اگر نمیتوانی به کسی
امید بدهی نا امیدش نکن!
اگر شنونده خوبی هستی
راز دار خوبی هم باش!
اگر نمیتوانی زخمی را مرحم بکنی،
نمک هم نباش!
یک کلام! مهربان باش
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ🌸
#مُدافِعِ_حَرَمَم
#بِہعِـۺـقِدُخـٺِشیرِ_خُدا ☘
•┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
🌹@Modafeonrohzeynab🌹
•┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
🌹
🌸🌹
🌹🌸🌹
🌸🌹🌸🌹
🌹🌸🌹🌸🌹
#نسل_سوخته🥀
#پارت_بیست_نهم✨
- خداوند می فرمایند: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو
میام ... اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟
.. چرا من نمی بینمش؟ ...
فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ...
پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه باال رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه
نتونست باال بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ...
حاال بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر
من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده
باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...
تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر
خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ...
آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...
اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می
تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...
لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ...
بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و اال باید توی همین حرکت مورچه ای بری
جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره
محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...
واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ...
نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت باالی منبر ...
خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ...
سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار
می شد...
اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی
درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...
- مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس
بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها
بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سواالت
رو بده ...
و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ...
اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه
واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز
متوجه نشده بودم ...
دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ...
نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ...
اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو
... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ...
اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ...
تالش بی وقفه 4 ساله من ...
#ادامه دارد....
🌹@Modafeonrohzeynab 🌹
🌹
🌸🌹
🌹🌸🌹
🌸🌹🌸🌹
🌹🌸🌹🌸🌹
#نسل_سوخته🥀
#پارت_سی✨
اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم ... تا اذان صبح
خوابم نبرد ... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می
کردم...
اول ... جمالتی که کنار تصویر اون شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حاال
...
و حاال ... خدا خودش رو بهم نشون داد ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم
گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و اال باید مورچه
ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم ... هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم
وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان
...
- خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار
منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از
سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت
بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن ...
که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ...
می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...
دست هام رو باال آوردم ... نیت کردم ... و اهلل اکبر ...
هر چند فقط برای نماز وتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین نماز شب من بود...
نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ...
پاسخ من شده بود ... پاسخ من به دعوتنامه خدا ...
چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ...
و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من
و خودش ... و فقط عشق ..
و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...
هادی های خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب
باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های
لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد
... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ...
بهم نشون می داد ...
معلم و استاد من شد ...من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری
قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا
بود ...
#ادامه دارد.....
🌹@Modafeonrohzeynab 🌹
دُڂتگُمݩاݦ ۜ
❓چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟ ✨يك بار از سر كارش آمد و گفت ميخواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را
#شهید_عبدالمهدی 🌱
الهامي از شهادتش به شما شده بود❓
✨قبل از شهادتش خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه روبند داشت. از آن خانم پرسيدم كه اينها عكسهاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس شهداي كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكسها تصوير عبدالمهدي من هم بود. خيلي نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد.🥀 29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد.
🦋پس آنطور كه آيتالله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد. بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگيتان چه كرديد ؟😢
وقتي خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) ميرود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. ميگفت من زندهام فكر نكنيد كه مردهام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان حل ميكنم.🌺
از شهيد فرزندي هم داريد❓
من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاريهاي شهيدم هستند. ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف ميزد.✨
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ🌸
#مُدافِعِ_حَرَمَم
#بِہعِـۺـقِدُخـٺِشیرِ_خُدا ☘
•┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
🌹@Modafeonrohzeynab🌹
•┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
حتماً شما طعنه برخي از افراد ناآگاه را شنيدهايد⁉️
✨بله؛ خيليها به من ميگويند چرا اجازه دادي كه همسرت برود و براي عربها بجنگد؟ ميخواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم. عبدالمهدي رفت تا از مرز اسلام دفاع كند. رفت تا نامحرمي وارد حريممان نشود. مدافعان حرم ميروند تا ما در آرامش زندگي كنيم. هدف اصلي تروريستها ايران است. اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم. ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و براي همين بايد ادامهدهنده راهشان باشيم؛ شهداي از صدر اسلام تا امروز.✨
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ🌸
#مُدافِعِ_حَرَمَم
#بِہعِـۺـقِدُخـٺِشیرِ_خُدا ☘
•┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
🌹@Modafeonrohzeynab🌹
•┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
#ثآنیہ_هآۍ_عآۺقۍ 🌙
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم میفرمایند : پیش از خواب😴🍃 چهار کار را انجام بدهید:
✔️قرآن را ختم کنیم .
(سه بار توحید )
✔️پیامبران را شفیع خود قرار دهید.
۱بار⤵️
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم )،(اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین )
✔️برای مومنین دعا و آنهارا راضی نگه دارید از خودتان.
۱بار
(اللهم الغفر اللمومنین و المومنات والمسلمین و المسلمات )
✔️یک حج و یک عمره بجا آورید.
۱بار
سبحان الله و الحمدالله ولا اله الّا الله و الله اکبر
@Modafeonrohzeynab