی نامید. تو نوری. حقیقت نور را اگر در کسی جز تو جستجو کنیم، جز تاریکی به چیزی نمی‌رسیم. حقیقت ظلمت دشمن توست. چه بیچاره است کسی که حتی سوسوی نوری را در دشمن تو جستجو می‌کند. کسی اگر در پی نور به دنبال دشمن تو بیفتد، زیانکارترین آدم روی زمین می‌شود. آقا! شب و روزم را به نور خودت روشن کن، روزهایم را از تاریکی نجات بده، شب‌هایم را روشن‌تر از قلب خورشید کن. مرا از ظلمت نجات بده. شبت بخیر نور زمین و آسمان شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
༻﷽༺ 💗 هر روز بہ رسم نوڪرے از ما تو را سلام اے مانده در میان قائلہ تنها، تو را سلام ما هر چہ خوب و بد، بہ درِ خانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام 🌸 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی