32.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این سرایِ بیکسی کسی به در نمیزند
🔹
شعر: سایه (هوشنگ ابتهاج)
تار و آواز: محمدرضا لطفی
در مایهی دشتی
🌴 @ModamQom
🔹 در خواستی از حمیدرضا آقاسلیمی
بازآ
که در فراق تو
چشم امیدوار
چون گوش روزه دار
بر الله اکبرست...
سعدی
🌴 @ModamQom
لا نجاح و لا فشل فی الحب..
یکفی أنک أحببت..
---------------------------------------
در عشق، برد و باخت وجود ندارد
همین بس که عاشق شدی..
#أنیس_منصور
🌴@ModamQom
🕯شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
▪️ شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب
🕯 کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
▪️ گرفته زمزمه، یا رب خدیجه را دریاب
سالروز رحلت بانوی بزرگ اسلام، ام المومنین حضرت خدیجه(س) تسلیت باد.
@ModamQom
کانون ادبی مدام
🕯شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب ▪️ شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب 🕯 کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
☀️ خیلی خب، به بهونه امروز بخوانید از حامد آقا عسکری و کاشیکاریهاشو ببینید...
کاشی اول:
جوان با صورتی استخوانی، موهایی مثل حجرالاسود سیاه و براق و دندانهایی مثل صدف حرف میزد و گزارش میداد، دفتر حساب کتاب را گذاشته بود وسط و با صدایی چون رطب گزارش مالی سفر شام را میداد: زن آب گلویش پایین نمیرفت، لرزشی محو در دستهایش بود: چه گواراست این جوان قریشی، چه ملاحتی دارد... حرف که میزند از دهانش میشود پرواز پروانهها را دید...
کاشی دوم:
جوان قریشی دلش را برده بود و صحبتها شده بود و حالا کنارش پای سفره عقد نشسته بود، جوان شرمگین و مومنانه دستش را گرفته بود و خدیجه حالا خوشبختترین زن جهان بود.
کاشی سوم:
جوان یک بار دستش را گرفته بود و برده بودش حرا را نشانش داده بود، گفته بود من اینجا میآیم فکر میکنم، به ستاره ها نگاه میکنم، اینجا یواشکی من است، فقط تو میدانی...
کاشی چهارم:
عصرها بقچه نان و خرما و کوزهای آب و شیر را میزد زیر بغل یال کوه را میرفت بالا و سلام میکرد، بعد مینشستند به تماشای کعبه و غروب آفتاب و ماه و ستارهها...
کاشی پنجم:
جوان وضو گرفتن یادش داده بود، از اینجا اب بریز اینجوری مسح بکش ... با هم وضو میگرفتند، میآمدند کنار کعبه نیایش و نماز میکردند... علی هم بود...
کاشی ششم:
دختر توی بطنش مدام با زن حرف میزد، تنها بود و برای به دنیا آمدنش هیچکدام از زنان مکی نیامدند، خدا چهار زن آسمانی فرستاد، دختر به دنیا آمد، سوره کوثر نازل شد، اسمش را جوان قریشی گفت بگذاریم فاطمه.
کاشی هفتم:
جوان عاشق عطر بود، برایش مدام عطر میخرید، لباسهای جوان را که میشست، وقت پهن کردن یقه لباس را به بینی میچسباند و بهشت را تصور میکرد.
کاشی هشتم:
زن همه دارایی اش را داده بود به محمد که خرج خدا کند، روزگار سوی نامهربانش را داشت نشان میداد، هرچند این سالها هم کم رنج و عذاب نکشیده بودند.
کاشی نهم:
از چند روز پیش ناخوش بود امروز حالش بدتر شد، اذان را که گفتند توی شعب ابی طالب یک خرما را ده نفری افطار کردند، زن پلکهایش روی هم آمد، مرد استرجاع خواند، اشک ریخت و دخترشان نرم گریست، زن رفته بود ... زنی که کارآفرین برترحجاز بود و خرمای خاورمیانه را تامین میکرد حالا توی مراسم ختمش یک بشقاب خرما نبود که بچرخانند.
کاشی دهم:
خدیجه بهترین اسپانسر جهان بود و هست، نگفت پول میاورم پسرعمویم اسمش توی تیتراژ باشد از فلانی و فلانی تشکر کن، بنر وآرم شرکتم حتما اول و آخر ووسط پروژه کار شود. دین بزرگترین پروژه فرهنگی محمد بود و خدیجه پول گذاشت و آبرو گذاشت در آخر هم جان گذاشت...
همه اینها را گفتم حالا خداوکیل #امالمومنین کیست؟؟
#یاخدیجه
🌴 @ModamQom
🌼 ۲۵ فروردین ماه، بزرگداشت عطار نیشابوری
و گفت:
«نماز و روزه بزرگ است
لکن کبر و حسد از دل بیرون کردن بزرگتر است
که دل جای نظرِ خداوند است.»
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَحمةُ اللّه عَلیه
تذکرة الاولیاء عطّار نیشابوری
🌴 @ModamQom
ره میخانه_ شجریان.mp3
6.16M
🌳
عشق از خراسان خیزد
از آن روی که عطار خراسانی است
🔹🔸
کمانچه و آواز
"ره میخانه"
خواننده: #محمدرضاشجریان
شعر: #عطارنیشابوری
کمانچه: #کیهان_کلهر
در آواز بیات کرد
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر منِ مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمّار خام است
میان مسجد و میخانه راهیاست
بجویید ای عزیزان کاین کدام است
به میخانه امامی مست خفتهست
نمیدانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کاو خود میشناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است
🌼آمد چو به نیمه ماهِ پرفیضِ صیام
🌸شد طلعتِ مجتبی عیان چون مَهِ تام
🌼با رویِ حسن خویِ حسن جلوه نمود
🌸فرزند ابوالحسن امام بن امام
میلاد باسعادت امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد✨
🌴@ModamQom
سلام بر آنان
که در پنهان خویش،
بهاری برای شکفتن دارند...!
#سلمان_هراتی
🌴@ModamQom
بوی گل را التفات غنچه زندان است و بس
خون خورد در گوشه گیری هر کجا وابستهایست
#بیدلدهلوی
#شرحبیت
التفات در اینجا به معنای توجه و وابستگی و علقه دنیوی آمده است.
وابستگی غنچه به بویی که در خود دارد، زندان او شده است، زیرا باعث میگردد برای حفظ کردن این بو در خود شکفته نگردد.
خون خوردن در مصرع دوم نیز کنایه از رنج کشیدن است و مفهوم مصرع دوم چنین میشود که وابستگی هایی که توام با انزوا و در خود فرو رفتن است، باعث رنج و زحمت میشود.
🌴 @ModamQom
🍂🍃🍂🍃🌹🍃🍂🍃🍂
دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر میغُرند و چون وا میرسی بزغالهاند
#جناب_بیدل
🌴 @ModamQom
🍂🍃🍂🍃🌹🍃🍂🍃🍂
34.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ از نخستین تجربههای ظهور شعر نیمایی در موسیقی ایرانی
《آوازِ فریاد، بر قطعهی ترکمن》
مشت میکوبم بر در
پنجه میسایم بر پنجرهها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمدهام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم...
با شما هستم
این در ها را باز کنید
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی، سر کوهی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند... چه کسی میخواهد با من فریاد کند؟
دلم میخواهد فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد...
شعر: فریدون مشیری
آواز: محمدرضا شجریان
آهنگساز و تار: حسین علیزاده
کمانچه: کیهان کلهر
تنبک: همایون شجریان
📎 کنسرت لسآنجلس/ ۱۳۸۱
🌴 @ModamQom
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژه برخواستن از پا افتاد
کم نمکدان تورا هرکه نمک خورد، شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد، شکست
#صابر_خراسانی
🏴 ایام ضربت خوردن و شهادت حضرت علی(علیه السلام)تسلیت باد.
@ModamQom
یکم اردیبهشت ماه ☀️
دامنِ کبریاییِ سعدی
▪️سعدی بزرگترین شاعرِ تاریخِ ادبیات ما بوده...حالا این آموزشهای جدید صد سالِ اخیر مخصوصا بعد از جنگ جهانی دوم و پیداشدن بعضی بوطیقاها و نظریههای شعری مدرن... یک خردهای...!
ببینید!
بر دامنِ کبریایی سعدی گردی نمینشیند
از اینکه مثلا:
یک روزنامهنویس بیسوادی که نه فرانسه میدونه و نه فارسی، یک چیزکی راجع به بودلر مثلا شنیده، بگه که:
بودلر خیلی بزرگه، سعدی از آن artestic device آرتیستیک دیوایسها (هنر سازه) ی بودلری نداره.
ما کاری نداریم...صد میلیون از این حشراتُالارض که بیان بر دامنِ کبریاییِ سعدی گردی نمینشینه؛
.او اَفصحُ المتکلّمینِ تاریخِ زبانِ فارسی است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
[آخرین صحبت در آخرین کلاس درس سال ۹۴، سهشنبه، هجدهم اسفند،
دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران]
#سعدی
▪️به چه زبانی برایِ جوانانِ این روزگار میتوان توضیح داد که مدّت هفتصدسال تمام پارسیزبانان و پارسیدانان و پارسیخوانانِ جهان از مصر تا به چین، سعدی را فردِ اکمل شاعری میدانستهاند. در همین قرن ما بزرگانی از نوع فروزانفر و بهار و محمدعلی فروغی، عملا، سعدی را بزرگترین شاعر میشناختند، حالا فردوسی را به دلایلی به کنار بگذاریم. آیا در طول این هفتصد سال، این مردم، همه در اشتباه بودند؟ نه!
حقیقت امر این است که با تحولات فرهنگی بشر، «بوطیقا»ها دگرگون میشود و در طول هفتصدسال بوطیقای فارسیزبانان، ثابت مانده بود و سعدی اشعرِ شعرای فارسیزبان بود. امروز ممکن است مولوی اشعرِ شعرا باشد یا حافظ یا برای بعضیها بیدل یا برای بعضیها فلان شاعر عصرِ حاضر، اینها همه از پیامدهای دگرگونیِ بوطیقاها است. ممکن است عمر یک بوطیقا فقط دو نسل باشد یا سه نسل و شاید هم یک نسل.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، صص ۳۵۵–۳۵۴
#سعدی
ـــــــــــــــــــــــ
زیبایی چیست؟
▪️سعدی میگوید:
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حدّ همین است سخندانی و زیبایی را
اگر کسی از سعدی سوال میکرد که این چیزی که تو حسن مینامی آیا میتوانی تعریف کنی، معلوم نبود بتواند. اینهمه کتاب راجع به عشق (چون عشق در زیبایی است) داریم، هیچکدام از قدمای ما به این فکر نیفتاده بودند که به این مسأله پاسخ بدهند، در صورتی که در مورد انواع علوم عجیب و غریب کتابها نوشتهاند، ولی هیچکدام از متفکّرینِ اسلامی به این فکر نیفتاده که به این مسأله پاسخ بدهند، که دقیقا حُسن چیست. گویا فکر میکردهاند که زیبایی یک امر ازلی و ابدی است؛ یعنی آن طور که جامعهشناسی و استتیک مارکسیستی امروز (و حتی استتیک بورژوازی، مثل بندِتو کروچه) معنی میکند که نسبیّت را در مبادیِ جمالشناسی تعقیب کند، قدمای ما این طور فکر نمیکردهاند. آنها فکر میکردهاند چیزی هست که زیباست برای همه و در همهٔ شرایط یکسان است. به بداهت عشق و زیبایی معتقد بودهاند.
تنها یک نفر را من با تمام تجسّسی که کردم پیدا کردم از فلاسفه یا باید گفت از اُدبا، چون به او میگویند «فیلسوف الادبا» و «ادیب الفلاسفه» یعنی ابوحیّان توحیدی که اهل فارس بوده و یکی از زنادقه معروف اسلام است میگویند در اسلام سه زندیق معروفند ابوالعلاء معری ابن راوندی و سومی ابوحیان توحیدی است او تنها کسی است که به این نکته توجه کرده در تمام تمدن اسلامی و این مسأله را مطرح کرده که زیبایی چیست. البته نتوانسته به آن پاسخ بدهد آیا عاطفی است یعنی برمیگردد به حوزهٔ عواطف یا برمیگردد به حوزهٔ استدلال و تعقل؟
به هر صورت قدما سعی میکردهاند جمال را تجرید کنند و برگردانند آن را به زیبایی الهی و ببرند به طرف زیباییهای مطلق و ازلی، یعنی کمال مطلق. یعنی هر چیز زیبا پرتوی از زیبایی ازلی دارد. به همین دلیل بعضی از صوفیه به طرف زیباییهای ظاهری رفتهاند مثل اوحدالدین کرمانی (حتی به صورت منحرف آن)
مثلا حافظ میگوید:
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
اما خود کلمهٔ لطیفه هم واژهای عاطفی و emotive است و مشکلی را حل نمیکند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم
ــــــــــ
کانون ادبی مدام
🌴 @ModamQom
🌺 یکم اردیبهشت سالروز بزرگداشت سعدی
🔅 جوان بود و سرشار از ذوق ادبی، هنگامی که طفل بود پدرش را از دست داد و از کودکی با مادرش و پدربزرگش زندگی میکرد و بزرگ شد، وقتی پدربزرگش فوت میکند، مادرش که نگران آیندهی فرزندش است او را راهی بغداد میکند تا در مدرسهی نظامیه بغداد درس بخواند و تحصیل کند، اما مشرف الدین نمیخواهد شیراز را ترک کند، آب و هوای رکنآباد دلکش است و خاک شیراز دامن گیر و راهِ سفر دلگیر... از طرفی، حالا که پدربزرگش نیست، نمیخواهد مادرش را تنها بگذارد پس اصرار میکند تا در شیراز بماند اما پافشاری مادرش برای رفتن او به بغداد بیشتر از اینهاست که او بتواند راضیاش کند.
کوله بار سفر را میبندد، برای آخرین بار با مادرش خداحافظی میکند، پریشان، بیرمق و مغموم از مرگ پدربزرگ، با کاروان همراه میشود؛ دل کندن از شهر و دیار سخت است، در بین راه گاهی به عقب نگاه میکند و آرام آرام قدم برمیدارد، بانگ شتربان کاروان هر بار او را به خود میآورد، صدای زنگِ شتر ها با گام های مشرفالدین همآهنگ شده است و هر گام او، او را از یار و دیار و مادر دور تر میکند، مشرفالدین با دلی آکنده از حسرت میخواند...:
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلسِتانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
مشرف الدین به بغداد میرسد و در مدرسه نظامیه بغداد به تحصیل در علوم مختلف میپردازد؛ چند سالی که میگذرد، یک شب در مدرسه خبری به او میرسد که سخت او را اندوهگین میکند، مادرش بعلت بیماری فوت کرده است...
ادب، تفسیر، فقه، کلام و حکمت، همه را میآموزد، دیوار های شهر بغداد کوتاه تر از همّت مشرفالدین برای سفر به دور دنیاست...
از شرق تا غرب از شمال تا جنوب را زیر پا میگذارد و شهر به شهر و کشور به کشور میگردد، از شام تا روم، از حجاز تا حبشه، از مصر تا مراکش همه جا و همه جا... حتی مرو! به دعوت شاعری که شیفته او بود، سیف فرغانی! حتی قونیه! برای آنکه در هر نفس آواز عشق را از چپ و راست بشنود و مولویِ جوان را ببیند.
خلاصه همه جا میرود و با هر کسی ایام به سر میبرد و با کوله باری از تجربه به شیراز برمیگردد و از این سفر دوستانش را سوغاتی شیرین عطا میکند:
به دل گفتم از مصر قند آورند
برِ دوستان ارمغانی برند
مرا گر تهی بود از آن قند، دست
سخن های شیرین تر از قند هست
او پایش به ملک سخن باز شده بود و رویش به آسمان، پس هر کجا رو نمیانداخت و با غرور میگفت:
گر گویی ام که سوزنی از سفله ای بخواه
چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است
حالا که به منزل و مسکن خود بازگشته هنگام آن است که آنچه در طول سفرهایش دیده و شنیده را روی کاغذ بیاورد، از کودکی دوست داشت همچون حکیم طوس، شاهنامه بنویسد اما شاهنامه دو تا نمیشد، پس رخصتی با یاد وی گرفت و کاخ بوستان خود را متقارب با کاخ منظوم بلند فردوسی با آوای فعولن پی افکند و مدتی بعد نیز گلستانی پر از گلهای اخلاق و عشق و تربیت را پرورش داد و آسمان ادب را مشکبار کرد.
این ذکر جمیل سعدی است که در افواه عالم فتاده و قصب الجیب حدیثش را چون شکر میخورند:
زمین به تیغ بلاغت گرفته ای سعدی
سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست
مشرفالدین، سعدی شد، مرد نکونامی که هرگز نمرد، او شاعری بود که به تنهایی در میدان ادب پادشاه سخن شد، سعدی کسی بود که حافظ او را خواند و سپس غزل گفت، سعدی مانند آفتابی بلند بود و مانند خاک افتاده، با طبعی سرشار از لطافت و پاکی، جوانمردی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
سعدی آن سوی قرن ها بانگ بلند میزند:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن، که نکردست عاقلی
مشرفالدین! مشرفالدین! کیستی؟ این تویی؟ :
گه گه خیال در سرم آید که این منم؟
مُلکِ عَجَم گرفته به تیغِ سخنوری؟...
_________________________________
✍🏻 ن.ش
یکم اردیبهشت ۱۳۹۸
🌴 @ModamQom
▪️یک عمر تماشای دری خون آلود
🥀یاد آوری حادثه ای سرخ و کبود
▪️کم کم به علی بال پریدن میداد
🥀ای تیغ نیازی به حضور تو نبود...
🏴شهادت مولای متقیان علیبن ابیطالب(ع)تسلیت باد.
@ModamQom
▫️یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که تا به حال خوندم، جمله ای از علی(ع) در خطبه ٢١۵ نهجالبلاغه است.
▪️حضرت علی(ع) میفرمایند:اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی.
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من میگیری!"
▫️یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری شرفم،انسانیتم، عدالتم و... گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری.
واین همان جمله معروف است که میگوید: ما آمدهایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم!
🌴@ModamQom
اَلدَّهْرُ مُوَکَّلٌ بِتَشْتيتِ الاُْلاّف.
«روزگار مأمور گشته به پراکندنِ کسانی که با هم اُنسواُلفتی دارند.»
#کلام_امیر/غررالحکم/ج۱،ص۳٠۷
@ModamQom
انا لله و انا الیه الراجعون
دکتر استاد محمدعلی اسلامی ندوشن درگذشت.
محمدعلی اسلامی ندوشن، شاعر، منتقد، نویسنده، مترجم، حقوقدان و پژوهشگر نامدار ایرانی درگذشت.
با کمال تاسف دکتر محمد علی اسلامی ندوشن شب گذشته از میان ما رفت. مهندس محسن نجمی، از خویشانِ دکتر شیرین بیانی همسر استاد دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، با اعلام این خبر گفت پیکر این استاد فرزانه فعلا به صورت امانت در کانادا به خاک سپرده میشود تا در آینده امکان انتقال به ایران فراهم آید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن دُختِ پَریوار که ایرانِ من است
پیدا و نهان بر سرِ پیمانِ من است
هم نیست ولی نهفته در جانِ منست
هم هست ولی دور زِ دامانِ من است
شعـــر: استاد اســلامی نُدوشـن
آهنگســـاز: مهیار علیزاده
اجرا: علیرضا قربانی
🌴@ModamQom
ویرانهایست این جهان
عمر کفاف نمیدهد که آباد کنیم و غیرت، رخصت نمیدهد که رها کنیم؛ اینگونه رها کردن نشانهی رذالت است.
پس آبادسازی یک گوشهی گم جهان به دست ما آبادسازی کل عالم است به دست همگان.
#نادر_ابراهیمی
🌴@ModamQom
سَیِّدِی إِلَیْکَ رَغْبَتِی وَ إِلَیْکَ مِنْکَ.
«هم دلم برایت تنگ شده
هم میترسم!»
#دعای_ابوحمزه
پ.ن: اما شیخ اجل سعدی اینجوری میگه که:
اخافُ منك
و اَرجو
و اَستَغيث
و اَدنوا
که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی!
🌴 @ModamQom
Bahar mi amad - Mohammad noori.mp3
4.43M
اگر تو آمده بودی بهار میآمد
زمانه با دل عاشق کنار میآمد...
باصدای محمد نوری ☀️
🌴 @modamqom
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد
غم در دل روشن نزند خیمهٔ اندوه
چون بوم که از خانه آباد گریزد
فریاد که دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد
#رهی_معیری
🌴@ModamQom