eitaa logo
نکته های منتخب
174 دنبال‌کننده
5 عکس
1 ویدیو
1 فایل
نکات و مطالب منتخب از بیانات از آقای یزدی دامت برکاته در سامانه المباحث https://eitaa.com/mofidiyazdi
مشاهده در ایتا
دانلود
کلمات آیت الله بهجت انسان وقتی زحمات فقها را می‌بیند، می‌فهمد که این روایت درست است که: «مِدادُ الْعُلَمآءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمآءِ الشهَداءِ؛ مداد علما از خون شهیدان برتر است».[۱] انصاف این است که کتاب جواهر مرتب نیست. اگر فروع آن از اصول و کلیات مطالب آن جدا می‌شد، خیلی خوب بود، ولی هرچه می‌گوید به‌جا و خوب می‌گوید، و همین‌طور نمی‌پراند، البته دیگران هم نمی‌پرانند. چه توفیقاتی داشتند! شنیدیم که شیخ انصاری علیه‌الرحمة فرموده است: صاحب جواهر از من اَفقَه است! انصافاً هم دقتش خوب است و هم عرفیاتش. حتی مطالب اصولی که نوعاً متعرض می‌شود، خوب است، و شیخ رحمه‌الله هم با او موافق است. بعضی از آقایان می‌فرمودند: اصولش از بعضی از متأخرین هم بهتر است. ابتدا مُستَبعَد به نظر می‌رسد این روایت که وارد شده که می‌فرماید: «إِذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ وُزِنَ [یوزَنُ ] مِدادُ الْعُلَماءِ مَعَ دِماءِ الشهَداءِ، فَیرَحجُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلی دِماءِ الشهَداءِ؛ هنگامی که روز قیامت فرا می‌رسد، مداد دانشمندان با خون شهیدان سنجیده می‌شود و مداد دانشمندان سنگین‌تر از خون شهیدان می‌گردد».[۲] همچنین در روایت منقول از امام صادق علیه‌السلام آمده است: «إِذا کانَ یوْمُ الْقیامَةِ، جَمَعَ الله‌ُ ـ عز و جل ـ الناسَ فی صَعیدٍ واحِدٍ، وَ وُضِعَتِ الْمَوازینُ فَتُوزَنُ دِماءُ الشهَداءِ مَعَ مِدادِ العُلَماءِ، فَیرَحجُ مِدادُ العُلَماءِ عَلیدِماءِ الشهَداءِ؛ وقتی روز قیامت فرا می‌رسد، خداوند ـ عزوجل ـ مردم را گرد هم می‌آورد، و ترازوها [برای سنجش اعمال] نهاده می‌شود و خون شهیدان با مداد دانشمندان سنجیده می‌شود و در نتیجه مداد دانشمندان سنگین‌تر از خون شهیدان می‌گردد».[۳] ولی با دقت نظر، معلوم می‌شود که همین‌طور است؛ زیرا آنها در اطاق‌های مطالعه و حجره‌هایشان در تحصیل علوم دینی و معارف الهی خودکشی می‌کردند! همان خودکشی و ازخودگذشتگی را که مجاهدان فی‌سبیل‌الله در میدان جنگ و جهاد دارند!   ما چند نفر را دیدیم که کشته‌ی کار بودند، و پیش همه معلوم بود؛ یکی شیخ انصاری رحمه‌الله و دیگری صاحب جواهر رحمه‌الله. راستی‌راستی، خودشان را می‌کشتند و از مصادیق «مِدادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشهَداءِ؛ مداد علما از خون شهیدان برتر است»[۱] بودند. یک دوره فقه استدلالی مبسوط از صدر اسلام تا به حال نظیر جواهر نوشته نشده است. آقا شیخ عبدالحسین تهرانی رحمه‌الله می‌فرموده است: جواهر معجزه‌ی تاریخ است؛ زیرا چنین دوره‌ی فقهی تاکنون نوشته نشده است. با چه توفیقی نوشته است. مقداری از آن را بر قبر یکی از بستگانش نوشت و ثواب آن را به صاحب قبر هدیه نمود. شاید در این زمان‌ها به این‌گونه کارها بخندند!   از مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی[۱]نقل شده که می‌فرمود: «از بس اقوال متخالف فقهی به نظرم می‌رسد، به‌طوری‌که گویا محال است که بتوانم به یک قول، جازم شوم». و این کار کأنه برای ایشان همیشه اتفاق می‌افتاده است و شاید در هیچ‌موردی قاطع به حکم نبودند. آقای سید محمود شاهرودی[۲]رحمه‌الله هم می‌فرمود: «مکرر می‌نویسم و قلم می‌زنم، دوباره می‌نویسم و قلم می‌زنم، کأنّه محال است به یک فکر و نظر، جازم شوم». از این مطالب و اشباه آن، انسان می‌فهمد که «مِدادُ الْعُلَمآءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمآءِ الشُّهَدآءِ؛ مداد دانشمندان از خون شهیدان برتر است»[۳]باید به یک معنای عالی تفسیر شود؛ زیرا «دِمآءِالشُّهدآءِ» هم با «مِدادُالْعُلَماءِ» با ارزش می‌شود، وگرنه باطل است و منزلت و حرمتی ندارد. البته مداد علما کنایه از معلوماتشان می‌باشد نه مکتوبات و مؤلفات آنها، والا برخی مثل مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی اصلاً اهل مداد و تألیف نبودند، به‌گونه‌ای‌که از بعضی از معاصرین ایشان نقل شده که ایشان فرموده بود: «در نظر داشتم کتابی در وقف یا قضا بنویسم، ولی فقط اسم کتاب را نوشتم و بس!». به گمانم حاج آقا حسین قمی[۴]رحمه‌الله هم نتوانسته چیزی بنویسد، از معلم ملا مکتبی حاج آقا حسین در ایام طفولیتشان، نقل شده که می‌گفته است: «خیلی‌ها را خوش‌خط کردم، ولی برای ایشان بسیار زحمت کشیدم تا خطش را بد کردم!». بعضی‌ها نیز امضاهایی دارند که مثل خط جن می‌ماند، اما در بحث و حافظه و استحضار در مسائل علمی ممتاز بودند.   شیخ انصاری[۱] در جایی از کتاب رسائل می‌فرماید: «رَزَقَنَا اللهُ الْإِجْتِهادَ الذی هُوَ أَشَق مِنْ طُولِ الْمَکثِ فِی الْجِهادِ؛ خداوند، اجتهاد را، که از ایستادگی در جهاد سخت‌تر است، به ما روزی کند!».[۲] آری، کسی می‌فهمد اجتهاد «أَشَق» و سخت‌تر است که معنای «مِدادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمآءِ الشهَدآءِ؛ مداد (دانش) دانشمندان از خون شهیدان برتر است»[۳] را بفهمد.
عباراتی که از علماء یادم می‌آید، برای این است که ذکری باشد از یک منبعی. مراجعه آن بر عهده خودتان باشد. یعنی در حافظه من طلبه هست، آن را خوانده‌ام، اسمش را می‌برم و بعد مراجعه می‌کنم. خیلی از این هایی که در مباحثه یادم می‌آید، سال‌ها است که نشده خودم مراجعه کنم. مراجعه به این، زمینه‌ای شد تا مکاتبات عرفانی را بیاورم. دیدم چه یادداشت‌هایی داشتم. خاطراتی که یادم رفته بود. ظاهراً مکاتبات عرفانی اصلش بین چهار نفر بوده است. چهار نفر در آن نقش داشتند. مرحوم شیخ اسماعیل تائب که آسید جلال آشتیانی در مقدمه مکاتبات فرموده‌اند. ایشان این شعر را بر می‌دارد و نزد صاحب کفایه می‌برد. می‌گوید این شعر به چه معنا است؟ در مقدمه شرح حالش را هم می‌گویند. این مکاتبات اول چاپ شد. خدا رحمت کند مرحوم آقای بیدار را. در کتاب‌خانه ایشان بود. من رسیدم و دیدم این کتاب آمده است. ایشان آوردند و گرفتم. محاکمات مرحوم آقای طباطبایی هنوز در دست نبود. من از یکی از شاگردان ایشان شنیدم که ایشان فرمودند علامه گفت من نظر نهائی ام را در محاکمات گفته ام. ولی خب در دست‌ها نبود. من هم طلبه بودم و مباحثه و کلاس و درس داشتیم. به‌خاطر سؤالاتی که در ذهنمان بود خیلی شائق بودیم که ببینیم نظر نهائی چیست. آن آقا گفته بود که ایشان گفته اند من نظر نهائی ام را در اینجا گفته ام. خب این مکاتبات آمد. من گرفتم. الآن دیدم تاریخ گذاشته‌ام. شوال 1404 تاریخ زده‌ام. همان اوائلی بوده که چاپ شده بود. اولین نسخه محاکمات آقای طباطبایی، نسخه مرحوم آقای حسن زاده بود. آقای وافی رفته بودند از ایشان گرفته بودند. توضیح هم می‌دادند که به منزل ایشان رفته بودم. مقدمه‌ای هم نوشته بودند؛ با دست خط خود حاج آقا. این نسخه را چاپ کردند. انتشارات شفق. اولین چاپی که محاکمات آقای طباطبایی داشته این نسخه است. چاپ های دیگر برای بعدش است. این نسخه ای هم که الآن دارم، وسط یادنامه مرحوم آقای قدوسی است. از یادنامه درآوردم. انتشارات شفق چاپ کرده‌اند. این‌ها را توضیح می‌دهم تا تاریخش را بدانید. این مسیری است که ذهنم گذشته است. تاریخی که در اینجا گذاشته‌ام ذی الحجه 1404 است. یعنی حدود دو-سه ماه بعد از مکاتبات است که من مشغول بودم می‌نوشتم، از چاپ بیرون آمده است. در حافظه من خیلی زیاد بود. یعنی اگر همین‌طور اگر خودم می‌گفتم، شاید می‌گفتم هشت سال بعد از مکاتبات، محاکمات چاپ شده است. ولی الآن با این تاریخ معلوم می‌شود که بعید است. مثلاً دو-سه ماه بوده، ولی چون من در حال طلبگی به‌شدت درگیر بحث و فکر و نوشتن بودم، این دو-سه ماه برای من خیلی طولانی شده بود.
تعلیقه آسیدجلال آشتیانی بر مکاتبات علی ای حال اولش این مکاتبات است. مرحوم آسید جلال خب از اساتید خیلی بزرگ هستند. کسی آسید جلال را بشناسد می‌داند که عمر ایشان چطور گذشته. ایشان نه ازدواجی کرده‌اند و نه چیزی. الحمد لله عمر طولانی و خوبی هم بوده. این عمر خودش را شبانه‌روز مشغول درس و احیاء کتب بوده‌اند. زندگی آسید جلال به این صورت بود. ایشان آمدند این مکاتبات را اول چاپ کردند. هنوز محاکمات نبود. چهار نفر را در فضای این بحث مطرح کرده‌اند. اول شیخ اسماعیل تائب است که شعر را نزد صاحب کفایه آورد. شخصیت دوم، صاحب کفایه است که دو سطر جواب داد. گفتند مجال بیشتری نیست، همین کافی است. سوم مرحوم اصفهانی است؛ محقق اصفهانی مرحوم کمپانی است که توضیح دادند. شخصیت چهارم هم دوباره همین شعر را نزد مرحوم آسید احمد کربلائی برد. ایشان هم جواب دیگری دادند. این چهار نفر مطرح شده‌اند. این آقای آشیخ اسماعیل، جواب آسید احمد را برداشت نزد مرحوم اصفهانی رفت و به ایشان عرضه کرد. مرحوم اصفهانی گفتند این جواب درست نیست. بر آن ردیه نوشتند. ردیه ایشان را برداشت و سراغ آسید احمد آمد. آسید احمد جواب دادند. تا شش-هفت دور نامه رفت‌وبرگشت پیدا کرد. اسم آن مکاتبات شد. خب کتابی است! دو بزرگ همه یک عمر کار کرده‌اند. البته مرحوم اصفهانی آن وقت جوان بوده. فاضل جوانی بوده؛ حتی کل عمر مرحوم اصفهانی شصت و خورده‌ای است. سن ایشان خیلی نبوده؛ این همه برکات بر این وجود مبارک، با این سن کم. مرحوم شیخ انصاری هم همین‌طور بوده‌اند. شیخ شصت سال داشتند. شوخی است؟! در تاریخ برای کسی در سن چهل و پنج سالگی مرجعیت مطلقه بیاید! چهل و پنج سالگی هنوز جوان است. صاحب جواهر شیخ را معرفی کرد و مرجع مطلق شد. کنار اعلم نبود. خیلی است! یک چیزی می‌گوییم! پانزده سال! چه برکاتی بر این عمر به حسب ظاهر کم آمد! شاگرد: سنی که به مرجعیت رسیدند پنجاه و دو سال بود. استاد: یعنی مرجعیتشان کم‌تر بوده؟ شاگرد: بله. استاد: من این‌طور به ذهنم هست. عددها را حساب نکرده بودم. به این صورت یادم هست که سنشان شصت سال بود. پانزده سال را هم که شنیده بودم. صرفاً ذهنی محاسبه کرده بودم، نه مستند. به‌دنبال فرمایش شما می‌رویم تا مستند بنویسیم. علی ای حال این دو بزرگ شروع به بحث کردن، کردند.
البته محضر آسید جلال بی ادبی نباشد. به شوخی عرض می‌کنم. وقتی این مکاتبات چاپ شد، چند نفر درگیر بحث بودند؟ چهار نفر. سائل، مجیب اول، مجیب دوم و مجیب سوم. در چاپ آقا آشتیانی دو نفر دیگر هم هستند. آقای آشتیانی اول و آقای آشتیانی دوم! این هم شوخی من. چرا؟ به‌خاطر این‌که اولی که ایشان شروع می‌کنند، تقریباً معلوم است؛ صد در صد؛ همان‌طوری که علامه هم همین‌طور بودند. شاگردشان در محاکمات می‌گفت. می‌گفت علامه در یک عبارت کوتاه فرمودند ما در محاکمات حق را به آسید احمد کربلائی دادیم. این جمله کوتاه را از ایشان نقل می‌کردند. ایشان هم اولی که شروع می‌کنند صد در صد همراه سید هستند. ولی خب برای من محسوس بود؛ بعداً کسی گفت برایم جالب بود. گفت کسانی که آثار آسید جلال را احیاء می‌کردند با این مشکل مواجه بودند که ایشان یک چیزی را که می‌نوشتند دیگر نمی خواندند. در همان حالشان می‌نوشتند و کنار می‌گذاشتند. از همین کتاب معلوم است. صفحاتی که تعلیقه زده‌اند و تا آخر رفته‌اند، اگر آخر کار نظرشان عوض شده برنگشتند آن اول را عوض کنند. خیلی جالب است. حال ایشان حال خاصی است. مختص خود ایشان است. باید کسی از نزدیک ببیند. لذا من شوخی می‌کنم و می‌گویم آقای آشتیانی متقدم در اول کتاب، و آقای آشتیانی متأخر در آخر کتاب.
خب اول چه کار می‌کنند؟ اول می‌گویند معلوم است که حق با آسید احمد است. عارف بزرگی است. حتی یک عبارتی دارند که شاید یک گوشه ای در آن هست. می‌گویند بعضی‌ها خودشان را به اهل علم منتسب می‌کنند. می‌گویند: «امثال این ضعیف، تکلم در آن بی وجه است. این مقامی است که مختصرات گنجایش بسط آن و اشتباهاتی که جمعی که خود را به اهل معرفت نسبت می‌دهند ندارد». تمامش می‌کنند. آقای سید جلال می‌گویند «دیده‌ای خواهم که باشد شه شناس! نمی‌دانم چرا حاج شیخ احتمال نداده است که طرف او شاید از کسانی باشد که طعم این فناء را کشیده و کلمات او دلالت بر این معنا دارد». از او دفاع می‌کند و می‌گویند چرا این تعبیر را دارند. تقریباً تا نصف کتاب در دفاع صد در صدی هستند. تا به آن جا می‌رسد که مرحوم آسید احمد تعریضی به صاحب اسفار می‌کند. می‌گویند این‌ها خیالشان می‌رسد که اصالت با وجود است، درحالی‌که این‌طور نیست. آن جا که می‌رسد دیگر مطلب تغییر می‌کند. بله، آقای آشتیانی و مبانی اصالت وجود و حکمت متعالیه! دیگر نمی‌توان به این‌ها گفت بالای چشمت ابرو است. آن جا دیگر تغییر می‌کند. بعد مطالبی دارند که جالب است. خودتان مراجعه کنید. نمی‌دانم این چاپ دوباره چاپ شده یا نه. تعلیقات ایشان برای خودش چیزی است. به تعبیر آن استاد غیر از این‌که سیر علمی می‌کنید سیر انفسی هم می‌کنید. یعنی حالات ایشان در نوشتن به این صورت بود؛ وقتی می‌نوشتند آن حالی که داشتند را اعمال می‌کردند. بعد به جاهایی می‌رسند و لحنشان عوض می‌شود. می‌گویند هر کسی نمی‌تواند حرف آخوند ملاصدرا را بفهمد. از این جور چیزها دارند تا آخر کتاب. آخرش خیلی جالب است. «نقل و تأیید» این‌ها چیزهای خیلی خوبی است. صفحه آخر کتاب است. می‌فرمایند: «چند سال قبل دانشمند بزرگوار جناب آقای مرتضی چاردهی در یکی از مقالات خود مرقوم فرموده بودند عارف بارع سید احمد تهرانی ساکن کربلا به اصالت ماهیت قائل بود. حقیر در مقاله‌ای فرموده معظم‌له را قبول ننموده و به آن ایراد نموده ام»؛ گفته ام این‌ها چه حرف‌هایی است! همان دیدی که در ابتدای کتاب هم دارند. بعد می‌گویند: «ولی حق با حضرت آقای چاردهی است. یعنی واقعاً آسید احمد قائل به این بودند. مرحوم سید متاله همان‌طوری که ظواهر کلمات عرفا دلالت می‌نماید مظهر واقعی را…»؛ همین‌طور ادامه می‌دهند تا اعیان و … . در صفحه دیگری هست که در آن جا با حالت تردید می‌گویند. مقصود من از ذکر این‌ها، این نکته بود که این مباحث چکش خورده است. رفت‌وبرگشت شده. شما هم اگر می‌خواهید عمیق روی این‌ها فکر کنید کلمات بزرگان فکر که روی آن‌ها رفت‌وبرگشت شده را ببینید.
تأمل علامه طباطبایی در بحث تشکیک در مهرتابان خب آن چه که می‌خواستم از مهر تابان عرض کنم، این جمله علامه بزرگوار بود. در ابتدا شاگردشان از همین مسأله سؤال می‌کند. سؤال قبلی راجع به تشکیک وجود و همین بحث‌ها است. البته علامه جواب‌هایی می‌دهند. می‌فرمایند: «و در آن تقریبى كه سابقاً بنده نوشته بودم در رساله «ولایت» گویا صرافت وجود منافات با فرض درجه اعلا براى وجود نداشت». من دیدم در اینجا یادداشت کرده بودم. این یادداشت بنده برای 1406 است؛ در رساله ولایت فرموده‌اند: «و لیس ذلک من التشکیک فی شیء» در آخر کار یک جمله‌ای دارند. این جلسات خصوصی خیلی مغتنم است. در جلسه قبل هم گفتم. در جلسات خصوصی بزرگی مثل علامه تمام عمر تحصیل و فکرشان به‌صورت ارتکازی حاضر است. به خلاف کرسی تدرسی، به خلاف کرسی تدوین. آن جا دارند تدوین می‌کنند. اما وقتی در جلسه خصوصی نشسته اند و آرام بحث علمی می‌کنند، خودش است با تمام مرتکزاتی که دارد. آن جلسات خیلی مغتنم است. یعنی گاهی گوینده یک چیزی می‌گوید که این یک جمله او مترشح از کل وجود او و علم او و مرتکزاتی که دارد. نه فقط از ساختار کلاسیک و مدون او. مبانی کلاسیک خیلی مهم است، اما خب علی ای حال لوازمی دارد. این جلسه خصوصی ای بوده که صحبت می‌کردند. بحث هم پیش می‌آید، بحث خوبی هم هست. این یک جمله را می‌گویند؛ خیلی است! می‌گویند: «البته مسأله دقیق است. باید تأمل و دقت بیشتری شود. ان شاء الله روی آن فکر خواهم کرد». چه مسأله‌ای؟ مسأله تشکیک و مراتبش. حالا آقای آشتیانی می‌گویند…؛ الآن هم اصطلاح را به این صورت جا انداخته‌اند. شما در کلاس این را می‌شنوید؛ تشکیک در مراتب و تشکیک در مظاهر. در محاکمات ایشان اصطلاح دیگری می‌آورند. می‌گویند تشکیک در مظاهر و تشکیک در ظهورات. این اصطلاح علامه طباطبایی خیلی در کلاس رایج نشده. به این صورت تفاوت می‌گذارند. خب ایشان می‌گویند روی آن فکر می‌کنم. این خیلی خوب است. یعنی در این مجلس با بحث‌های دقیقی که قبلش مطرح شده، می‌فرمایند هنوز جای فکر دارد. گاهی ایشان محکم می‌گویند نظر نهائی این است، اینجا که می‌رسند می‌گویند جای فکر دارد. همین‌طور هم هست. من این‌ها را که می‌گویم برای این است که مراجعه کنید و ببینید.
تازه شنیدم؛برای من خیلی زیبا بود. اصلاً نمی‌توانم محضر شما بگویم. مخصوصاً این‌که آن شاگردشان گفت آقای طباطبایی گاهی از لبخندهای نادر می‌زدند؛ خیلی ملیح. گفت آن وقت از این لبخندها زدند. بعد می‌گفت با لهجه تبریزی گفتند. یک برنامه‌ای راجع به علامه طباطبایی بود. شاگردان خیلی حسابی ایشان صحبت می‌کردند. من هم در ذهنم نبود که کدام از شاگردان بودند. هم از اجله بودند. شاید بالای هشتاد درصد آقای دینانی بودند که این را نقل کردند. خیلی جالب است. گفتند آقای طباطبایی درس می‌دادند. ما هم خیلی شائق می‌رفتیم که همه حرف‌های استاد را بشنویم. آقای طباطبایی پنجاه دقیقه حرف می‌زدند. همه چهار چشمی گوش می‌دادیم و ساکت بودیم. گفتند یک آقایی به بحث ایشان می‌آمد، از چپ و راست اشکال می‌کرد، آن هم اشکالاتی که همه ناراحت می‌شدند. آخر همه آمده‌اند وقت همه را می‌گیری. این چطور اشکالاتی است! ایشان می‌گفتند همه ناراحت می‌شدند. خب آقا هم برنامه‌ای داشتند که باید می‌رفتند. ببینید این جور جاها است که معلوم می‌شود آقای طباطبایی چه کسی بوده‌اند. ایشان گفت دیگر صبر ما لبریز شد و اعصابم به نهایت رسید. خود ایشان گفت که من کنار آقای طباطبایی نشستم و گفتم آقا می‌بینید که جلسه به چه صورت می‌گذرد! باید قوه قهریه بیاید! شما اجازه بدهید که ما جلوی این اشکالات را بگیریم. خیلی جالب است. جواب را ببینید. می‌گفت تا من این را گفتم. خدا رحمتشان کند! می‌گفت از آن لبخندهایی که گفتم لبخند ملیحی زدند. آن هم در صدها لبخند یکی از آن‌ها به این صورت بود. یعنی این قدر نمکین در آمد. می‌گفت چشم های جذابشان را در چشم های من کردند و از آن لبخندهای ملیح زدند. با لهجه تبریزی گفتند: آقا اشکال اشکال است. به به! گمان من این است که این حرف ایشان را در حوزه باید با طلا بنویسند. این برخورد ایشان بود. این برخورد ایشان بود. یعنی نه این‌که متوجه نباشند ایشان چه می‌گوید. خودشان مدیر آن جلسه بودند. اما به این صورت جواب می‌دهند. می‌خواهم بگویم بزرگواری مثل علامه، هرگز برای مثل من طلبه راضی نیستند. اگر من در جلسه ایشان بودم، اگر اشکال می‌کردم از همان سنخ اشکالاتی بود که آقای دینانی می‌خواستند دهن من را بگیرند. ولی خب اگر من بودم رویم نمی‌شد سؤال کنم. ولی علامه چطور بودند؟ راضی نبودند ایشان هر چه می‌گویند ما ساکت بنشینیم. یعنی تربیت می‌کردند که حرف بزنید و فکر کنید. ما می‌گوییم برای این‌که شما فکر کنید، رفت‌وبرگشت کنید. در رفت‌وبرگشت است که فکر نضج پیدا می‌کند. من این‌ها را برای همین می‌گویم. من که ارجاع می‌دهم ببینید. بعد هم روی آن فکر کنید. واهمه ای از رفت‌وبرگشت و ان قلت نداشته باشید. چون به تعبیر آن استاد می‌خواهد به بحث غلت بدهد و بحث را جلو ببرد.
همه علماء به این صورت بوده‌اند. قضیه حاج شیخ عبدالکریم را گفتم. دفتر داده بودند. او هم پس آورده بود. گفته بودند خب یک فحشی کنارش بنویسید. یعنی یاد می‌دادند وقتی دفتر حاج شیخ عبدالکریم را می‌خوانید این‌طور نباشید که همین‌طور بخوانید و بروید. یک بحثی، ان قلتی، مسأله‌ای. خدا رحمتشان کند. چطور تربیت می‌کردند.
خدا رفتگان را رحمت کند. مرحوم آقای شهاب در یزد بودند. بعداً هم از اساتید بزرگ مشهد بودند. استاد ما مرحوم آقای علاقه بند، تکه کلام هایی داشتند. آقای شهاب خیلی شوخ بودند. ادای آن شخص را در مجالسی که سرور بود در می‌آوردند. استاد ما حاج آقای علاقه بند می‌فرمودند در آن قضیه‌ای که آقای شهاب ترسیم می‌کرد، وقتی می‌خواست ادای من را در بیاورد، می‌گفت «تو بچه من حیث هو هو چرا چنین کردی؟». چون حاج آقا «من حیث هو هو» را در کلماتشان زیاد داشتند. چون زیاد به کار می‌بردند می‌گفتند ایشان هم ادای من را در می‌آوردند. خدا همه آن‌ها را رحمت کند.
وقتی بچه هنوز در کلاس حرف نون را نخوانده ممکن نیست وقتی به کلمه ای که در آن نون است می رسد، از آن سر دربیاورد. همچنین است نسبت به آنچه که واقعیتِ دار هستی است. یعنی چیزهایی که در مرأی و منظر ماست ولی از آن سر در نمی آوریم چون به ( الاسماء کلها ) واقف نیستیم. و گرنه چیزی از اسرار خلقت بر ما مخفی نمی ماند. آیا مثلا می شود با گوش کاری کرد که اصوات ما دون و ما فوق را بشنود؟ امروزی ها راحت تر این مطالب را می پذیرند. چون چیزهایی برایشان واضح شده که قبلا حتی احتمال امکانش نمی رفت! در روایت دارد که حضرت به اصحابش می فرمایند: هر کجا کارت گیر کرد به کف دستت نگاه کن تا مشکلت حل شود. حتی ممکن است با علومی که در زمان حضرت می آید، چیزهایی بسیار ساده باشد که ما خبر نداشته باشیم، آشکار می شود. یعنی با یک کار ساده مطالب مهم علمی کشف می شود. روایتی داریم که سه زمان داریم: زمان گرگ و میش و میزان (17) [ بحار ج 14 ص 498 ] وقتی زمان گرگ بود، اگر علوم را به ما بدهند، مفاسد زیادی در پی خواهد داشت. لذا در دعای ندبه دارد که: شرطتَ علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیة. مرحوم زاهد می گفتند: شما برای ظهور حضرت دعا می کنید تا بیایند و حضرت را بکشید! آن علم، سراپایش قدرت است و با عقلانیت و عصمت مناسب است نه با زمان گرگ و میش بودن.
آیا مرحوم ملاصدرا با توجه به کتاب اسفار قائل به معاد جسمانی هستند؟ سلام علیکم قائل بودن به معاد جسمانی، غیر از توجیه برهانی آنست، حاجی در منظومه میفرمایند: ابن سینا میگوید نمیتوانم معاد جسمانی را از طریق برهان ثابت کنم، سپس اضافه میکنند نه اینکه قبول نداشته باشد، حاشاه عن ذلک، یعنی ابن سینا منزه از اینکه معاد جسمانی را قبول نداشته باشد، همانجا خود ابن سینا میگوید مخبر صادق خبر داده هر چند نتوانم برهان برای آن اقامه کنم، صاحب اسفار افتخار میکند که توانسته معاد جسمانی را برهانی کند، اما چقدر موفق بوده و چقدر در کتب مختلفش متفاوت سخن گفته، حرف دیگری است، معاد جسمانی ثابت شده توسط برهان اسفار، بخش کوچکی از مباحث معاد جسمانی است، و بخش اعظم آن ثابت نشده است، و بخش مهم آن در بیانات آقاعلی مدرس ثابت شده، هر چند ارادتمندان به صاحب اسفار همگی موافق آقاعلی نیستند، و اختلافات و کلمات نسبتا معروفی دارند، آقاعلی در رساله سبیل الرشاد بر طبق روایت احتجاج و مبنای حرکت جوهریه مشی کردند.
استاد : حتی «وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبين3‏»، با اینکه معراج بود و بالا رفتن در عوالم تجرّد ومراتب آن بود اما غیر از عالم اسماء و صفات بما هو اسماء و صفات است. منظور من از «الآفاق»، عوالم خلق است نه خالق و اسماء و صفات الهی. أسماء و صفات الهی یک نحو اقدسیّت از خلق دارد. شاگرد: الزاما عالم دنیا از فیزیک خارج نیست. ممکن است در عالم دنیا فیزیک وجود داشته باشد. استاد: بله آن حرف دیگری است که اصلا عالم فیزیکی چگونه هست. کلیدهایی در روایات هست که اصلا خود این عالم فیزیک در دل یک عالم دیگری است. منظورم از دل هم دل مکانی نیست. بلکه عالمی است محیط بر این جا که امیرالمومنین علیه السلام در جواب جاثلیق فرمودند، «والآخرة محیطة بالدنیا4»، نه «محیطة علی الدنیا»، که باء ملابست است. برخی مبانی فلسفی در حکمت قدیم بود که رهزن بوده است. تا از آنها بخواهی خارج شوی، واقعا دشوار بوده است. به همین جهت است که ابن سینا می گوید، من نمی توانم معاد جسمانی را ثابت کنم، مرحوم حاج ملا هادی در منظومه فرمودند که ابن سینا می گوید نمی توانم بر آن اقامه برهان کنم نه اینکه قبول نداشته باشد. بعد حاجی سبزواری اضافه می کنند که «حاشاه عن ذلک5». چون قائل به جسم فلکی بوده اند که ثابت است و غیر قابل کون و فساد است. این یک مبنای علمی است. وقتی محال است کون و فساد در آن بیاید من چگونه بگویم این ها از هم می پاشد؟ لذا بر اساس مبانی خودشان می گفتند روح می رود و یک تعلق دخانی به افلاک می گیرد و استکمال برزخی آن هم در همان تعلقش به اجسام فلکی است. به همین جهت نمی توانست معاد جسمانی را درست کند. بعد از او هم ملا صدرا هم با مبانی که داشته طور دیگری بحث کرده و سپس آقا علی مدرس هم سخنانی دارند، هنوز هم حرف خیلی دارد، در مباحث معاد جوانب متعددی می باشد، مطالب حقی گفته شده و هرکس حرفی زده و گمان می کند همه بحث همینی است که من گفته ام درحالی که واقعا این طور نیست. لذا این عالم فیزیک الآن چگونه می باشد این خودش... ما همین اندازه می دانیم که دنیا خیلی عجیب است. مقابله قرآن با مبانی بطلمیوسی یک زمانی این موانع بود. البته در همان زمان که این ها بود، قرآن محکم جلوی این ها می ایستاد. واقعاً من دیدم بعضی ها مسلمان هم هستند بعد می گویند، بله قرآن برای زمان خودش مانعی ندارد. طرفدار هیئت بطلمیوس بود، هیئت بطلمیوس را پذیرفته بود چون زمانش زمان آنها بود تا مماشاة کند. از این حرف هایی که واقعش چرند است. در حالی که قرآن صریحا می گوید، این نظام از هم می پاشد، «وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَت6»، در حالی آن ها می گویند محال است، روی مبانی علمی خودشان می گویند نمی شود. این قرآنی که محکم جلوی این ها می ایستد، بگوییم پذیرفته است! مسلمات هیئت بطلمیوس، بچه هایی که به این حرف ها آگاه بودند می دانستند که فلک قمر پایین است، اصلا ترتیبش معین بود. فلک ثوابت که فلک البروج است، حتما در بالای زحل می دانستند. اینها دو دوتا چهارتای این مباحث بود. ولی قرآن می گوید، «إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب7»، یعنی رسما می خواهد بگوید من بطلمیوس را قبول ندارم. آن ها می گویند آن آسمان بالایی «زینا»، قرآن می گوید «الدنیا»، این صریح است قرآن آن ها رد می کند. آیا ظلم به قرآن نیست بگوییم قرآن همان هیئت بطلمیوس را می گوید؟! آیا «زینا السماء الدنیا»، یعنی آن آسمان هشتم که از دوهزار سال قبلش، بطلیموس می گفت، قبلی های او هم می گفتند، همه مبادیش هم برایشان صاف بود. وقتی به شمس و قمر می رسند، «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجا8»، این جا «فیهن» می شود وقتی به تزیین می رسد، واضح ترین مطالب هیئت بطلمیوسی می شود «السماء الدنیا». منظوراینکه لسان قرآن لسان روشنی بوده است.