🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت44
خاله ساعده صبحانه رو آورد توی اتاق ،خوردم
نیم ساعت سلما اومد خونه
وارد اتاقم شد
سلما: به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق
- ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی !
سلما: (اومد کنارم دستشو گذاشت رو پیشونیم) نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام - سلما به کسی که چیزی نگفتی؟
سلما: چرا اتفاقن به همه گفتم ،فقط مونده خاجه حافظ شیرازی...
- بی مزه نزدیکای ظهر بابا و عمو حسین اومدن خونه ،بابا رضا اومد توی اتاقم
بابا رضا: خدا رو شکر که بهتری
( لبخندی زدم )
بابا رضا: سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم -
( خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم خونه): باشه بابا جون
موقع ناهار سلما با غذاش بازی میکرد و چیزی نمیخورد ( منم با اینکه حالم خوب نبود ،نمیخواستم کسی چیزی بفهمه گفتم)
- سلما جوون به همین زودی دلت واسه علی اقا تنگ شده غذا نمیخوری؟
( همه خندیدن و سلما سرخ شد )
بعد ناهار رفتم اتاقم وسیله هامو گذاشتم داخل چمدون دیدم سلما دم در اتاق داره نگام میکنه - بفرما داخل دم در بده...
سلما: نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه - یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خاستگاری
( اومد بغلم کرد): من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر ( حرفی نزدم)
بابا رضا: سارا بابا اماده ای بریم فرود گاه - اره بابا جون ( خاله ساعده رو بغل کردم ) : خاله جون خیلی خسته شدین این مدت
خاله ساعده: ای چه حرفیه سارا جان تو هم مثل سلمایی برام - میدونم
رو به سلما کردمو : خیلی دلم برات تنگ میشه ،حتمن زود بیاین ایران ( سلما اشک میریخت و چیزی نمیگفت ،فقط منو سلما میدونستیم علت این گریه ها چیه).
عمو حسین مارو برد فرودگاه
عمو حسین و بابا رضا همدیگه رو بغل کردن و خدا حافظی کردن سوار هواپیما شدیم
سرمو گذاشتم روی دستای بابا
- بابا جون
بابا رضا: جانم بابا
-میشه تادو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟
بابا رضا: چرا سارا جان
-میخوام یه کم استراحت کنم ...
بابا رضا: چشم بابا...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عرض ادب خدمت شما همراهان همیشگی به حرمت لحظه بخشیدن لباسی که حضرت زهرا سلام الله علیها موقع عروس خود بخشیدن و دلی را شاد کردن ان شالله همتی کنیم و دل این عروس خانم رو شاد کنیم
ان شالله حضرت زهرا سلام الله علیها و حاج حمید آقا دستگیر مون باشند
#کانال رسمی شهید مدافع حرم حاج حمید سیاهکالی مرادی
سلام حضرت مهدی(عج)،
پدر مهربانم،
دوسِتون دارم ...
«🦋🫀»
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 معنای انتظار...
👈 هنگام ظهور، وجه الله را میبینیم
#تصویری
@Panahian_ir
#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨اسم اخوی شما هم توی لیست است
مشغول کار بودم که سر و کله ا#خوی پیدا شد. سرش را کج کرد و
گفت: علی داداشی ، تو لااقل اجازه بده که من بروم جبهه ، همه دوستام دارن میرون.
#قاسم قبل از اینکه بیاید پیش من ، سراغ همه #برادرها و #خواهرها رفته بود و همه ناامیدش کرده بودند. این را که گفت فکری به ذهنم خطور کرد.
گفتم: من حرفی ندارم برو.
هنوز همه جمله را نگفته بودم که در چشم به هم زدنی بال درآورد و رفت.
من که خودم هم نفهمیده بودم چه گفتهام.
بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره #واحد_اعزام_سپاه را گرفتم و به دوستی که مسئول قسمت فوق بود
گفتم: #اخوی ما دارد میآید سراغ شما که اجازه بدهید برود جبهه #شناسنامهاش را بخواه و چون به #سن_قانونی نرسیده ، #بهانهای بگیر و نگذار به جبهه برود.
آن روزها سرمان شلوغ بود. مرتب #شهید و #مجروح میآوردند و ما بایستی همه کارهای لازم را انجام میدادیم. بنابراین #یادم_رفت که موضوع را پیگیری کنم.
اتفاقاً چون فردای آن روز هم بایستی برای تشییع پیکر مطهر ۱۶ #شهید برنامهریزی میکردیم شب خانه نرفتم و تا صبح #بنیاد_شهید بودم.
... ادامه دارد ...
18.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بانگ الله اکبر حرم مطهر رضوی🌸