برای هیوری^^ https://eitaa.com/joinchat/3190554978C5daafa4a2d
برای هیوریی^^: https://eitaa.com/joinchat/3190554978C5daafa4a2d
به آرامی با شمع های نیمه روشن به سمت اتاق هایشان روانه شدند،قصر به آرامی در تاریکی پرستاره شب فرو رفته بود و حال این فرشتگان ساکن قصر شادی بودند که در اقیانوس آرامش تیره آسمان، افسانه های سرنوشت ساز میدیدند و به امید فردایی بهتر و زیباتر در گرمای لحاف ابریشمی خود به خواب رفتند..🌙✨
شبتون زیباتر از ماه آسمون♥️🍓
🇵🇸''الیوت کوشولوی برج جادو؛`~
به آرامی با شمع های نیمه روشن به سمت اتاق هایشان روانه شدند،قصر به آرامی در تاریکی پرستاره شب فرو ر
من دلم میخواد یه رمان راجب قصرمون بنویسم ولی بسیااااارررر تنبل هسته ام. و درس داره ام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸''الیوت کوشولوی برج جادو؛`~
به آرامی با شمع های نیمه روشن به سمت اتاق هایشان روانه شدند،قصر به آرامی در تاریکی پرستاره شب فرو ر
خورشید دامان زرگون خود را بر آسمان تیزه کشید و تیرگی را به روشنایی سوق داد, طلعلع نور نوازشگر و گرما بخش خورشید، صورت فرشتگان را قلقلک میداد،همگی بیدار شدند و حال وقت آن بود تا افسانه های هزار رنگی ک در خواب دیده بودند، در بیداری به حقیقت برسانند،
ظهرتون بخییر تز از صبحتوووون✨🌝
ولی من فقط داشتم میکشیدمش آروم کنار تا ببینم صدای کوفتی بیرون از چه بود