فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به 😍
طلوع خورشید غروب ماه🙏
چه زیبا آفریدی جهان را خدای عالمیان 😘
⛓ #ما_و_امام_زمان...
ببین تو مشکلاتت پیش خانواده آسمانیت میری یا نه ؟؟
پیش صاحبت میری یانه ؟؟
اگه نمیری، پس صاحب نداری و یتیمی
برای همینم هست بعضیا هستن تا باخانواده زمینی شون (پدر ،مادر، برادر و...) به مشکل برمیخورن ، احساس میکنن همه دنیا تنگ و تاریکه ، اصلا هیچ جارو ندارن .
اما کسی که خانواده داره ، اصل داره ، ریشه داره ، میگه هوووو من بی نهایت آدم حسابی مراقبمه...(خداومعصومین)
انتظار فرج با آدم کاری میکنه ، که هیچ وقت توی هیچ شرایطی انسان به بن بست و ضعف و تلخی نمیرسه .
آقا ما صاحب داریم👇
🌸السلام علیک یا صاحب الزمان🌸
یه کسی مثل زینب کبری اون همه قویه و هرچی بلا سرش میارن ، اما چون صاحب داره و ریشه داره میگویند وما رعیت و الا جمیلا .
یه کسی مثل سیدالشهدا اینجوری باهاش رفتار میکنن ، و اینقدر انبساط و شادی داره.
ولی ماها نه ، سر سفره اگه ته دیگ بهمون نرسه ، لباسمون اتو نکرده باشه ، ماشینمون دو مدل پایین تر بیاد ، با این چیزا غصه میخوریم وبا این چیزا احساس حقارت میکنیم .
#شادکنک🎈
🌱درزماناشغالخرمشهر..!!
عراقۍهاروۍدیۅار
نوشتھبودند:«جئنا لنبقے!!"😐
آمدیمتآبمانیم"🙄»
بعداز،آزادےخرمشهر🌱
شهیدبهروزمـرادۍزیرشنوشت
«آمدیم نبودید! 🤨🚶🏼♂😂»
#امام_زمان💔🥀
دل گرفتگی روز جمعه به خاطر
این است که امام زمان(عج)
اعمال یک هفته شیعیان را بررسی
میکنند و محزون میشوند،
به سبب محزون شدن حضرت،
ما هم غمگین میشویم...!
آیت_الله_کشمیری(ره)
#نماز_اول_وقت 🕊'!
نمازاولوقتمثللیموشیرینمۍمونه!!!
اگهازوقتشبگذرهتلخمیشه . . .
نمازتونتلخنشهیهوقت!!!!!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت31
بعد از پایان نماز دعا شروع شد.
خیلی وقت بود که دعای توسل نخوانده بودم. شاید مدت ها بود که کلا زیاد دعا نمی خواندم.
دعا را با صدایی پراز معنویت و آرامش گوش کردم.
کلی حس خوب بود که با هر خط این دعا به من تزریق میشد.
بعد از تمام شدن مراسم خواستم آماده ی رفتن شوم که نرگس گفت:
- قبول باشه
- ممنون عزیزم همچنین برای شما
- راستی رها جان اگر عجله نداری،
ما با دوستان ؛ بعضی شب ها بعد از نماز در مسجد می مانیم برای کارهای جهادی اگر دوست داشته باشی خوشحال میشویم کنار ما باشی.
من که خیلی دلم می خواست ببینم چه کارهایی این دخترهای مذهبی انجام می دهند سریع گفتم:
- نه عجله که ندارم.
تازه برایم سئوال شد که شما دخترها چه کارجهادی می توانید انجام دهید!؟
- به به یعنی الان ما را دست کم گرفتی؟
ببین رها خانم، ما اگر یک روز نباشیم ملت لنگ است!
فکر کردی چون دخترهستیم نمی توانیم کارهای بزرگ بزرگ انجام دهیم؟!
با خنده گفتم:
-نه عزیزم دست کم نگرفته ام فقط نمی دانستم چه کارهایی می کنید سوال کردم.
- خب حالا گریه نکن، بهت میگویم
فقط قول بده دختر حرف گوش کنی باشی
حالا بله را بگو، تا بدانم جزء تیم ما هستی یا نه؟
- اگر قابل بدانید چرا که نه
ولی گفته باشم من صفرم هیچی نمی دانم.
همین جور که نرگس از سر جایش بلند
میشد من هم همراهش بلند شدم
که گفت:
- به نظرم بچه ی باهوشی هستی!...
حتما بی بی هم بهت تقلب می رساند پس حله بیا به بچه ها بگویم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت32
تقریبا مسجد خالی شده بود.
پیش دخترهایی که گوشه ی مسجد بودند رفتیم که نرگس گفت:
- دخترها جمع تر بنشینید. کاپیتان تیم آمد ؛ در ضمن یک تازه نفس هم برایتان آوردم.
همه یک لبخند ملیحی به لب داشتند که دوست داشتنی بود من هم با لبخند به صحبت های نرگس گوش می کردم.
چند تایی را اول بار دیده بودم با بقیه هم احوال پرسی گرمی کردم.
نرگس جدی شروع کرد به صحبت کردن.
هر هفته برنامه ای جدید داشتند این هفته قرار بود که برای تعدادی از بچه های محله که شرایط خوبی نداشتند لوازم التحریر بگیرند.
هزینه ی این کارها را هم از خیرین و صندوق مسجد که جهت کمک گذاشته شده برداشت می کردند.
جالب بود کارشان وقتی جالب تر شد که گفت هفته ی گذشته هزینه ی یک عقد زوج جوان را پرداخت کردیم با تعجب گفتم:
یعنی اینقدر بودجه دارید؟؟؟
نرگس با لبخند گفت:
- رها جان هزینه ی زیادی نمی خواست وقتی قرار شد کنار شهدای گمنام برایشان سفره ی عقد پهن کنیم. ماه عسل هم که سفر مشهد بود، یکی از خیرین قبول کردند.
به ظاهر هیچی نگفتم ولی در دل در این فکر بودم که واقعا هستند کسایی که حاضر باشن با این شرایط ازدواج کنند؟؟
- نرگس با خنده گفت:
- بله هستند کسایی که صداقت و ایمان را الویت زندگیشان قرار می دهند نه ظاهر و تجملات...
حالا اگر خواستی باز هم پیش می آید با چشم خودت میبینی.
با این جواب بودکه متوجه شدم
ای وااای...
من فکرم را به زبان آورده بودم!
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸