۱۴ بهمن ۱۳۹۸
نایب زیاره شما عزیزان در امامزاده حسین(ع)
که مزار شهیدحمید مجاور این امامزاده می باشد
@modafehh
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیوهشتم
《 وجعلنا 》
🖇و جعلنا خوندم … پام تا ته روی پدال گاز بود … ویراژ میدادم و میرفتم …
💢حق با اون بود … جاده پر بود از لاشه ماشینهای سوخته…بدنهای سوخته و تکه تکه شده … آتیش دشمن وحشتناک بود … چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود …
🔹تازه منظورش رو میفهمیدم … وقتی گفت … دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن … واضح گرا میدادن… آتیش🔥 خیلی دقیق بود …
🔸باورم نمیشد … توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو …
🍃تا چشم کار میکرد … شهید بود و شهید 🌹… بعضیها روی همدیگه افتاده بودن … با چشمهای پر اشک فقط نگاه میکردم … دیگه هیچی نمی فهمیدم … صدای سوت خمپارهها رو نمیشنیدم … دیگه کسی زنده نمونده که هنوز میزدن …
🔻چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم … بین جنازه شهدا دنبال علی خودم میگشتم …
🌷غرق در خون … تکه تکه و پاره پاره … بعضیها بیدست… بیپا … بیسر … بعضیها با بدنهای سوراخ و پهلوهای دریده … هر تیکه از بدن یکیشون یه طرف افتاده بود … تعبیر خوابم رو به چشم میدیدم … 😭🌹
🔻بالاخره پیداش کردم … به سینه افتاده بود روی خاک …چرخوندمش … هنوز زنده بود … به زحمت و بیرمق، پلکهاش حرکت میکرد … سینهاش سوراخ سوراخ و غرق خون … از بینی و دهنش، خون میجوشید … با هر نفسش حباب خون میترکید و سینهاش میپرید … 😭😭
🌺چشمش که بهم افتاد … لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد … با اون شرایط … هنوز میخندید …
▫️زمان برای من متوقف شده بود …
💢سرش رو چرخوند … چشمهاش پر از اشک شد … محو تصویری که من نمیدیدم … لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد … آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم … پرشهای سینهاش آرامتر میشد … آرام آرام … آرامتر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش …خوابیده بود … 🍃✨
💢 پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا … علیالخصوص شهدای گمنام … و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پارههای وجودشان … سوختند و چشم از دنیا بستند … صلوات …📿
🔻ان شاء الله به حرمت صلوات … ادامه دهنده راه شهدا باشیم … نه سربار اسلام …
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
روے دیوار هر ڪوچهاے
ڪه نگاه مےڪنے
عڪس یه #شهید رو زدن
اماچند نفراز آدماے این شهر
دلشون رو زدن←به نام #شهدا...
یاعلے(ع)ڪه بگـویـی خوشـان دستت رامیـگیرند♥️
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@modafehh
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
🔸" حدیـــــثِ روز "....
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
اللّهمّ اجعلنی من الّذین إدا أحسنوا استبشروا و إذا أساؤا استغفروا؛
خدایا مرا از جمله کسانى قرار ده که وقتى نیکى کنند، خوشحال می شوند و وقتى بد کنند، آمرزش مى طلبند.
📚نهج الفصاحه
@modafehh
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیونهم
《 بر میگردم 》
🖇وجودم آتش گرفته بود … میسوختم و ضجه میزدم … محکم علی رو توی بغل گرفته بودم … صدای نالههای من بین سوت خمپارهها گم میشد …
🔻از جا بلند شدم … بین جنازه شهدا … علی رو روی زمین میکشیدم … بدنم قدرت و توان نداشت … هر قدم که علی رو میکشیدم … محکم روی زمین میافتادم … تمام دست و پام زخم شده بود … دوباره بلند میشدم و سمت ماشین میکشیدمش … آخرین بار که افتادم … چشمم به یه مجروح افتاد … 💔
🔸علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش … بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن … هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن … تا حرکتشون میدادم… ناله درد، فضا رو پر میکرد …
🔹دیگه جا نبود … مجروحها رو روی همدیگه میگذاشتم … با این امید … که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن … نفس کشیدن با جراحت و خونریزی … اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه … 😔
🚑آمبولانس دیگه جا نداشت … چند لحظه کوتاه … ایستادم و محو علی شدم …
🍀کشیدمش بیرون … پیشونیش رو بوسیدم …
برمیگردم علی جان❤️ … برمی گردم دنبالت …
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس … 🚑
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
۱۵ بهمن ۱۳۹۸