May 11
بسماللهالرحمنالرحیم
میگویم اولش که همین حرف آخر است
خیری اگر رسیده به ما لطف مادر است...
🌱 زحمتتون یه ۳ دقیقه وقت میذارین؟!
سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزانی که منت گذاشتن و همراه بنده هستن🌷
عموماً کانالهایی که محتواهای اینچنینی دارن،
فعالیت روزانه و نسبتا مرتب دارن و مناسبتی محتوا میذارن؛ با مخاطب ارتباط بیشتری برقرار میکنن و گاهی تبلیغ میذارن و با بقیه کانالها تبادل میکنن؛
ولی خب چون علت تأسیس کانال متفاوته، طبیعتا نوع فعالیتها هم متفاوته...
راستش این کانال قرار بود یه کانال شخصی باشه که فقط نوشتههای روی کاغذ رو توی یه فضای ابریِ قابل دسترس و مطمئن نگه داره؛
گاهی دوست داشتم بعضی از متنهام رو برای بعضی از عزیزانم یا اهل قلم بفرستم که اگر نظر یا نقدی دارن بهم بگن.
این شد که بعضی لطف کردن و عضو کانال شدن.
من هم از عمومی شدنش استقبال کردم و حتی از بعضی درخواست کردم که عضو بشن!
الحمدللّٰه الآن هم خیلی از ادمینهای کانالهای پرمحتوا و خوشقلم ایتا توی کانال هستن و به بنده واقعا لطف دارن و حمایت میکنن؛ که واقعا از تک تکشون خیلی ممنونم 🌿💐
متأسفم که شرایط نام بردن ازشون رو ندارم.
ولی رویه کانال نه مناسبتیه نه روزانه
واقعا بستگی به حالوهوای شخصی، اتفاقات زندگی و شاید مهمتر از همه وقت محدود بنده داره!
الحمدلله درگیریهای طلبگی اونقدر هست که نتونم وقت خاص برای نوشتن بذارم؛ بنابراین فعالیت کاملا نامرتب و بیربط به مناسبتهاست!
حتی ممکنه یک هفته خدا بهم توفیق نوشتن نده و نتونم قلم بزنم!
اونجاست که معلوم میشه کیا تا تهش کنارم میمونن😉
(البته که چون به برخی از مناسبتها علاقه دارم ممکنه دل و قلم و وقت یاری کنه و بنویسم)
از اینکه همراهم هستین خیلی متشکرم 🌹
وجودتون باعث دلگرمی ❤️ و نظراتتون واقعا برام سازنده است...
دوست دارم بقیه متنهام رو بخونن یا بشنون،
پس ممنون میشم اون متنهایی که به دلتون میشینه یا به نظرتون مفید میاد رو منتشر کنین و به علاقهمنداش برسونین🌺
انشاءالله هروقت حرم آقا علیبنموسیالرضا مشرف بشم نائبالزیارة همه عزیزان هستم 💛
اینم لینک ناشناس:
https://daigo.ir/pm/SeyedMoein
هر زمان نقدی، نکتهای، نظری، سوالی یا هرچیز دیگهای بود با آغوش باز ازش استقبال میکنم 🫂
خوشرقصےهای قلم : ✍️ #معین
سقف را از لامپهای کوچک و زیاد پر کردهاند،
شاید میخواهند یاد ستارههای فراموش شده شهر را برایمان زنده کنند، اما برای من که آسمان کویر را دیدهام رنگ و بویی ندارد...
#معین
۲۲ آبان ۱۴۰۱
اگر بزرگ شوی، میلیونها ستاره هم دربرابر نور تو تسلیم خواهند شد تا تو، صبح را به جهانیان هدیه بدهی...
#معین
۲۲ آبان ۱۴۰۱
شهید آن عِطری است که شیشهی تن زندانیاش کرده؛
آنگاه که میشکند شمیم او عالم را مملؤ از رایحه لاله میکند . . .
#معین
۲۶ آبان ۱۴۰۱
انسانها گاه و بیگاه برای سرمایهٔ نداشتهشان برنامهریزی میکنند
اما من هربار که شمیم دلربا لاله هوش و حواسم را میرباید به آن فکر میکنم...
همچون کودک دستفروشی که دست بر کلاه گرفته به آسمانخراش بالای سرش نگاه میکند و میگوید:
میتواند بهتر از اینها باشد...
از آرزوهایم مانند خاطره صحبت میکنم؛
در تنگ خود تور صیاد و تیزی دندان را گذراندهام!
سر از خاک در نیاورده به سرو میخندم!
کابوسی در لباس رؤیا هستم و با چشمانی باز به خوابی عمیق فرو رفتهام!
غرور من این را کنار آن گذاشته است...
جهالت من راکب و مرکب و راه و چاه را بر من پوشانده است...
من آنها را بر اسب سفید و خود را سوار بر کف پاهایم نمیبینم!
سرخی لاله کجا و خواری خار کجا؟!
بین ما سالها و فرسنگها فاصلههاست...
اما آنهایی که بر روی عرش پرواز میکنند، پریدن را به ما خواهند آموخت، اینگونه ره صد ساله را به یک شب طی خواهیم کرد... دستان خالیام را به سمتشان دراز کردهام و چشم امید به آنها دوختهام...
«رؤیای دستفروش»
#معین
۳ آذر ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر مهدی فاطمه
دلم گرفته آقاجان! گمانم دلیلش غفلت از شماست... باید هم بگیرد دلی که جز شما دلخوشی ندارد...
مرا ببخش اگر درگیر هیچوپوچ شدم، مرا ببخش با جام تهی مست شدم...
مرا ببخش فقط نظارهگر دانه دانههای شن بودم... ببخش که من درگیر این منِ تن بودم...
مرا ببخش آقاجان!
همه کارهای ولی نبخشیدن بلد نیستی...
این قطرههای بر روی گونهام اشک تمنا نیست، عرق شرم است از آنچه بودهام و تو آنرا دیدهای...
«دلخوشیِ دل»
#معین
۵ آذر ۱۴۰۱
شهادت همچو آفتابگردانی است که جمال رویش را رو به سوی خورشید این منظومه زمینی میکند، و این ماییم که در کسوف تن سالها زندانی شدهایم...
او منتظر صبحدم است، به دنبال پرتویی از طلوع تا با لبخند گرمش خورشید را بسوزاند؛ و من طلوع نکرده غروب میکنم، دچار ابهامِ از بشارتهای این شهابهای تو خالی از وصال معشوق خویش دور افتادهام...
ولی باز هم به ندای «هل مِن معین» من شمسهایی لبیک میگویند که قمرها را نورانی کردهاند...
پس ای غنچهی غمگین من، اندکی صبر سحر نزدیک است...
«غنچهی غمگین»
#معین
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دل آسمان هم از سیاهی شهر خون شد، درختان به شوق رخت سفید، کاسه آب پشتسر برگها ریختهاند و دست گدایی به سمت ابرها دراز کردهاند. دانههای برف با عشوهگری به سمت چشم مشتاق کودکان پایین میآیند.
از سکوت شهر پیداست انتظار سروصدای بارش برف را نمیکشید، این نگینهای بلورین پایین آمدهاند تا عیار شهر را بالا برند؛ آمدهاند تا دوباره چشم شهر را روشن کنند...
شاید خدای آسمان، قصد گردگیری زمین را کرده است...
«گردگیریِ زمین»
#معین
روز زمستانیِ پاییز مشهدالرضا، ۱۳ آذر ۱۴۰۱